با اجازتون می خوام تو این تاپیک فقط درددل کنم. چون سبک می شم. واقعا تنهایی نمی تونم بار این زندگی رو به دوش بکشم.
من شوهرم و خانواده ش و حتی زندگی مشترک رو دوست ندارم (البته اولش داشتم)، خودتون رو بذارید جای من، چطور بدون عشق و بدون انگیزه توهین و تحقیر شوهرم و خانواده ش رو تحمل کنم.
فرشته جان گفته بودی که تمرکزم رو از شوهرم بردارم و به خودشناسی بپردازم. آیا تضمین می کنی که شوهرم بهم خیانت نمی کنه و اگه نسبت بهش تمرکز زدایی کنم پس فردا چشمم رو باز نمی کنم و نمی بینم که به قول "بی دل" یکی بشه مادر بچه ها و یکی بشه عشق شوهرم؟
من می خوام شوهرم رو بشناسم. اگه خائنه زودتر زندگی رو تموم کنم. من خودم رو می شناسم. تحمل خیانت رو ندارم. می ترسم یه وقت این لحظه رو ببینم و مرتکب قتلبشم. اونوقت حسرت به دل مادر بچه و عشق و مرد زیاده خواه که عناوینی که متعلق به یه نفره و می خواد بین چند نفر تقسیم کنه، می ذارم.
یعنی همیشه تو ذهنم می گذره که در چنین موقعی کاری کنم که بازتاب وسیعی داشته باشه و یه تلنگری باشه برای حاکمان و قانونگذاران و هم هرکسی که می خواد زن دوم بشه!
نمی دونم منظور از خودشناسی چیه. نمی خوام رو خودم کار کنم که اونقدر پذیرشم بالا بره که فردای روزگار هوو رو هم تو زندگیم بپذیرم.
شاید بهتر بود اسم این تاپیک رو می گذاشتم:
"من می خوام شوهرم و زندگیم رو دوست داشته باشم ولی رفتار خودش و دخالتهای خانوادش نمی ذاره!"
علاقه مندی ها (Bookmarks)