با سلام
چند وقتیه که یه فکر داره نابودم میکنه. حتی شده به خود کشی و ... فکر کردم. نمیدونم چیکار کنم.
من یه خواهر دارم که بیشتر از 30 سال سن داره. دوتا بچه داره. شوهرش هم آدم خیلی خوب و مذهبی هستش.
پارسال تو یه مراسمی همه خونه ما بودن. خونه خیلی شلوغ بود. یه لحظه متوجه شدم که خواهرم نیست. رفتم و تو حیاط رو نگاه کردم. دیدم یه گوشه وایساده و یواش داره با موبایل صحبت میکنه. چند وقت بود که میدیدم خیلی با موبایلش مشغوله. همش داره اس ام اس میخونه یا میفرسته و...
همه که رفتن, خواهرمو صدا کردم و موبایل رو ازش گرفتم. یه برخورد تندی هم باهاش کردم. موبایل رو که گشتم, هیچ شماره تماسی نبود,پاکشون کرده بود. تا اینکه تو بخش پیامک ها یه شماره پیدا کردم.
دیدم که خواهرم خیلی آشفته شده و به هم ریخته. بعد که همشون رفتن, فهمیدم که موبایل ماردو گرفته و به اون شماره زنگ زده. خودم اون شماره رو دیدم.
واقعا شرمم میشه این مطالب رو دارم بیان میکنم, ولی چه کنم که دارم دیوونه میشم.
چند روز بعد اون ماجرا مادرم ازم قضیه رو پرسید. گفت که چرا موبایلشو گرفتی و .. یه دعوا هم با مادرم کردم.
بعد از اون هر وقت به اون شماره زنگ زدم, یا خاموش بود یا قطع میکرد.
رفت و آمدم با خواهرم خیلی کم شد, خیلی کم خونشون میرم.
یک سال از اون ماجرا گذشته, تا اینکه چند روز پیش خواهرم اینا خونه ما بودن. چند باری موبایلش زنگ خورد. حواسم بود که قطع میکنه. بعد گوشیشو بهم داد که یه سری چیزاشو درست کنم. تو بخش تماس ها که رفتم, دیدم که یه شماره رو هنوز پاک نکرده(گوشی رو تازه گرفته بود و بلد نبود باهاش کار کنه).شماره رو حفظش کردم.
فردا به اون شماره زنگ زدم. یه مرد جواب داد. صحبت نکردم و قطع کردم. دیدم که اون شماره بهم زنگ زد. جواب ندادم. بعد با یه تلفن ثابت زنگ زد, پیش شماره شهر خودمون بود...
از اون روز یه فکر مثل خوره افتاده به جونم. نمیدونم چیکار کنم. آخه خواهر من تو زندگیش مشکلی نداره که بخواد کاری بکنه. نمیدونم نمیدونم. این چه بلایی که خدا برام فرستاده.
نمیتونم این فکر شومو از سرم بیرون کنم.
نمیدونم فکر کردن به این قضیه گناهه یا بی توجهی به اون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)