سلام
من 6 ماهه نامزد کردم.
مارد شوهرم شدیده علاقه داره با من صمیمی باشه باهم دوتایی بریم گردش مسافرت خرید.آدم بدجنسی نیست ولی من هیچ علاقه و تفاهمی باهاش ندارم و حرفاش واسم اعصاب خورد کن و آزاردهندست.خیلی زیاد دخالت میکنه و نظر میده تو کارام.هردفعه یه جا دعوتش کنن عروسی مولودیه یا هرجا دیگه اصرار داره منم باهاش برم.وقتی پیش نامزدم میشینم میگه بیا آشپزخونه پیش من شما همیشه باهمین.هی زنگ میزنه که حوصلم سر رفته منو ببرین بیرون.ازم خیلی انتظارات داره.البته من اوایل خیلی باهاش صمیمی بودم ولی هردفعه باهاش صمیمی و مهربون میشم سو استفاده و دخالت میکنه.میگه وقتی برین خونتون هرروز میام خونتون میمونم پیشتون.خیلی نگرانم نمیدونم چکار کنم .رو اعصابم خیلی تاثیر گذاشته شبا همش گریه میکنم.به من بگین باهاش چیکار کنم که بهم وصل نشه.
خواهش میکنم راهنماییم کنین واقعا برام درد ساز شده.نمیتونم از زندگی و نامزدیم لذت ببرم.مادر شوهر من آدمیه که به هیچ عنوان از رو نمیره.هیچ دوستیم نداره که باهاش مشغول بشه بهش میگم مامان واسه خودون دوست پیدا کنین آدم به همصحبت همسن احتیاج داره فایده نداره.میترسم وقتی رفتم خونم هرروز پاشه بیاد .آخه هرچیزی حدی نداره .اصلا نمیذاره رابطمون در حد نرمال عروس ماردشوهری بمونه.میشه مدیر همدردی هم راهنمایییم کنه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)