من مردی32 ساله هستم که با شرایط خوب(سلامت کامل،کار خوب و حقوق بالا،تدریس در دانشگاه و داشتن امکانات خوب مانند خانه و ماشین شخصی) دو سال قبل به خواستگاری دختری که خواهرم معرفی نمود رفتم و متوجه شدم کلیه ویژگیهایی که من در ذهن برای شریک زندگیم در سر می پروراندم(قرانی ، هنرمند،موسیقی دان،کامپیتوریست)را دارد.
خانواده ایشان نیز با تایید نظرات من برای مراسم ازدواج و محترم شمردن نظرات اینجانب در این خصوص بیش از پیش مرا به ازدواج با دخترشان ترغیب نمودند(تنها یک مراسم مختصر و کم هذینه و احترام به سنن خانوادگی در مراسم)
متاسفانه بعد از چند هفته پس از عقد مراسم خوبی برگزار کردیم ،همسرم مرا به داشتن جشن نیز وادار کرد و بدلیل عدم حضور فامیلهای شهرستانیشان و عکسبرداری از طریق آتلیه که از پیش شرطهای من عدم استفاده از چنین چیزهایی بود مرا تحت فشار قرار داد تا اینکه بعد از 6 ماه دوباره مراسم جشن گرفته و مرا از طریق خانواده ام متقاعد کردند که همکاری داشته باشم و من نیز برای زندگیم چنین کردم. اما بعد از مدتی خانمم که کمترین جهیزیه و بدون هیچ درآمدی به خانه من آمد و همیشه خود را انسانی قانع به داشتن حداقلهای زندگی نشان میداد شروع به بهانه گیری کرد تا اینکه با والدینش در میان گذاشتم تا ایشان را نصیحت کرده و به پیش شرطهایی که خودشان و دخترشان قبل از ازدواج قبول کرده بودند را در زندگی محور قرار دهند که ناگهان با رفتاری دور از انسانیت از والدینش مواجه شدم (ایجاد سروصدا و تایید سخنان دخترشان در مادی گرایی در زندگی و منت گذاری چیزهایی که برای دخترشان انجام داده بودند)
الان که نوزادی 5 ماهه دارم بسیار نگرانم که این بگو مگوهای من و مادرش روی سلامتیش تاثیر سوء داشته باشد(تقاضای من از همسرم در کم کردن رابطه اش با خانواده اش بخاطر کوچکی آنها در برخورد به مشکل ما و منت گذاری آنها در اندک کارهایی که برایمان انجام دادند.)
لطفا مرا راهنمائی کنید چطور می توانم زندگیم را از این مخمصه ای که در آن گرفتار شده ام را نجات داده و بتوانم فرزندی صالح و سالم را به جامعه تحویل دهم.