می خواهم داستان زیبایی برایتان بنویسم که بی ربط به زندگی این روز های ما نیست. برگردان روزمره اش را بگذاریم برای پایان حکایت.
مارجوري - داو Marjorie Daw
اثر: توماس آلدريچ Thomas B. Aldrich 1836 - 1907
برگردان : حسن شهباز
در شهر پورتزموت (Portsmouth) از ايالت نيو هامپشاير امريكا (New Hompshire) خانه كوچك و زيبايي هست كه از ديرباز بصورت موزه درآمده و هرسال گروه كثيري از مردم آن سامان به ديدن آن مي روند. اينجا زادگاه توماس بيلي آلدريچ نويسنده و شاعر امريكايي است كه در تاريخ ادبيات امريكا مقام شامخي را داراست. بعلاوه او خالق "پسرك بد" است كه تقريبا تمام اطفال امريكايي آنرا خوانده و حتي سطور آنرا بخاطر سپرده اند.
آلدريچ - سردبير مجله معروف آتلانتيك ماهيانه- از شخصيتهاي نامي ادبيات امريكاست. نخستين كتاب منظوم او بنام "زنگ كوچولو" هنگاميكه او بيست و پنج سال بيشتر نداشت انتشار يافت و همين يك كتاب او را مشهور كرد. او منشي يك شركت بازرگاني كشتي راني بود و اشعار همين كتاب را غالبا پشت بارنامه هاي كشتي مي نوشت.
هنوز پاي بدوره سي سالگي ننهاده بود كه داستانهاي كوتاه و زيبايي از او بطبع رسيد. "مارجوري دا" بهترين نمونه اين داستانهاست. نويسنده آن غالبا مي كوشد که پايان داستانهاي خويش را به نحوي پايان بخشد كه هيچكس نتواند حدس زند سرانجام آن چه خواهد شد.
از جمله كتب مشهور آلدريچ، گل و خار- پارچه طلايي- ملكه سبا را ميتوان نام برد كه مكرر بطبع رسيده اند. آلدريچ در 1836 بدنيا آمد و 71 سال بعد در 1907 در گذشت.
و اینک قسمت اول داستان ...
*************************************
نامه دكتر "ديلون" باقاي "ادوارد دلاني" نيو هامپشاير
8 اوت 1872
آقاي عزيز ، بسيار خوشوقتم بشما اطمينان دهم كه نگراني شما موردي نداشت، زيرا دوست شما آقاي "فلمينگ " بزودي بهبود خواهد يافت. فقط بايد چند هفته در بستر استراحت كند و در حركت دادن پايش كمال مراقبت را بخرج دهد. اينطور شكستگي هاي استخوان از دردش كه بگذريم، آنچه انسان را خسته و عصباني مي كند همان ماندن در يكجا و حركت نكردن است. خوشبختانه جراح موفق شد با استادي استخوان را سر جايش بيندازد و شكستگي راببندد. از نظر جسماني جاي هيچگونه نگراني براي او نيست، تنها مطلبي كه تا حدي مرا مظطرب ساخته، اينست كه فلمينگ بعد از اين حادثه دچار يك نوع بحران روحي شده كه برايش خطرناك است. شما او را خوب مي شناسيد و ميدانيد چه جوان جسور و بي باكي است. او هميشه يكپارچه شور و نشاط و انرژي بود; اما حالا آدم بدبين و مايوس و غيرقابل تحملي شده، خواهرش كه از كنار دريا براي پرستارس او آمده بود، با اينكه از تعطيلات تابستانش بخاطر او صرفنظر كرده بود، معهذا روز دوم با چشمان اشكبار برگشت. پيشخدمت مخصوصش "واتكينز" از دست او شكايت فراوان دارد. هروقت براي غذا يا خوراندن دوا باطاقش مي رود، مجروح برمي گردد.
ديروز من بي خيال يك سبد كوچك ليمو برايش بردم. همينكه چشمش بآن افتاد، نميدانم داستان پايين افتادن از بام را كه عاملش همان پوست ليمو بود بياد آورد، يا بعلت ديگر چنان عصباني شد كه نمي توانم برايتان توضيح دهم. اين تازه يكي از كارهاي خوبش است، در مواقع تنهايي، متفكر مي نشيند و بهت زده بپاي شكسته اش مي نگرد. گاهي اين خيرگي تمام روز طول مي كشد. از خوردن غذا خودداري مي كند و چنان عرصه را بخود و اطرافيان تنگ مي سازد كه انسان سخت بحالش متاثر مي شود. اگر فلمينگ آدمي فقير و تهيدست بود و اجبار داشت خانواده اي را اداره كند، باين ناراحتي و بيچارگي او حق مي دادم و فكر مي كردم اين اظطراب و درماندگي براي اينست كه از آينده خود مي ترسد، ولي براي جواني بيست و چهار ساله و ثروتمند مثل او كه كمترين غمي در اين عالم ندارد، اين حالت باور كردني نيست. اگر وضع اين جوان بهمين منوال ادامه يابد، متاسفم بشما بگويم كه در اثر تورمي كه در استخوان "قصبه صغري" او ايجاد مي شود يا پاي خود را از دست خواهد داد و يا بكلي زندگيش در معرض مخاطره قرار خواهد گرفت. من مي توانم براي او دارو هاي مسكن تجويز كنم، اما كاري كه از عهده من بر نمي آيد اينست كه خوش بيني و
علاقه بزندگي را در او پديد آورم. شما كه بهترين دوست او هستيد، اينكار از عهده تان ساخته است. باو نامه بنويسيد، نه يكي، نه دو تا، بلكه نامه هاي متعدد. بهر ترتيبي كه مي دانيد و از راهي كه منطقي بنظرتان مي رسد در دلش خوشي ايجاد كنيد. اميدوارش سازيد و كاري كنيد كه از اين حال و بيرون آيد و از اين گرداب بيچارگي نجات يابد. اميدوارم كمك شما بتواند اين شمع فروزاني را كه در شرف خاموش شدنست، از نابودي و تباهي نجات بخشد.
با تقديم احترامات دكتر ديلون
-----------------
نامه "ادوارد دلاني" به "ژاك فلمينگ "
خيابان 38 غربي نيويورك
9 اوت 1872
ژاك عزيزم، امروز صبح نامه كوتاهي از دكتر ديلون داشتم كه مرا خيلي خوشحال كرد و دريافتم پيش آمدي كه برايت روي داده آنقدر مهم نبوده. بطوريكه نوشته است اگر دو سه هفته استراحت كني، حالت كاملا خوب خواهد شد.
هم اكنون كه اين نامه را برايت مي نويسم، مي توانم مجسم كنم كه تو به چه آسودگي خيال روي تخت خوابيده اي و يك پايت وسط زمين و هوا آويزان است. چه بد شد كه تصادف غير منتظره، نقشه هاي ما را بهم زد. اميد داشتيم كه مدت يكماه با هم بكنار دريا برويم و روزهاي فراموش نشدني را بگذرانيم، اما متاسفانه براي تو پيش آمدي شد و سلامت پدر من هم در خطر افتاد بطوريكه حالا نمي توانم يك لحظه او را ترك كنم. راست است كه باين ترتيب قادر نخواهم بود او را بحال خود بگذارم و پيش تو بيايم، ولي در عوض فرصت زيادي هست كه بنشينم و برايت باندازه يك اداره پست كاغذ بنويسم. اي كاش داستان نويس بودم. اين خانه قديمي روستايي، با كف شني و روكوب چوبي بلند، با پنجره هاي باريكي كه بطرف بيشه زار صنوبر باز مي شود، با اين درختان سرسبزي كه هروقت باد مي وزد خود را بصورت چنگ بادي درمي آورد، بهترين جايي است كه انسان مي تواند با فكر آرام بنشيند و داستان هاي شورانگيز بنويسد. علاوه بر اينها در اينجا چيزهاي ديگري هم هست كه انسان را بدامان تخيل و رويا بكشاند، حالا من براي تو شمه اي از آنرا توصيف مي كنم:
جاده اي از جلوي كلبه ما مي گذرد كه كمي دورتر از آن، در طرف مقابل، خانه بزرگ سفيدي هست كه با اقامتگاه كنوني ما خيلي تفاوت دارد. اين خانه نيست، بلكه در واقع قصري است از قصور باستاني كه سقف آن شيرواني چهار ترك دارد. قسمت جلوي آن از سه طرف بايوان و رواق زيبايي محدود مي شود، چند درخت بلوط و نارون كهنسال بر ايوان هايش سايه انداخته و انسان از تماشاي آن از خود بيخود مي شود. اغلب صبحها و بعضي مواقع عصرها كه محوطه جلوي ايوان سايه افتاده، دختر جواني از يكي از تالارهاي قصر بيرون مي آيد.
در دستش كتاب و يا چيز بافتني است. مستقيما بطرف ننويي كه از الياف آناناس بافته شده و دو سرش بتنه نارون متصل است مي رود و روي آن دراز مي كشد. نمي داني تماشاي چنين منظره اي وقتي قهرمانش يك دختر مشكين موي سياه چشم هيجده ساله باشد كه لباسهاي فاخر و مجلل مثل لباس دوره لويي چهاردهم بپوشد چقدر انسان را شيفته و شيدا مي كند.
بهر حال، از اين حرفها بگذريم، مثل اينكه نامه من خيلي مفصل شد، خواستم بگويم كه در اينجا مناظر روح پروري هم هست ولي اين صحنه ها به چه درد دانشجوي حقوقي مي خورد كه پدرش بيمار است و رفيقش پايش شكسته. بهتر اينست كه ديگر از اين مقوله سخني بميان نياورم. تو اگر توانستي چند كلمه براي من بنويس و درست شرح بده حالت چگونه است. خيلي علاقه به خواندن نامه هايت دارم.
دوست تو ادوارد دلاني
ادامه دارد ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)