[/color][size=small][size=medium][size=x-large][size=large][size=medium]نمیدونم از کجا شروع کنم . . . احساس میکنم توی بن بستی گیر کردم که هرچی بیشتر دست وپا میزنم و برای رهایی تلاش میکنم بیشتر تو این اسیری فرو میرم .....
من الان 21 سال دارم و 2 سال پیش وقتی 19 سال داشتم و وارد دانشگاه شدم تو همون ترم اول مجذوب یکی از پسرای همکلاسیم شدم اما هیچی نگفتم
هر 2تامون نماینده بودیم و این باعث شد با هم راحت باشیم تا اینکه اخرای ترم یک بهم پیشنهاد دوستی داد اولش فکر کردم یه دوستی ساده همکلاسی منظورشه واسه همین قبول کردم چون خداییش خودم هم اون رو دوس داشتم ... دوستی صمیمانمون در حد چت و تلفن فقط 12 روز دووم داشت . . . شاید هدف من از دوستی اشنایی بیش تر و ازدواج بود اما بعد از 12 روز ایشون برگشتن و بهم گفتن ما به درد ازدواج با هم نمیخوریم با اوردن این دلیل که من دختری بسیار حساس و ایشون پسری کم توجه ان
و از اونجایی که منم اصلا رابطه ای که معلومه به ازدواج ختم نمیشه رو قبول نداشتم ( الان اصلان داشتن رابطه رو به هر دلیلی قبول ندارم مگر اینکه خانواده ها در جریان باشن ) گفتم پس خدافظ !
اما 2 روز طول نکشید که بخاطر علاقه و وابستگی شدیدی که پیدا کرده بودم برگشتم اون نپذیرفت ! اصرار کردم ! محکم تر بر خورد کرد ! و اصلا کوتاه نیومد که دوباره رابطه بر قرار بشه ! و من همچنان زجر میکشیدم ! چون هر روز تو دانشگاه سر کلاس تو اتوبوس تو ولاگ کلاس به صورت فعال و پر رنگ حضورش رو میدیدم و حس میکردم و نمی تونستم فراموش کنم و هر روز به توجه اش تشنه تر می شدم .... تا اینکه چند بار با من برخورد بدی داشتن و حتی تو محیط عمومی وبلاگ به من توهین کردن . . . دلخور شدم و بالاخره تو فاصله یک ماهه بین ترم یک و 2 با هزار مکافات عشقش رو فراموش کردم و یا به کینه و دلخوری و نفرت ازش تبدیل کردم طوری که بر خلاف سابق حتی به اون سلام هم نمیکردم .... انگار که نمیبینمش !
احساس میکردم تحمل این بی تفاوتی رو نداره اما به روی خودم نیاوردم تو مدت یک ماه 2 بار بابت رفتار گذشتش معذرت خواهی کرد اما نبخشیدم حتی شب تولدم با اس ام اس تبریکش غافل گیر شدم اما باز محکم ایستادم البته به ظاهر هیچ وقت خواهان برقراری 2باره رابطه نبود فقط میخواست دلخوری و در پی اون بی توجهی در جمع نباشه ! هر چی بود همکلاسی ها میدونستن ما به عنوان 2 تا نماینده خیلی با هم راحت بودیم حالا چی شده که حتی سلام هم نمیکنن ! ؟
اوضاع به همین منوال گذشت تا شب عید نوروز. . . مشهد بودم و گفتم بیا کینه هارو از دل پاک کنیم اس ام اس دادم و گفتم که دیگه از دستشون ناراحت نیستم و از این به بعد به چشم داداش بهشون نگاه میکنم. . .
راستی یادم رفت بگم ایشون 6 ماه از من کوچیکترن !
تا اینکه تو ایام عید من خواستکاری داشتم از بچه های دانشگاه ! از اون جایی که با ایشون راحت بودم ازشون در مورد طرف پرسیدم که میشناسن یا نه که از قضا میشناختن چون که امار منو از پسرای همکلاسیم پرسیده بود این اقای خواستگار و این موضوع باعث شد ایشون منو دوباره یاد خاطراتی بندازه که با هم داشتیم و احساسات من دوباره بر انگیخته شد ! انگار تحمل نداشت ببینه کس دیگه ای هم منو میخواد !
از اون زمان تا الان که یک سال و نیم میگذره من نتونستم ذره یی دوس داشتنم رو کم کنم با این اوصاف که از همون عید تا اول شهریور یعنی 5 ماه با هم فقط رابطه تلفنی داشتیم و در تمام این 5 ماه رابطه یک طرفه از جانب من بود چون ایشون همچنان بر عدم ازدواج اصرار داشتن و دوس داشتن منو رد میکردن ! حتی واسه تبدیل عشق من به تنفر گفتن که به صمیمیترین دوست من که همکلاسیمونه علاقه دارنو میخوان با ایشون ازدواج کنن ! و من اونقدر عاشق بودم که خودم شرایط رو فراهم کردم تا از طریق چت ایشون ار دوستم خواستگاری کنه ! بعدش هم متن چتشون رو داد خوندم ! دوستم چون اهل تسنن بود همونجا بی درنگ بهش جواب منفی رو داد !
از این حرصم میگرفت که به من که این همه وجه اشتراک داریم میگفت با هم جور نیستیم و به درد ازدواج نمیخوریم اما به اون که اهل تسنن بود ! ! ! و هیچ شناخت و رابطه ایی نداشت حتی یک کلمه ! پیشنهاد ازدواج میداد !
یعد از این موضوع خیلی به هم ربخت و ناراحت شد ! اونجا بود که متوجه شدم چقدر دوستم رو دوس داشته ! هرچند بعدها گفت این کارا رو فقط واسه متنفر شدن تو از من کردم ! اما من هیچ وقت باور نکردم !
واسه تولدش یه عالمه کادو خریدم و فرستادم دم در خونشون ! و عشقم همچنان پا بر جا بود !
اما تو این مدت 5 ماه احساساتم غرورم شخصیتم و . . . نابود شد . . . تنها خوبی این قضیه این بود که هیچ کس از موضوع ما 2تا خبر نداشت ! چون هیچ کدوم تمایل نداشتیم احدی چیزی بدونه مخصوصا ایشون بیشتر اصرار داشتن بر کتمان ماندن موضوع !
تا ابنکه چند روز بعد از تولدش من دیگه واقعا تحمل بی اعتنایی و خورد شدنم رو نداشتم چون همیشه این امر واضحی بود که من از هر نظر از ایشون برتری داشتم این بارها و بارها بهم ثابت شده بود ! حتی بعدن اطرافیانم بارها تاکید کرده بودن که من لایق بهتر از اونم !
چند روز بعد از تولدش رابطمو باهاش کات کردم ! اونم با وضع وحشتناکی ! با بیان این موضوع از جانب هر 2 طرف که تو دیگه واسم مردی و فکر میکنم اصلا همچین همکلاسی ندارم ! چون همیشه احساس میکردم با پا پیش میکشه با دس پس میزنه ! منم که حسابی داغون شدم !
3 ماه از هم هیچ خبری نداشتیم حتی سکشن های کلاسیمو به جوری تنطیم میکردم که نبینمش ! اونم مثل من کاملا بی تفاوتی نشون میداد ! اما تو این 3 ماه واسه جبران نبودنش با 3 پسر دیگه دوس شدم ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! !! ! ! ! ! ! !! البته نه هم زمان !
اما هیچ کدوم نتونستن جای اون واسم پر کنن ! و تو این 3 ماه زجر هایی کشیدم که زجرهای اون 5 ماه بودن با هم هیچ بود در مقابلش ! زجرهایی کشیدم که هیچ وقت تو عمرم نکشیدم ! اصلا نمیدونستم چی میخوام ! دارم چی کار میکنم ! اکتر کلاس هامو غیبت میکردم !و درسم به شدت افت کرد ! که اگر استعداد و زمینه تحصیلی موفق گذشتم نبود حتما مشروط میشدم ! اونقدر اون دوران بد بود که هر موقع یادم میاد رعشه ای از درد بر بدنم جاری میشه ! ! !! !
تا اینکه بالاخره بعد از 3 ماه دل و به دریا زدم و دوباره اس ام اس دادم چون واقعا ادامه دادن بی او برام غیر ممکن بود اما مثل همیشه مقاومت کرد . . اما به مرور با اصرار های من نرم شد ! اون حتی به صراحت تمام بهم گفت من به هیچ عنوان برای ازدواج به تو فکر نمیکنم ! اما من گفتم من اعتقادم عوض شده ما که تا 4 یا 5 سال دیگه نمیخواییم ازدواج کنیم ( آخه ما 6 سال باید همکلاسی باشیم ) پس تا زمانی که مجردیم با هم دوست میمونیم فقط . . . . این شد که دوباره رابطه فقط در حد تلفن برقرار شد باز هم تا حدود 90 درصد یکطرفه بود و من باز هم زجرها میکشیدم اما از ترس تکرار اون 3ماه جرئت هبچ اعتراضی در مقابل خورد شدن شخصیتم با شوخی هاش و حرفاش نداشتم !
دوباره بعد از 5 ماه خورد شدن و خورد شدن و خورد شدن ! ( مثلا ابراز علاقه به یکی دیگه از دختر های کلاس و حرف زدن در مورد اونا جلو من کاملا به صورت شوخی ! )
کم کم و به تدریج داشتم خودم رو میساختم که وقتی مطمعن شدم که میتونم یک بار برای همیشه بزارمش کنار بگم خدافظ و برم ! چون اون به ظاهر همیشه از خداش بود من از بند دوس داشتن اون خلاص شم ! همیشه هم میگفت تو لایق بهترین هایی !
اما تو این 5 ماه هیچ وقت از کات کردن نگفتم فقط شبایی که خورد میشدم تو خلوت و تنهایی شب گریه میکردمم و عزمم رو واسه رفتن جزم تر میکردم !
داشتم به هدفم نزدیک میشدم که به یکباره در عرض یک هفته رابط اش با من خوب و 2 طرفه شد ! و بعد از 2 سال در به دری گفت که اونم عاشقم شده و دوسم داره !
میخواد از این به بعد قدر دوس داشتنمو بدونه و به عشقم جواب بده ! تا یک ماه رابطه 2 طرفه بود و من تو دنیای سردر گمی خودم غلط میزدم ! اخخ 5 ماه بود من داشتم پنهانی رو خودم کار میکردم واسه قطع کردن رابطه و حالا که به مرحله ی اجرا نردیک شده یود .. . . همه چی عوض شد !!!!!!! ؟؟؟؟؟؟
با همه ی این اتفاقا نمیتونستم شکستنامو به یاد بیارم و به روی خودم نیارم ! حالا خوشحال تر و مصمم تر هم یودم چون که دیگه بهم گفته بود دوست دارم و تو دلم عقده نشده یود که شخصی بود که با اینکه من خیلی از اون سر بودم ولی بهم ابراز علاقه نکرد !
پس سر تصمیمم موندم و گفتم کات !
اما برای اولین بار بعد 2 سال ! پسری که این همه مغرور بود جلو من و به هیچ صراطی مستقیم نبود ! التماسم کرد که بمونم و ترکش نکنم ! اینکه بهم وابسته شده و نمیتونه بدون من !
منم گفتم باشه چون بی مقدمه گفتم و اصلا انتظار نداشته یه تایمی بهت میدم تا کنار بیایی ! اما بعد از اون قضیه هم بخاطر رفتار پر محبت و ابراز علاقه ای که من 2 سال تشنه اش بودم و هم بخاطر عشقی که هنوز در من وجود داشت رابطمون ادامه پیدا کرد تا اینکه 20 روز بعدش بهم پیشنهاد ازدواج داد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!
من جوابی ندادم با این که فکر میکرد من از خدامه باهاش ازدواج کنم !
اما اون واقعا ایده ال های منو نداره !
الان 2 ماهه که رابطمون 2 طرفه و کاملا صمیمیه ! اما میدونم این شخصی نیست که خانوادم بپذیرن و خودم بخوام ! به خودشم گفتم اونم گفت الان چون سن هر2تامون کمه 2 یا 3 سال صیر میکنیم تا شرایط اونم بهتر شه خونواده من هم حرف منو بیشتر بپذیرن اخه من بهش نگفتم که اون معیار های منو نداره ! فقز گفتم خونوادم سخت گیری میکنه ! چون اگه بگم معیارهامو نداره دوس داشتن و عشق این 2 سالم زیر سوال میره !
تو این مدت 2 ماهی که رابطمون خوب و 2 طرفه شده 2 بار متن چت هایی مربوط به 4 یا 5 ماه پیش از ایشون با دوستشون و یکی از خانوم های کلاس دیدم که متوجه شدم چند نفری از این موضوع خبر دارن ! و حتی تو اون 3 ماهی که رابطمون قطع بود ایشون بخاطر نبود من رفتن از یکی دیگه از همکلاسی هام که اتفاقا اونم تو اون دوران دوست صمیمی من بود خواستگاری کرده بودن که ایشونم جواب داده بودن که تا 27 8 سالگی قصد فکر کردن به ازدواج ندارن ! اما باز تا 4 5 ماه بعدش حتی زمانی که با من رابطه دوستی تلفن داشتن به ایشون فکر میکردن ! و این موضوع خیلی از باور های منو راجع به شخصیتشون عوض کرد !!
وقتی این موضوع هارو فهمیدم گفتن اشتباه کردن ! معذرت خواستن و قول دادن جبران میکنن و اونجوری میشن که من میخوام !
و منم بخشیدم !
با همه ی این اوصاف این منم که سر در گمم !
از طرفی اون مرد رویاهای من نیست و من دوس ندارم باهش رابطه داشته باشم ! دیگه از داشتن رایطه پنهانی خسته شدم ! 2 سال از زندگیم وقتم جونیم رفته و فقط درد و داغ اشتباهام برام مونده ! می خوام 2 یا 3 سال ازاد باشم و خودمو شخصیت و احساسم رو از نو بسازم !
اما از طرفی این عشق و وابستگی شدید بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم اسیرم کرده ! مخصوصا اینکه همکلاسیمه و چو شخصیت فعالی داره نماینده و مدیر وبلاگه و من همه جای زندگیم بهش بر میخورم اسمش و حضورش همه جه هست و این فراموش کردنش رو برام غبر ممکن میکنه چون هر روز میبینمش و جلو چشامه !!! !!!!!!
تا پریروز فکر میکردم که اول و اخرش باید ابن رابطه رو قطع کنم بیش تر هم بخاطر ابن موضوع که از نظر خودم داشتن این رابطه اشتباهه حتی اگه بخواییم با هم ازدواج هم بکنیم دلیل نداره تا 3 سال دیگه پنهونی در ارتباط باشیم ! این مسئله رو به خودشون گفتم و رابطه رو تموم کردم اما فقط 24 ساعت دووم اوردم ! اخر سر هم بهم گفت:
( اگه میخوای برگردی دیگه هر 2 هفته یه بار نگو کات! کات ! من دیگه تحمل این رفتن و اومدن ها رو ندارم ! خودتم میدونی تو ادمی نیستی که بدون من دووم بیاری پس بشین زندگیتو بکن و هی به این چیزا فکر نکن ! )
منم بعد از اخرین تلاشم واسه ازادی از بند این وابستگی و نتیجه نگرفتن تسلیم شدم ! شاید حق با اونه ! من تو این 2 سال نتونستم و شاید دیگه هیچ وقتم نمیتونم بدون اون زندگی کنم !!!!!...........
اما این تسلیم شدن یعنی به گور بردن تمام ارزوهام ! و این یعنی مرگ !
واقعا مستاصل و درمانده شدم ! واقعا دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط ! دیگه فرصت ریسک کردن ندارم !
خواهش میکنم راهنماییم کنید ! دارم به مرز نابودی میرسم !
ببخشید که طولانی شد میخواستم کاملا شرایطم رو درک کنین ![/size][/size][/size][/size][/size][color=#000080]
علاقه مندی ها (Bookmarks)