نسیم جان،
یادآوری اشتباهاتت برای اینه که بدونی که در رسیدن به این مسیر سهیم بودی و علایم اخطار را نادیده گرفتی و الان معترضی که من هدفم چیز دیگه ای بود، چرا به اینجا رسیدم؟
شما در مورد مسایل مالی سوال کردید و ایشون گفتند توانایی اداره یک زندگی را دارم. اشکال از شما بوده که حد و حدود این قضیه را روشن نکردید. تعریف و انتظارات مادی من و شما از زندگی متفاوته. شاید این جمله برای من به معنی یک میلیون باشد و برای شما به معنی صد میلیون!
به قول خودتون تنها هدیه تهیه شده برای شما یک حلقه بوده. اگر برایتان مهم نبود و با رضایت قلبی شما بوده که جای دوباره مطرح کردن ندارد. اگر برایت مهم بود چرا جدی نگرفتی؟
من فکر می کنم به خاطر ازدواج راه دور و فرصت و امکان کمتر آشنایی شما تصویری از همسرت داشتی که در ذهنت خراب شده. یعنی یک اعتمادی برپایه تصورات شما شکل گرفته که اون را از دست رفته می بینید. خب تا این جا بیشتر مشکل متوجه خود شماست. در واقع شما از این ناراحتید که چرا تصوراتتون با واقعیت یکی نشد.
بخش دیگری از این احساسات شما مربوط به مهاجرت است. پذیرفتن یک فرد جدید و زندگی با اون ( ازدواج ) یک طرف، پذیرفتن یک دنیای جدید و کنار اومدن با اون هم یک طرف. شما دو تا کار را دارید همزمان انجام می دید. بخشی از این احساسات مربوط به دور شدن از خانواده و دوستان و ... است. اگر امکان کلاس زبان رفتن ندارید، از سایتهای رایگان آموزش زبان استفاده کنید. سایتهای خیلی خوبی در این مورد هست. با کمک و نظر همسرتون یک کار موقت و سبک پیدا کنید در حدی که وارد اجتماع بشید و زودتر فضای جدید را بپذیرید و باهاش آشنا بشید. دوستان غیر ایرانی پیدا کنید. چون دوستان ایرانی اون حس دلتنگی برای خونه و موندن توی همون فضای ذهنی را براتون بیشتر تقویت می کنه. بعد که جا افتادید ارتباطتون را با هر گروهی که خواستید بیشتر کنید.
خب این هم قسمت مهاجرتیش

در مورد عروسی هم هر وقت برگشتید ایران با قسمتی از پول جهیزیه ات یک مهمانی کوچیک بگیر و دوستان و آشنایانت را دعوت کن و لباس عروس هم بپوش. شاید هم همسرت تا اون موقع خودش تونست هزینه اش را تامین کنه.
سخت نگیر !
علاقه مندی ها (Bookmarks)