سلام
اين تاپيك رو ميزنم صرفا براي همدردي، براي اينكه حرفم رو نوشته باشم، همين
دو شب پيش برادرم عقد كرد!!
به همين سادگي، به همين خوشمزگي
اين قدر ساده كه هنوز هم باورم نميشه
البته اين سادگي رو با تمام وجودم دوست دارم
شايد جالب باشه
من هنوز عروسمون رو نديدم، البته لزومي هم نمي بينم كه ديده باشمش
من و برادرم به هم نزديك نبوديم و هنوز هم نيستيم، يعني با هم فقط به واسطه نسبتي كه داريم نزديك هستيم و دوستي چنداني با هم نداريم
از 10 سال پيش كه رفت دانشگاه ديگه رابطمون خيلي كم شد. من آدم خونسردي هستم و برادرم علاوه بر خونسردي فردي كاملا درون گرا و كم حرف
هميشه غبطه برادر و خواهري رو مي خوردم كه به هم نزديك باشيم و عين دو دوست صميمي
بگذريم،
تا همين چند روز پيش معناي برادر رو چندان درك نمي كردم و البته هنوز هم خوب درك نمي كنم
اما وقتي عقد كرد، يه حس عجيبي بهم دست داد، يه حسي كه وقتي خواهرام ازدواج كردن نداشتم
شايد يه چيزي مثل اينكه پشتوانه اي رو از دست داده باشي
بيشتر برا خودم عجيب و غريبه اين حس، چون همونطور كه گفتم من و برادرم رابطه دوستي و صميمانه اي با هم نداريم
نمي دونم، شايد اين عدم وابستگي و دلبستگي زياد و صميميت كم حكمتي داشته باشه كه بعدا بدرد بخوره، اهدافي دارم كه اين دلبستگي رو بر نمي تابه
پ.ن : 1- اين مسئله به هيچ وجه موضوع حادي برام نيست، فقط نوشتم تا حداقل از اين كمي سبك شم
2- من و برادرم هيچ خصومت و دعوايي با هم نداريم، فقط صميميت نداريم
علاقه مندی ها (Bookmarks)