به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 آذر 90 [ 13:35]
    تاریخ عضویت
    1390-4-06
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 64 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    سلام به همه بچه های تالار
    نمیدونم از کجا شروع کنم , تو مدتی که عضو تالار شدم خواستم مشکلم رو حل کنم , مطرح کردم ولی راستش یه جورایی داشت به بیراهه میرفت , بعد شروع کردم به گشت زدن توی تالار و مشکلات بچه های دیگه رو خوندم , یه چیزایی هم یاد گرفتم ولی مشکلم حل نشد . خیلی احساس تنهایی میکنم با خودم فکر میکنم شاید افسردگی گرفتم .
    مشکل من گذشته است . گذشته ای که تموم شده ولی خاطراتش همه جا دنبال منه , همش میخوام ازشون فرار کنم و بگم نه من مشکلی ندارم , همسر خوب و زندگی خوب دیگه چی میخوای ......... ولی هر چی پیش میره افسرده تر میشم و میبینم واقعیت اون طوری نیست که من میخوام به خودم تحمیل کنم .
    از زمانی که با همسرم عقد کردیم مشکلات زیادی داشتم و متاسفانه با وجود تمام تلاشی که خودم و همسرم انجام میدیم تا این گذشته تلخ رو توی زندگی مشترکمون فراموش کنیم فایده نداره . البته همسرم خیلی بهتر کنار میاد و همیشه سعی میکنه منو آروم کنه ولی آرامش من برای زمان کوتاهیه و بعد دوباره به هم میریزم.
    کوچکترین اتفاقی منو به گذشته میبره. خودم میدونم که نباید این طور خودم رو اذیت کنم ولی نمیدونم چرا نمیتونم . احساس درماندگی میکنم.
    تاپیک دوستای خوب تالار رو میخونم شاید بتونه بهم کمک کنه ولی یه کم مشکل من متفاوته.
    من قبلا مشکلاتی داشتم که تا حدودی ( نمیگم کاملا از بین رفتن ولی خیلی کمتر شدن )
    از بین رفتن ولی من نمیتونم فراموش کنم . خیلی بده میدونم ولی من حتی الان توی بهترین لحظات زندگیم به یاد گذشته تلخ میفتم و غصه میخورم .
    با وجود اینکه قبلا خیلی دختر شاد و سرزنده ای بودم الان دیگه اصلا این طور نیستم , همسرم به زور منو میخندونه , بعضی اوقات بهم میگه دلم برای اون خنده هات تنگ شده , ازم میخواد مثل قدیما از ته دل بخندم ولی من نمیتونم , میخندم ولی نه از ته دل .اونم اینو میفهمه.
    حس میکنم دارم عذابش میدم , دائما ازم حالم رو میپرسه از اول صبح تا شب .مدام میگه الان حالت خوبه ؟ راستش اکثر مواقع روم نمیشه بهش بگم حالم خوش نیست و سعی میکنم طوری وانمود کنم که انگار حالم خیلی خوبه ولی .........
    کمک میخوام برای خودم , برای اینکه اوضاع خودم خوب بشه , نمیخوام کسانی رو که قبلا آزارم دادن محاکمه کنم یا رفتارشون رو عوض کنم چون میدونم نشدنیه ولی میخوام خودمو درست کنم .
    لطفا کمکم کنید , چطور میتونم فراموش کنم ؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 31 شهریور 90 [ 14:31]
    تاریخ عضویت
    1390-4-22
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,384
    سطح
    20
    Points: 1,384, Level: 20
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    145

    تشکرشده 146 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    سلام.داشتن همسری به این خوبی بزرگترین دلیل واسه شاد زندگی کردنه.تو تالار بچرخید و ببینید واقعا بعضی از دوستان با چه مشکلاتی دارن دست و پنجه نرم می کنند.
    ما فقط می تونیم بگیم به گذشته فکر نکن گذشته هر چی بوده تموم شده...خودت باید به خودت کمک کنی گذشته خیلی از ما پر از موارد آزار دهنده است،فکر نکن فقط اتفاقای ناخواسته واسه شما افتاده.من هر وقت اتفاق بدی واسم می افته با خودم فکر می کنم این اتفاق بد چه درسی می خواست به من بده و چه تجربه ای می خوات به من یاد بده.
    قدر همسر و زندگیتو بدون و خدارو زیاد شکر کن.خدارو باور کن و بدون کارهاش بی حکمت نیست
    موفق باشی

  3. 4 کاربر از پست مفید سارا2 تشکرکرده اند .

    سارا2 (چهارشنبه 29 تیر 90)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    58
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    وقتی مسئله ای در گذشته برامون عذاب آوره , تا وقتی اون مسئله رو سعی کنیم قایمش کنیم دوباره می زنه بیرون و نارحتمون می کنه

    شما هم داری این کار رو انجام می دی.... هی سعی می کنی قایمش کنی اما نمی شه.... تا کی می خوای قایمش کنی؟

    بیارش بیرون... خوب نگاش کن... تحلیلش کن, هضمش کن, حلش کن, اینطوری می تونی تا آخر عمر آروم بشی, چون اون مشکل دیگه برات حل شدست و قایمش نکردی...تو علم روانشناسی روشی هست به اسم سود و زیان

    ما یک فکر داریم که بطور بدیع اتفاق افتاده و نمی شه کاریش کرد...
    تحلیلش می کنیم
    این فکر چه سود ها و چه زیان هایی برای من داره:

    با مثال عرض می کنم

    فکر: تو بچگی مادرم تو خیابون باهام بد صحبت کرده

    وقتی به این موضوع فکر می کنم 70 درصد ناراحت می شم

    سودهایی که فکر کردن به این موضوع برام داره:

    من این رفتار رو با هیچ کسی انجام نمی دم

    اگه دیدم کسی این رفتار رو انجام می ده بهش تذکر می دم... مثلا یکی از فامیلها

    رفتارهای مادرم رو پیش بینی می کنم (مثلا باهاش نمی رم بیرون یا وقتی باهاش بیرون هستم راجع به مسائلی که حساسه باهاش صحبت نمی کنم یا اینکه اصلا باهاش صحبت نمی کنم)

    ضررهایی که این فکر برای من داره:

    وقتی می بینم کسی این رفتار رو می کنه خیلی ناراحت وعصبی می شم.

    با یادآوری این موضوع به هم میریزم

    احساسم به مادرم عوض می شه و ازش بدم می یاد (شاید تو اون لحظه هیچ مشکلی هم باهاش نداشته باشم)

    رفتارم رو باهاش تحت الشعاع قرار می ده

    رفتارم باهاش باعث درگیری و ناراحتی هردومون می شه

    روی روابطم با افراد دیگه تاثیر منفی می ذاره

    خاطرات بد دیگه م رو فعال می کنه

    حالا شروع می کنم به ساختن فکر جدید به این صورت که ضررهاش بهم ضرر نرسونن و سودهاش برام مفید باشن... یه فکر جدید واسه خودم می نویسم:

    درسته که مادرم باهام تو خیابون بد صحبت کرد اما فکر کردن به این موضوع برام ضرر داره و آزارم می ده پس نباید بهش فکر کنم, فقط سودهاش رو بر می دارم و فکرم رو کنترل می کنم.


    بعد از ساخته شدن فکر جدید احساس ناراحتی من به 10 درصد کاهش پیدا می کنه چون این فکر از این: تو بچگی مادرم تو خیابون باهام بد صحبت کرده تبدیل به یه فکر قابل قبول تر شد و هضمش برام خیلی راحت تر شده....

    این تکنیک سود و زیان فوق العاده کاربردی هست و می تونی با توجه به مواردی که برات پیش اومده ازش استفاده کنی, خیلی جواب می ده, یک بار امتحان کن اونوقت خودت خواهی دید.

  5. 7 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (پنجشنبه 01 دی 90)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 آذر 90 [ 13:35]
    تاریخ عضویت
    1390-4-06
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 64 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    سارا جون ممنون
    این که همسری خوب دارم منکرش نیستم و به خاطرش همیشه خدا رو شکر میکنم حتی اینو به خودش هم میگم , همیشه بابت این که باعث ناراحتیش میشم ازش معذرت خواهی میکنم ولی اون همیشه میگه تو اینطوری نبودی , به خاطر من اینطور افسرده شدی حالا من باید به خاطر تو کمکت کنم و مراقبت باشم . همیشه وقتی حالم خوش نیست میگه برات چکار کنم , تو بگو هر کاری بگی انجام میدم تا شاد بشی ولی واقعیتش من حتی خودم هم نمیدونم باید چکار کنم .
    تو تالار هم زیاد چرخیدم به همین خاطر وقتی مشکلات دوستای دیگه رو دیدم فکر کردم مشکل من خیلی حاد نیست و میتونم با خوندن این مطالب و سعی کردن برای شروع یه زندگی شاد همه چیز رو کم کم به فراموشی بسپارم و سعی خودم روهم کردم ولی نشد . با کوچکترین اتفاقی یاد چیزایی میفتم که نباید بیفتم و اونوقت روزم و شاید حتی یک هفته خودم رو خراب میکنم و نا گفته نماند همسرم رو هم نگران میکنم .
    به خدا دست خودم نیست نمیخوام دائم پای گذشته رو تو زندگی حالم باز کنم ولی هر کاری میکنم آخرش به بن بست میخورم و بر میگردم سر جای اولم.

    سلام متین جون
    ممنون از راهنمایی خوبت
    یعنی به نظر شما من باید تمام ناراحتی های گذشتم رو اینطوری تحلیل کنم ؟
    در مورد مثالی که زدید و سود و زیانهایی که نام بردید واقعا اینطوره و منم خیلی اوقات اینها رو برای خودم تکرار میکنم ولی به نتیجه نمیرسم , فکر میکنم دلیلش اینه که توانایی ساختن فکر جدید در مورد اون مشکل رو ندارم .
    بعضی از مشکلات هم هستند که نمیشه براشون یه سود یا زیان تعریف کرد . این طور مشکلات اصولا دلیل خاصی نداره یعنی مثلا اصلا خودم نمیدونم چی شده یا اگه فلانی باهام برخورد بدی کرد دلیلش چی بود و حتی وقتی از خودش دلیلش رو میپرسم نمیتونه جوابی بده , شاید بگید خب از روی نادونی یه رفتاری کرده باید فراموش بشه , منم اگه این برخورد وقتی اتفاق بیفته که جز خودم کسی متوجهش نشه راحت میتونم تحمل کنم و فراموش کنم ولی وقتی اطرافیان متوجه اون رفتار بشن خیلی خجالت زده میشم و اونوقته که چه با دلیل باهام بد رفتار شده باشه و چه بی دلیل نمیتونم فراموشش کنم .
    همین باعث شده که گوشه گیر بشم , البته توی خونه بیشتر گوشه گیرم توی جمع سعی میکنم برای چند ساعت هم شده خودم رو خوشحال و شاد نشون بدم ولی این مشکل منو حل نمیکنه .
    دیگه واقعا نمیدونم خودم مقصرم یا گذشته ای که داشتم یا کسانی که روزهای خوش زندگی منو خراب کردن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    همسرم میگه بریم پیش یه روانشناس , اما من خیلی دوست ندارم , اصلا توانایی این که رو در رو در مورد گذشته با کسی صحبت کنم رو ندارم , زود بغض میکنم و دیگه نمیتونم حرف بزنم , از این شاخه به اون شاخه میپرم , وقتی موضوعی منو یاد گذشته میندازه همه چیز با هم میاد تو ذهنم و نمیتونم از هم تفکیکشون کنم و یا اولویت بندی کنم به همین خاطر اگه هم بخوام حرف بزنم خیلی حرفام متلاشی از همه , حتی خودم هم بعضی وقتا از حرفهام سر در نمیارم چه برسه به دیگران.

  7. کاربر روبرو از پست مفید ترگل1 تشکرکرده است .

    ترگل1 (چهارشنبه 29 تیر 90)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 31 شهریور 90 [ 14:31]
    تاریخ عضویت
    1390-4-22
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,384
    سطح
    20
    Points: 1,384, Level: 20
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    145

    تشکرشده 146 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    اگه فکر می کنی این طوریه حتما پیش یه مشاور خوب برو و البته همسر ت رو هم ببر.
    شاید همین محبت کردن همسرت به این قضیه دامن بزنه....ببین همین که دائم مواظبت هست که یاد گذشته نیوفتی باعث می شه بیشتر به یاد گذشته بیفتی.این قانون جذبه.
    مثلا می گن وقتی می خوای از چاقی جلوگیری کنی به این فکر نکن که من چاقم این طوری چاق شدن رو جذب می کنی طوری خودتو تصور کن که الان اندام مناسبی داری.
    شما هم وقتی می خوای گذشته رو فراموش کنی به این فکر نکن من باید گذشته رو فراموش کنم چون این طوری گذشته رو بیشتر جذب می کنی.به این فکر کن که من دارم شاد زندگی می کنم و آینده زیبا در انتظارم هست.
    همین که تا اخمات میره تو هم همسرت نگران میاد و ازت می پرسه: چی شده عزیزم ،یاد گذشته افتادی؟؟
    باعث می شه گذشته رو دوباره به زمان حال وارد کنی.در واقع شما اصلا نمی ذارید گذشته از زندگی امروزتون خارج بشه این رو به همسرت هم بگو
    من مطمئنم شما با این عشقی که بهم دارید از پس حل کردنش بر میایید

  9. 3 کاربر از پست مفید سارا2 تشکرکرده اند .

    سارا2 (چهارشنبه 29 تیر 90)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    سلام ترگل عزیز

    نمیدونم این گذشته ای که میگی چیه، یا چه کسانی رو توی خراب شدن و افسرده شدن زندگی امروزت مقصر میدونی.

    دیگه واقعا نمیدونم خودم مقصرم یا گذشته ای که داشتم یا کسانی که روزهای خوش زندگی منو خراب کردن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    عزیزم، گذشته ی شما رو هرکسی خراب کرده، مهم نیست. چون گذشته.
    مهم الانه. که هیچ کس توی خراب کردنش مقصر نیست جز خودت.
    اینجوری که تعریف کردی الان دیگه ظاهراً نقش اون آدمای مقصر، توی زندگیت پر رنگ نیست.
    پس از این به بعدش تقصیر خودته.
    شما بهترین نعمت رو داری ترگل جان. اگه الان با همسرت نباشی، خدای نکردی بعداً که همسرت از این حالتات خسته ی خسته شد باید حسرت بخوری.

    پیشنهاد همسرت عالیه.
    همسرم میگه بریم پیش یه روانشناس , اما من خیلی دوست ندارم , اصلا توانایی این که رو در رو در مورد گذشته با کسی صحبت کنم رو ندارم , زود بغض میکنم و دیگه نمیتونم حرف بزنم , از این شاخه به اون شاخه میپرم , وقتی موضوعی منو یاد گذشته میندازه همه چیز با هم میاد تو ذهنم و نمیتونم از هم تفکیکشون کنم و یا اولویت بندی کنم به همین خاطر اگه هم بخوام حرف بزنم خیلی حرفام متلاشی از همه , حتی خودم هم بعضی وقتا از حرفهام سر در نمیارم چه برسه به دیگران.
    نمیتونی حرف بزنی، درست، اما میتونی بنویسی که. موقع نوشتن هر چقدر که دلت میخواد با نوشته هات گریه کن. هر حسی توی دلت هست با کلمات، بیار روی کاغذ. هر خاطره ای که اذیتت میکنه.
    فکر کن برای یه دوستی که از زندگیت چیزی نمیدونه میخوای بنویسی.
    شاید چند روز طول بکشه نوشتنش. شاید هی بنویسی و پاره کنی تا بتونی منسجم بنویسی. شاید چند بار چک نویس و پاک نویس کنی. اما همه ی اینا لازمه.
    اگه توی نوشتن هم از این شاخه به اون شاخه میپری، چند تا برگه بذار جلوت، هر موضوع جدیدی که به ذهنت میرسه توی یه برگه ی جداگانه بنویس. سعی کن برای هر موضوعی که یه برگه برداشتی، تا جایی که میشه توضیح بدی.
    اینجوری هم همه چیز رو گفتی، هم وسط موضوعات موضوع جدید باز نکردی.
    آخرش هم همش رو پشت سر هم منظم کن. همین.
    وقتی رفتی پیش روانشناس، فقط برگه ها رو بهش بده.
    بهش بگو که نمیتونی اینا رو شفاهی بگی.
    مطمئن باش با این کار بهترین لطف رو در حق همسرت انجام دادی.
    شما که میگی همسرت انقدر خوبه و تمام مهربونی هاش رو میبینی، دوست نداری محبتاش رو جبران کنی؟
    با این کار خوشحالش کن تا بیشتر قدر خودت رو بدونه.

    امیدوارم همیشه خوشبخت باشی و از زندگی خوبت لذت ببری

  11. 5 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (یکشنبه 02 مرداد 90)

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    202
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    من فکر می کنم شما دچار افسردگی شدی و باید به روانشناس مراجعه کنی و با حرف زدن حتی با گریه مشکلاتت حل می شه. اولش سخته و همش گریت می گیره و لی بعد برات عادی می شه و میشه یک قسمت از گذشته که دیگه هراسی از یاد اوریش نداری. به همسرت بگو حاضری بری.
    همچنین به نظرم حتما یک ورزش رو شروع کن برای قوی شدن روحیت خیلی خوبه.

    همچنین برنامه های تفریحی و مسافرتی با همسرت در روزهای تعطیل بذار. به مدت یکسال. اینهم خیلی کمک می کنه تا به زندگی عادی برگردی.

    نترس. می دونم به خاطر اینکه روجیت ضعیف شده حتی اراده این رو نداری که بخوای در جهت بازگشت به زندگی عادیت قدمی برداری اما خدا رو شکر همسرت باهات همراهه و می تونی از اون کمک بگیری و این کارهایی که گفتم رو اگر صلاح می دونی شروع کنی. تاثیرشون رو خیلی زود می بینی.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  13. 2 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 29 تیر 90)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    58
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟



    ترگل جان... سعی کن خودت رو از این وادی بکشی بیرون...

    بله عزیزم باید اینجوری تحلیل کنی, این راه علمی ش هست و راه های دیگه هم وجود داره
    راستی یوگا و مراقبه هم بهت خیلی کمک می کنه, عزیزم میتونی هر وقت اون فکر می یاد سراغت شروع کنی به سرگرم کردن خودت این هم جواب می ده اما برای کوتاه مدت... بهترین کار همون تحلیلشونه
    هر فکری واسه آدم یه سودی داره

    تحلیل نه اینکه چرا طرف اون کار رو کرد... این نوع تحلیل خودش یه روش هست که برات توضیح می دمش
    اگه به مثال بالا هم توجه کنی گفتم من ننوشتم چرا مادرم... نوشتم مادرم فلان کار اشتباه روانجام داد

    فکر: خواهرم تو مهمونی من رو تحقیرکرد
    این فکر 90 درصد من رو آشفته می کنه

    سود:
    خودم دیگران رو ناراحت نمی کنم و همچنین خواهرم رو که خجالت بکشه از کارش
    دیگه با احتیاط بیشتری با خواهرم رفتار می کنم و باهاش سنگین تر برخورد می کنم
    سعی می کنم با هر شخصی در حد و حدود خودش صحبت کنم
    حتی این مورد:
    می رم تو سایت های مختلف و دنبال علت می گردم و کلی مطلب دستگیرم می شه
    هم می تونه سود باشه... چون کلی اطلاعاتت می ره بالا...

    ضرررهاش:
    از خواهرم بدم می یاد و تو اونلحظه اگه بیاد بهم چیزی بگه حالش رو می گیرم
    این احساس نفرت باعث می شه نتونم ببخشمش و شاید تا آخر عمر برام کینه بشه
    رابطه م با شوهرم هم بد می شه چون مدام به رفتار اون فکر می کنم و ناراحتم و همسرم هم ناراحت می شه و در طولانی مدت عواقب بدی روی زندگیم داره

    فکر جدید:
    درسته که خواهرم تو مهمونی باهام خوب صحبت نکرد اما وقتی فکرکردن به این موضوع بخواد باعث شه زندگیم خراب شه همون بهتر که فکر نکنم

    احساس ناراحتی: 20 درصد
    حال من بهتر می شه.....

    مهم ترین و شیرین ترین قسمتش همین ساختن فکر دومه... شاید مراحل بالاترش بتونن کمی حالت رو خوب کنن اما این مثل این می مونه که شما موادت رو ریختی تو قابلمه اما بهش چاشنی و ... اضافه نکردی و نپختیش در نتیجه قابل خوردن نیست پس فکرت رو قابل قبول بکن برای خودت چون این خیلی خیلی اهمیت داره... مهم ترین قسمتشه
    عزیزم حواست باشه که چجوری فکرت رو تغییر بدی:
    فکر اول: خواهرم تو مهمونی من رو تحقیرکرد
    فکر دوم: خواهرم تو مهمونی باهام خوب صحبت نکرد

    درسته که منفی هست اما تو فکر دوم از صفت منفی استفاده نکردم

    یه تکنیک دیگه به اسم تکنیک برسی شواهد هست:

    فکر: خواهرم تو مهمونی من رو تحقیرکرد
    من 90 درصد عصبانی هستم

    عوامل تائید کننده ی فکر:
    خواهرم همیشه این اخلاق رو داره و بقیه رو دست می ندازه و تحقیر می کنه
    اون خودخواهه
    عصبی و افسردست

    عوامل رد کننده ی فکر:
    خواهرم من رو دوست داره
    شاید از شخص دیگه ای ناراحت بوده
    شاید بخاطر اینکه افسردگی داره اینطوری رفتار می کنه
    حتما از حرفم ناراحت شده که اینجوری جبهه گرفته

    می بینی؟ شواهد رو در مورد اتفاق برسی می کنیم

    فکر جدید: درسته که خواهرم باهام خوب برخورد نکرد اما خواهرم من رو دوست داره و شاید از شخص دیگه ای ناراحت بوده... شاید هم چون افسردست اینطوری رزفتار کرده و من باید درکش کنم.

    حالا که اینطوری فکر میکنم 10 درصد عصبانی هستم...
    80 درصد حال من رو بهتر کرد... چطوره؟

    می تونی از خود خواهرت هم دلیل بخوای برای کارش

    تکنیک سود و زیان واسه مواقعی هست که اون اتفاق افتاده... یه اتفاق بدیع... نمی شه تحلیلش کرد و فقط باید هضمش کرد
    تکنیک برسی شواهد واسه وقتیه که اتفاقی افتاده و شما دقیقا نمی دونی چرا...

    عزیزم از حالا جلوی ضررها رو بگیر, قوی باش, مطمئنا هر انسانی می تونه مشکلاتش رو هضم کنه به شرطیکه سعی نکنه پنهونشون کنه.

  15. 2 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (پنجشنبه 30 تیر 90)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 آذر 90 [ 13:35]
    تاریخ عضویت
    1390-4-06
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 64 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    سلام دوستای خوبم
    از راهنماییهاتون خیلی ممنونم
    سارای عزیزم این که میگم همسرم خیلی احوالم رو میپرسه این طور نیست که دائم بپرسه به یاد گذشته افتادی ؟ یا مثلا به خاطر گذشته ناراحتی و .......... اون حالم رو زیاد میپرسه صبح که از خواب پا میشیم میگه امروز حالت چطوره ؟ منم میگم خوب ,عالی اونم میگه خدارو شکر و توی طول روز هم به همین شکل , اصلا این طور نیست که احوالپرسی همسرم من رو یاد گذشته بندازه, به هیچ وجه , اتفاقات دیگه ای هست که باعث میشه من یاد گذشته بیفتم . ممکنه تا یک ماه هیچ اتفاقی نیفته منم حالم خیلی خوبه یعنی نا چیزی باعث ناراحتی و یاد آوری گذشته نشه حالم خیلی خوبه . ولی به هر حال به حرف شما گوش میدم و از همسرم میخوام زیادی احوالم رو نپرسه شاید به قول شما قانون جذب از بین بره و این بتونه بهم کمک کنه.
    دختر مهربون حق با شماست منم خوب میدونم که الان مقصر خودم هستم به همین خاطر خیلی قصد ندارم از گذشته و اتفاقاتش حرف بزنم چون این خودم هستم که باید درست بشم . البته این که در مورد خستگی همسرم گفتید قبول دارم , حواسم بهش هست با وجود اینکه اکثر مواقع خودم وضع روحی خوبی ندارم سعی میکنم به روی خودم نیارم , به اندازه کافی هم بهش محبت میکنم درسته که بعضی اوقات از لحاظ روحی موقعیت خوبی ندارم ولی هیچ وقت محبت به همسرم و احترام بهش رو فراموش نمیکنم و با این که شاغل هستم توی هیچ کاری که وظیفه یک زن توی زندگیشه براش کم نمیذارم . در مورد مشاور هم قبول دارم ولی یه مشکل بزرگ هست اونم اینه که اگه مادر شوهرم و خواهرش بفهمن که من پیش روانپزشک میرم واویلا!!!!!!!!!!!!!! اونوقته که منو مرده فرض میکنن و میرن برای همسرم خواستگاری و همه جا میگن دیوونه شده ( دیگه نمیگن که ما دیوونش کردیم ) هر چند برای اونا فرق نمیکنه من مدام پیش روانشناس برم یا پزشک پوست یا زنان هر دکتری رو که 3 بار برم دیگه نمیتونم پسرشونو خوشبخت کنم و باید طلاقم بدن.
    نه که بگم این حرفها روی همسرم تاثیر میذاره و اون از من جدا میشه , نه , اگه اینطور باشه که خیلی احمقانه است , ولی این حرفها و این کارها عذابم میده , شهر ما شهر کوچیکیه و خیلی زود صحبت از من میفته روی زبونا .
    میدونم این اتفاق میفته به همین خاطر نگرانشم واصلا به همین خاطر اومدم اینجا عضو شدم , که نرم پیش روانشناس . در مورد نوشتن تا حالا چند بار این کار رو کردم شاید نزدیک به 100 صفحه نوشتم ولی میبینم بازم ادامه داره ولش میکنم . بعد از چند وقت دوباره یه چیزایی یادم میاد مینویسم و .......... همسرم همه نوشته های منو داره میگم پارشون کن میگه میخوام چند وقت یه بار بخونمشون تا یادم نره باهات چه کار کردن و به خاطر من چه چیزایی رو تحمل کردی .
    دلجوی عزیز من چون شاغل هستم وقت رفتن کلاس ورزش رو ندارم ولی گاهی اوقات با همسرم توی پارک جلوی خونمون بدمینتون بازی میکنیم این ورزش مورد علاقه منه. دوچرخه سواری هم میریم چون عاشق دوچرخه سواریم.
    در مورد مسافرت و تفریح هم چیزی کم نداریم توی 5 سال ازدواجمون اکثر شهر های ایران رو رفتیم و به قول همسرم دیگه کم کم باید به فکر دبی و آنتالیا و مالزی و..... خلاصه این مسافرتها باشیم . همسرم تمام تلاشش رو برای خوشحالی من میکنه منم همیشه ازش تشکر میکنم وهمیشه بهش میگم که ارزش زجر کشیدن رو داشته و داره ولی .............. هیچکدوم باعث نمیشه روحیه از دست رفته من به این راحتی برگرده .
    به خدا دارم همه تلاشم رو میکنم . از همین دیروز شروع کردم ولی کاش شما هم همراه من باشید چون نمیخوام همسرم رو دوباره دچار استرس و نگرانی بکنم اون همه چیز رو میدونه و تمام تلاشش رو برای من انجام میده ولی مشکل که همسرم نیست مشکل خودم هستم و باید درست بشم , بشم مثل قدیم , شما نمیدونید من قبلا چی بودم وقتی به همسرم میگم از خودم بدم میاد , چرا اینطوری شدم اون میگه تو الانم خوبی , آخه قبلا دوستام بهم میگفتن تو فرشته ای خوش به حال کسی که میخواد همسر تو باشه , ولی الان ............ هر چند همسرم بازم میگه تو فرشته ای ولی خودم خوب میدونم که نیستم اونه که فرشته است.

  17. 4 کاربر از پست مفید ترگل1 تشکرکرده اند .

    ترگل1 (پنجشنبه 30 تیر 90)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 آذر 90 [ 13:35]
    تاریخ عضویت
    1390-4-06
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 64 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور باید گذشته را فراموش کنم؟

    سلام متین جون
    خیلی ممنون که دوباره جواب دادی
    نوشته هات رو چند بار خوندم و سعی کردم بهشون خوب فکر کنم . از همین دیروز شروع کردم ولی راستش این تحلیله خیلی سخته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    مثلا دیروز یه اتفاق خیلی کوچیک و ساده منو یاد گذشته انداخت . این جور وقتا از ته دلم آه میکشم.
    دیروز تلفن رو برداشتم گفتم یه زنگ به مادر شوهرم بزنم آخه چند روز بود حال خوبی نداشت. خلاصه داشتم با مادر شوهرم احوالپرسی میکردم که قاه قاه صدای خنده برادرشوهرم و جاریم بلند شد , صدای خندشون تمام خونه رو برداشته بود , به مادر شوهرم گفتم چیه به چی میخندن ( لازم به ذکر که برادرشوهرم دو هفته است که عقد کردن ) مادر شوهر هم قضیه رو گفت و منم یکی دوتا پیغام فرستادم که مادر شوهرم هم واسطه بود و خلاصه اونا گفتن و من گفتم کلی خندیدیم . تا اینجاش که خیلی خوبه , ولی بعد به محض اینکه خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم رفتم تو فکر , به خدا این اتفاق ناخداگاه میفته , یه دفعه آه کشیدم دست خودم نبود , یاد گذشته افتادم آخه من آرزو به دلم موند یه بار توی دوران عقد خونه مادرشوهرم جوی حاکم باشه که بشه خندید نه قاه قاه فقط بشه یه لبخند زد . این برای من که خیلی هم خوش خنده بودم خیلی سخت بود .چون وقتی میخندیدم همه از خندیدن من میخندیدن حتی اگه نمیدونستن قضیه چیه , اگه یکی برام یه لطیفه تعریف میکرد اونقدر میخندیدم که یادم میرفت به چی داشتم میخندیدم . ولی وقتی وارد اون خونه شدم مادرشوهرم باهام خیلی بد رفتاری میکرد و بی احترامی , مثلا همیشه پشتشو به من میکرد و مینشت , همسرم میگفت هر چی اون پشتشو بهت میکنه جات رو عوض کن و بشین رو بروش تا از کارش خجالت بکشه منم نه مداوم ولی این کار رو میکردم و هربار سریع عکس العمل نشون میداد و روشو بر میگردوند . هیچ وقت وقتی من اونجا بودم سر سفره نمیومد بشینه . هر وقت میرفتم توی آشپزخانه که کمکش کنم بهم میگفت برو سر جات بشین هنوز معلم نیست عروس ما بمونی یا نه . براش کادو میخریدم که شاید یه کم احساسش بهم عوض بشه میگفت کی گفته برام کادو بخری , بعد یه مکث میگفت : حالا خریدی یا پیداش کردی
    خلاصه این که جو خیلی بدی حاکم بود با این که من دانشجوی سال آخر بودم و فقط هفته ای یه بار میرفتم اونجا ولی خیلی برام عذاب آور بود .خلاصه دیروز وقتی این خنده ها رو شنیدم از ته دلم آه کشیدم و گفتم خوش بحالشون چقدر خوشن , اونوقته که خیلی سوالات اومد توی ذهنم که مثلا چرا من این دوران رو نداشتم ؟ چرا اون همه روزهای منو خراب کرد؟ و خیلی سوالات دیگه؟؟؟؟؟
    سعی کردم بهش فکر نکنم ولی نشد, سعی کردم تحلیلش کنم ولی بازم نشد یعنی اصلا نفهمیدم سود و زیانش چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟
    نمیگم به برادرشوهرم و همسرش حسادت میکنم یا اگه دورانی از زندگی من خراب شده چرا برای اینا این طور نیست. یه موقع اشتباه برداشت نکنیدا !!! نمیگم چرا این روزا به اونا خوش میگذره , چون امیدوارم همیشه خوش باشن و اصلا دوست ندارم اتفاقاتی که برای من افتاده برای جاریم هم بیفته شاید چون میدونم چقدر عذاب آوره , ولی راستش حسرت میخورم چرا من نتونستم به آرزوهام برسم ؟ چرا بهترین روزهایی رو که هر دختر از نوجوانی منتظره که سر برسه از دست دادم ؟ چرا اینقدر خاطره تلخ از اون روزها دارم که خاطرات خوب یادم نمیاد اصلا مطمئن نیستم خاطرات خوبی هم توی اون دوران داشته باشم !!!!!!!!!!
    متین جون این یه اتفاق کوچیک بود که دیروز افتاد و ناخودآگاه منو به گذشته برد و حسرت روزایی که از دست دادم میدونم نباید به خاطر روزهایی که در گذشته از دست دادم این روز های خوبم رو هم از دست بدم ولی شما هم خوب میدونید یه دختر چقدر آرزوهایی برای زندگی آیندش داره , برای وقتی عروس میشه و لباس عروسی به تن میکنه و خیلی چیزای دیگه حالا وقتی این خاطرات شیرین با تلخی رقم میخوره هضمش و فراموش کردنش سخته , وقتی شب حنابندونته و توی آرایشگاه منتظری تا لباستو برات بیارن , اونوقت میان میگن لباست گم شده , آخه مگه میشه لباسی که توی کمد آویزونه پا در بیاره و بره , اونوقت حتی آرزوی پوشیدن اون لباس برای همیشه رو دلت بمونه
    متین جون اتفاق دیروز و اون تلفن و یه دفعه رفتن به گذشته , این از ساده ترین چیزایی بود که منو به گذشته میبره شما چطور اینو تحلیل میکنی ؟ ممنون میشم اگه بهم کمک کنی

  19. کاربر روبرو از پست مفید ترگل1 تشکرکرده است .

    ترگل1 (پنجشنبه 30 تیر 90)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.