سلام به همه ی اعضای گل همدردی
خیلی وقته مطالب این سایت رو میخوندم ، همیشه ترجیح میدادم مشکل خودمو با استفاده از مطالب سایت رفع کنم ولی مثل این که باید منم یکی از مهمترین اتفاقات زندگیمو اینجا اونم سعی میکنم با جزئیات بگم ، تا شاید برای دوستانی دیگر مفید باشه و مطمئنم که میتونه به خودم هم کمک زیادی بکنه.....
گفتنی ها زیاد برای همین سعی میکنم اولین ارسالم کلی باشه و خیلی از دلایل وجزئیات رو میزارم در موقع لزوم میگم
اول از همه من تقریبا همه شرایط عمومی ازدواج رو دارم ، از حدود دو سال پیش زمانی که این شرایط رو نداشتم همیشه دنبال این بودم که معیار های خودمو مشخص کنم تا به موقع انتخاب درستی داشته باشم .
اما اصل داستان حدود دی ماه سال گذشته شروع شد ، تو اون زمان روابط مجازی من با یکی از هم دانشگاهی هام صمیمانه تر و نزدیک تر شد (قبل این تاریخ چندین ماه روابط خیلی عادی برقرار بود)، این روابط صمیمانه و همچنین شناخت ما از هم در دنیای واقعی باعث شد اعتماد بین ما بوجود بیاد و خیلی اتفاقی بدون اینکه خودم بخوام من شدم داداش و اون ابجی و این بازم صمیمت بیشتر .....این رابطه تا اوایل خرداد ادامه داشت و جالبه تا اخرین روز احترام روز اول بین ما بود ادامه داشت و هیچ وقت نه بنده و نه ایشون همدیگه رو با فعل مفرد خطاب نکردیم و حتی یه بار هم از اسم کوچیک استفاده نشد...تقریبا از اوایل فروردین بود که با توجه به خصوصیت هایی که من در ایشون دیدم و ارتباط نزدیکمون ، ایشون برای من از یک ابجی تبدیل شد به یک گزینه مناسب ازدواج (هیچ وقت خودمو محدود نکردم که الابلا فقط ...بماند که احساسم فقط اون رو میخواد) ....این موضوع و وابستگی بوجود اومده باعث شد احساسات توی مسیری قرار بگیره که غیر قابل کنترل بشه و من چون نمی خواستم این رابطه به فاز دوستی کشیده بشه ابجی و داداش قطع کردم و بهشون گفتم که میخوام در اینده نزدیک خواستگاری کنم از ایشون....(سخت بود ولی سعی میکردم منطقی باشم )....رابطه ما محدود شد و البته سرد ....با توجه به یک سری مسائل میدونم ایشون در دو هفته اول به ازدواج به بنده فکر میکرده و سعی داشته بصورت منطقی این درخواست منو بررسی کنه...ولی کم کم به دلایلی که بعدا اشاره میکنم منصرف میشن و دو هفته صبر میکنن تا امتحان ها تموم بشه وبه من جواب رد بدن ....بعد از یک ماه از قطع رابطه ایشون به من گفتن نمی تونن به من بعنوان یه شریک زندگی نگاه کنن (البته دلیل اصلیش این نبود)گفتن میخوان با من مثل یه دوست خوب باشن (منظور یه هم دانشگاهی خوب با حدومرز مشخص نه روابط دوستی دخترو پسر) ....خوب من نمی تونستم قبول کنم خواستم فک کنم بعد یک هفته برای اولین بار دلایل منطقی خودمو (بدون هیچ احساساتی)برای این درخواستم توضیح دادم و قرار شد اون فکر کنه و نظرشو بگه.....
تا اینجا همه چی تقریبا خوب پیش می رفت و من فکر میکردم شانس زیادی برای داشتن یه زندگی موفق با این خانم در اینده خواهم داشت....
دو هفته گذشت.......
یک اتفاق (بهتره بگم یک فرد) باعث شد موضوعی که تقریبا از اواخر رابطه ابجی و داداش ایشون از من پنهان کرده بود رو متوجه بشم (خورشید هیچ وقت پشت ابر نمی مونه)....همیشه از روز اولی که بدنبال معیارهای خودم رفتم از خدا میخواستم هر چی صلاحه برام مقدر کنه واین همیشه سر زبونم بود...همین توکل باعث شد که بتونم تو اون برهه خودمو کنترل کنم و سعی کنم منطقی برم جلو.....
ایشون با فردی دیگر در این مدت یک رابطه ابجی وداداش جدید برقرار کرده بود که بعد یکی دو ماه به فاز دوستی کشیده بود (با این که هنوزم روابطشون به اسم ابجی و داداش بود)......چیزی که باعث جالب شدن این اتفاق شد اون فرد بود....
هنوز وسط داستانیم ، خیلی داره طولانی میشه ....
این فرد قبل از قطع رابطه ابجی و داداش ما ، وارد روابط ما شده بود ....حدود 10 روز از قطع رابطمون، متوجه شدم این خانم حال خوبی نداره و از من کمک خواست قضیه از این قرار بود که این فرد توی دانشگاه با این خانم در یک گروه همکار بود و پس از یه سری اتفاقات فرد از خانم میخواد که اونو خواهر صدا کنه(طرف خواهر نداره) و خانم قبول میکنه ....رابطه چند روز ادامه پیدا میکنه و گویا تو همون چند روز اقا خیلی خانم رو تحویل میگیره و جذبش میکنه (به قول خودش هر 10 دقه یه اس میداده بهش حتی واس ابخوردن و جالب اینه که من 6 ماه با ایشون رابطه داشتم و در ماه سوم بود که شماره ایشون رو گرفتم اونم فقط برای مواقع ضروری و خیلی کم استفاده میشد)...بعد چند روز خانم متوجه میشه این اقا به دو نفر دیگه از دوستاش هم میگه خواهر (یکی همزمان با این خانم و دیگری حدود یک ماه ) ....و ایجا بود که اومد و چون فک میکرد به بازی گرفته شده از من کمک خواست و همه چیزو کاملا برام گفت .....خلاصه کنم من به ایشون گفتم که با توجه به روابط دوستی که این اقا قبل این داشته بهتره رابطشون رو قطع کنن و از گروه هم کنارش بزارن که اینکارم از طریق یه بزرگتر گروه انجام بدن.....قبول کردن(ایشون و دوستاشون) ولی بعد یهو تصمیم گرفتن خودشون با طرف صحبت کنن ...بعد این که صحبت کردن به من گفتم با طرف صحبت کردن و خیلی منطقی قبول کرده که رابطه در حد همون گروه و با حدومرز مشخص.....این دروغ بود برعکس این فرد با حرفاش کاری کرده بود که بهش بیشتر جذب بشن و باز قبول کنن رابطه خواهر و داداش باشه ولی با حدومرز (چیزی مثل رابطه من با ایشون)...بعد یک هفته من رابطمو با این خانم قطع کردم و درخواست خودمو دادم.....
این اغاز نزدیک شدن این دو بهم بود و بعد یک ماه فعل مفردو اسم کوچیک و .....به رابطه اضافه میشه و بیرون رفتن و.....تا جائی که فکر میکنم اگه من متوجه نمیشدم این اقا که من بهش میگم گرگ ادم نما به هدفش که سواستفاده باشه میرسید.....
دوستان سعی میکنم ادامه رو در ارسال بعدی خودم بزارم....در مورد اسمی که انتخاب کردم هم یکم تایپک جلو بره متوجه میشن به چه دلیل انتخاب شد......
احتمال میدم تعدادی از دوستان نسبت به این خانم بدبین شده و واکنش تندی بدن...از دوستان میخوام اگه تا اینجا رو خوندن قضاوت عجولانه نکنن نه در مورد شخصیت من و نه طرف مقابلم......
حرف واسه گفتن زیاد دارم شاید چند تا ارسال دیگه به همین اندازه باید بنویسم ....برای همین میخوام دوستان عجولانه قضاوت کننن......خوشحال میشم نظراتتون رو بشنوم.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)