پس از 3 یا 4 ماه تلاش بی وقفه تونستم اونی که دوستش دارم رو در رو ببینم و باهاش حرف بزنم... گفت با کار هایی که من از رو عصبانیت انجام دادم و جایی واسه دفاع از من پیش خونوادش باقی نمونده....از تو چهرش، تن صداش فهمیدم هنوز به من علاقه داره ولی بدلیل ذهنیت بدی که از خودم پیش خونوادش درست کردم داره جواب منفی میده... ولی آخر صحبتاش گفت که بریم مشاور ببینیم اون چی میگه؟ راستش من خیلی دوستش دارم و نمی خوام با خود خواهی خودم اونو بد بخت کنم که بگم الا و بلا تو باید با من باشی تا خوشبخت بشی... می خوام طوری که شاد تره و خوشبخت تره زندگی کنه... سوال من از شما اینه چرا با توجه به مخالفت فعلی خونوادش خواست بریم مشاوره؟ و از همه مهمتر ازتون می خوام راهی به من پیش نهاد بدین تا ذهنیت بد خونودشو پاک کنم و بتونم کاری کنم تا دوباره بشم همون آدمی که اون می خواد وبا اعتماد سازی بهم فرصت دوباره بده....علت ذهنیت بد خونوادش در مورد من اینه که به وقتی که دعوامون می شد و گوشیشیو خاموش می کرد و من در عوض زنگ می زدم خونشون و اگه اون بر نمی داشت قطع می کردم... البته تو دعوا با اون فحش هایی می دادم که خودم نمی دونم چه جوری اونارو دادم که خیلی ناراحتم می کنه و خودم باورم نمی شه چه جوری تونستم به کسی که دوسش دارم اینارو بگم و این علاوه بر مشکل من با خونوادش به مشکلاتم افزوده...از کرده خودم پشیمونم و می خوام جبران کنم و رفتارو اخلاقمو تصحیح کنم ولی چه جوری؟ دوس ندارم کارمو توجیه کنم و بگم اون موقع عصبی بودم که اون اعمال زشت رو انجام دادم....به نظرتون راهی مونده بتونم با کنار اون بودن خوش بختش کنم یا باید برم تا خوش بخت بشه؟ در اون حالت با وجدان خودم چیکار کنم که مقصر این جدایی من بودم؟ چه جوری با جدا شدن از اون کنار بیام؟ چون فراموش کردن اون برای من ممکن نیست! چه جوری این حرمت شکسته شده رو ترمیم کنم؟ کمکم کنید.

دو سال با هم دوست بودیم.... کارشناس ارشد یکی از رشته های مهندسی در بهترین دانشگاه ایران هستم و جز اخلاق مشکلی دیگه ندارم...البته گفتم علت جواب منفی اون ها همین تنشی بود که گفتم و مشکل مادی و .... از نظر اونا نداشتم.

با تشکر