سلام
من تازه عضو شدم و یک مشکل خیلی خیلی بزرگ دارم. نیاز به کمک دارم.
من 25 ساله هستم. فوق لیسانس دارم و سال ها است که شاغلم. به خاطر مشکلات مالی که درگیرش بوده ام همیشه روی پای خودم ایستادم.
تا به حال پسرهایی هم در زندگی ام بوده اند که به من توجه هایی داشته اند. می خوام بگم کمبود از این نظر ها ندارم.
مدتی قبل وارد یک محیط کاری تازه شدم. مدیر یکی از پروژه ها بهم علاقه مند شد. یعنی البته نه این که هیچ وقت چیزی بم بگه ولی من فهمیدم و او هم فهمید که من می دونم.
در شرکت هوامو داشت و از این که همه بدونن که هوامو داره هیچ ترسی نداشت. من هم از اونجایی که آدم به شدت اجتماعی است اولش بهش شک داشتم. فکر می کردم قصد وقت گذرونی با منو داره. چون محیط اون شرکت این طوری بود که همه دختر پسرا از این جور صمیمیت ها داشتن. من بهش گفتم که از این طور برخوردا خوشم نمی آد و اون هم رعایتشو بیشتر کرد. در این حد که وقتی کسی حواسش نیست با نگاهش بهم بفهمونه حواسش بم هست و این ها.
بعد از مدتی خیلی اتفاقی فهمیدم که آدم مذهبی هم هست که من اینو خیلی دوست دارم. توی اوقات بیکاریش که به خاطر مشغله خیلی هم کم هست به بچه های بی سرپرست قرآن یاد می ده و گوشیش هم پر صدای این بچه هاس. اینو خودم دیدم توی گوشیش.چون همیشه گوشیشو یادش می رفت و یا می سپارد به من.
من به دلایلی شغلم رو عوض کردم.
چند بار به بهانه های کاری بهش زنگ زدم که بفهمه اگر بخواد می تونه باهام در تماس باشه. چون واقعا ذهن منو درگیر کرده بود و تصمیم گرفتم مدتی باهاش آشنا بشم تا ببینم خدا چی می خواد.
البته این جوری نبود که بخوام کار جلفی بکنم. ولی اون بهم می گفت که دلتنگمه. منم چیزی نمی گفتم تا ببینم چی می شه در آینده. سعی می کردم بیشتر درباره برنامه های کاری حرف بزنیم.
یه آدمه خیلی باهوشه ولی خیلی هم سر به هوا و بی توجهه. اگر دور و برش باشی باهات خوبه و هر کاری بخوای انجام می ده. ولی به محض این که پیشش نباشی دیگه اصلا زنگ نمی زنه.
مثلا قرار می شه نیم ساعت دیگه زنگ بزنه دو روز بعد تو خودت زنگ می زنی. اصلا هم هر چی می گی زیر بار نمی ره که بی توجهه. جواب تلفنم نمی ده که. البته می دونم سرش شلوغه ولی خوب من واقعا درگیر و بلا تکلیفم. اصلا یه کلمه حرف درست حسابی نمی زنه. یه بار زنگ می زنه خیلی سرپوشیده از شرایط خانوادگیش می گه. بعد دیگه مدتی پیداش نیست.
مشکلم اینه که اصلا زیر بار نمی ره که سر به هواس.
دو روز پیش بهش گفتم که اصلا نمی خوام دیگه با هم کار کنیم. گفتم پای قرارداد اون کار مشترک نمی رم چون مسولیتش می افته روی دوش من. بهش هم گفتم دلیلش همینه که پیگیر کاراش نیست و اذیتم می کنه. ولی باز انگار نه انگار. گفت من حتما دیگه جواب می دم. امروز که یه کار واجب پیش اومده بود زنگ زدم باز جواب نداد.
هربار تصمیم می گیرم دیگه جوابشو ندم و از ذهنم بندازمش بیرون ولی نمی شه. از بس که این ادم خوبه. همه آدمایی که می شناسم دوسش دارن.
از کارو و زندگی افتادم. اصلا تمرکزم نمی شه به کارام برسم. صدای رئیسم در اومده. اونم من که خودم یه مجموعه رو می گردوندم تنهایی. اصلا دیگه انرژی ندارم.
من اصلا کار جلفی نکردم که بخواد دل اونو بزنه. سعی هم می کنم خونسرد باشم. ولی به روحم خیلی فشار می آد. دیوونه ام کرده.
می خوام بدونم باید چه کار کنم. کسی که این همه مدت ها دور و بر من می چرخید از وقتی استعفا دادم حتی نیومده یه بار منو ببینه. می ترسم مشکل روانی چیزی داشته باشه. مگه آخه آدمم می شه انقدر بی احساس باشه؟
تورو خدا زود جوابمو بدید
علاقه مندی ها (Bookmarks)