سلام من یک مشکلی دارم که می خواستم بدونم باید چه رفتاری از خودم نشون بدم؟ راستش رو بخواین من در دوران عقد هستم و قراره که تابستون امسال ،بعد از سه سال عقد عروسی کنیم مشکل اینه که دلم از دست خانواده شوهرم از روزی که نامزدی کردیم خیلی شکسته تا به امروز، علتش هم رفتار های بچه گانه و بی ادبانه اون ها هست! مشکل بزرگ من وشوهرم این بود که ایشون دانشجو بودن در شهر ی که من و خانواده ام زندگی میکنیم وخانواده خودش در یک شهر دیگر ، و متاسفانه از روزی که من با این خانواده وصلت کردم مادر شوهرم همیشه میگفتن که پول ندارن و گرفتارن و همش روحیه من رو خورد میکردن ودر ضمن من از روزی که عقد کردم تا به حال پدرم خرج ومخارج مرا میدهد وحتی شوهرم دوسال در خانه ما زندگی می کند و پدر ومادر و خواهر وبرادرم هیچ گاه به این که شوهرم پیش ماست اعتراض نکردند وهمیشه به او احترام گذاشتند ( حتی پدرم خلی بدهکار هم بوده در این مدت)ولی من هر وقت به خانه آنها در یک شهر غریب می رفتم آنها همش بدون اینکه برای من چیزی بخرند یا پولی به من بدهند حتی به پسر خودشان هم پول به اندازه کافی نمیدادند ،منت سرمان میگذاشتند وشروع میکردند به اینکه ما پول نداریم ما بدبخت هستیم ومرا آزار میدادند و هیچ مراسم خاصی هم برای من نگرفته ویا طلا هم نخریدند تا که حدود دوماه پیش مادر شوهرم زنگ زد و کلی دعوا کرد که شما درباره موضوعی دروغ گفتید ومن وشوهرم دروغ نگفته بودیم و به جای تشکر طلبکار شد که پسرش رو به زور به خانه خودمان کشاندیم در صورتی که پدر شوهرم پول نداد وهمسرم باید تا زمان فارغ التحصیلی در شهر ما می ماند و بعد از آن هم پول نداد و دراین سه سال اصلا به روی خودشان نمی آردند که به فکر سرو سامان دادن من وشوهرم باشند تازه شروع کرده بودند به مسافرت رفتند وطلا خریدن برای خودش و دخترانش و چشم وهم چشمی وجالب اینجاست که من تابه حال در برابر کارهای احمقانه اش جوابش را ندادم تنها کاری که کردم این است که از تابستان پارسال تا به حال به خانه شان که در یک شهر دور است نرفتم ( به این خاطر که احساس می کردم سر بار آنها هستند اخر خیلی خسیس و پول دوست هستند وبا این که پدرم پول میداد آنها سر من منت می گذاشتند وکاری برایم نکرده بودند) ولی در این مدت تلفنی هم مرا آزار میداد و هرچه گفتیم از زمانی که عقد کردند تا به حال خانه ما نیامدند من وشوهرم هم گفته بودیم نمیاییم تا آنها بیایندولی پدر شوهرم به شوهرم گفت تو باید بیایی و من وشوهرم هم مجبور شدیم برای عروسی کوتاه بیاییم وخود شوهرم به خانه هاشان رفت و وقتی به آنها رفتارها وکارهای زشت را گفته بود جواب خلی احمقانه ای داده بودکه فلانی به من گفته به پسرت پول ندهید تقصیر من نیست اون گفته وهمه تقصیر ها را به گردن یکی دیگر انداخته وهمش گفته یا شوخی بوده (که واقعا شوخی نبود) یا تقصیر من نبوده و تهمت دروغگویی به من وشوهر بیگناهم داده ودوباره میگه تقصیر فلانی هست!! در صورتی که نظر شخصی من این هست که انسان عقل دارد ونمی توانم قبول کنم که مادر شوهرم کارهایش را به گردن دیگری می اندازد و البته من تمام ماجرا را برای پدر شوهرم تعریف کردم کارهایی که نمی دانست خانمش می گوید و مرا آزار میداده وحالا که مادر شوهرم فهمیده دستش رو شده و آبرویش پیش شوهر بدبختی که 22 ساعت در شبانه روز کار میکند ولی همیشه به من وخانواده ام از عمد می گفت ما پول نداریم به خاطر اینکه از چشم پدر شوهرم نیفتد الان خودش را مظلوم جلوه کرده و می خواهند به شهر ما بیایند و در باره عروسی صحبت کنند و به من گفت بروید ماه عسل ومرا گریه انداخت چون زمان عقد گفتند ما برایت عروسی مفصلی خواهیم گرفت حالا که شوهرم می گوید چرا می گویی بریم ماه عسل؟ می گوید شوخی کردم ولی دوستان، من خودم لیسانس دارم و انسان هستم وفرق بین شوخی یا جدی را می فهمم من در این سه سال به خاطر کم محلی هایشان خیلی اشک ریختم و سعی کردم با آنها و رابطه سردشان کنار بیایم و هیچ وقت به آنها بی احترامی نکردم ولی آنها حالا می گویند که می خواهند با من وشوهرم صمیمی شوند ولی من مردد هستم ونمیدانم اگر بعد از این همه مدت به شهر ما آمادند چه طوری رفتار کنم که هم به من احترام بگذارند وهم فکر نکنند که من نفهم هستم و هم مراسم عروسی به هم نخورد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)