دوستان همدردی سلام
دختری هستم 24 ساله
از خیلی وقت پیش به یکی از همکلاسیام علاقه مند شدم
مدتیه که تصمیم گرفتم این علاقه یکطرفه رو فراموش کنم ولی تو این راه دچار مشکل شدم ( اینم بگم که این صرفا یه احساس بود و رابطه من با این آدم صفر مطلقه )
من با برادرم در خارج از کشور زندگی می کنم وایشون هم همکلاس منه هم دوست برادرم.
ما اینجا تقریبا همه وقتمونو با همکلاسیامون می گذرونیم چه توی دانشگاه و چه خارج از اون .
یعنی من مدام این آدمو می بینم
تصمیم گرفتم بر طبق "از دل برود هر آنکه از دیده برفت" رفتار کنم!یعنی سعی کنم تا جایی که میشه کمتر ببینمش و کاری به کارش نداشته باشم تا تو ذهنم کمرنگ بشه ولی تو روابطم با بقیه دچار مشکل شدم .
مثلا چند وقت یکبار بچه ها تولد می گیرن یا به بهانه های مختلف برنامه می ذارن که دور هم باشن خوب طبیعتا دوستام توقع دارن که منم برم . حتی برادرم هم شاکی شده بود که چرا نمیای و این فاصله گرفتنت از جمع درست نیست .
حالا نمی دونم چیکار کنم درسته که با عقلم تصمیم گرفتم بیخیال این آدم بشم ولی هنوز احساسم داره مقاومت می کنه و مواجهه با این آدم تو جمعهای مختلف کارمو سخت تر می کنه مخصوصا اینکه خود این فرد بواسطه دوستی با برادرم رفتارش باهام معمولی نیست خیلی جاها هوامو داشته و کمکم کرده اصلا یه دلیل علاقه مندی من بهش همین رفتاراش بود که من به اشتباه فکر می کردم بهم توجه خاصی داره و طول کشید تا بفهمم همه این کارارو برا من نمی کنه برا خواهر رفیقش می کنه !
ولی دونستن این موضوع باعث نمی شه رفتاراش روم بی تاثیر باشه
حالا نمی دونم رفتار درست چیه ؟
شرکت نکردن تو جمعها کمکی بهم می کنه یا حساستر می شم؟
قضیه رو به برادرم هم گفتم و اون معتقده این که ازش فرار کنم راهش نیست. خودم هم از این که هی راست و دروغ برا دوستام بهانه آوردم خسته شدم.
خوشحال می شم نظرات شمارو بدونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)