سلام راستش اول پست من هست.مشکل من توضیحش طولانی هست امیدوارم ماشوران بخونند و نظر بدند حتی کوتاه:
یکم از خودم و شخصیتم
راستش من ترم 6 لیسانس هستم و پسر...
از کودکی به راحتی با هر فردی ارتباط برقرار میکنم و از لحاظ اجتماعی شخصیت فعالی دارم به طوری که در دانشگاه همه من را یک شخصیت علمی (به دلیل کلاس های TA و مقالات و سمینار هایی که داشتم) میشاسند که رابطه اجتماعی خیلی خوبی با همه داره!..من با اکثر خانم های فعال دانشگاه(در ضمینه فرهنگی-علمی) رابطه صمیمانه و روی اصول دارم.معمولا با هر خانمی آشنا هستم مطمئنا یک دلیل داره(حالا درسی یا ...) و اصلا علاقه ای به دوستی بدون دلیل هم ندارم!البته منظورم از بیان این جملات تعریف از خود نبود ،میخوام مطمئن بشم که دوستان دلیل مشکل که برام به وجود آمده رو غیر قابل دستیاب بودن یا نیاز به جنس مخالف ندونن.
بعد از 16 سالگی هم بار ها و بارها ابراز علایق مختلف های مختلفی که بهم می شد رو کنترل کردم و داشتم میکردم که مشکل بزرگی بام پیش آمد:
من در یکی از روز های دانشگاه که در حال کار روی یک پروژه به همراه استادم بودم ،یک خانم رو ملافات کردم (البته بودن رد وبدل شدم هیچ گونه صجبتی )..بعد دیدن ایشون یک حس عجیب من رو فرا گرفت طوری که من رو که کاملا درگیر پروژه در آزمایشگا ه بودم بهم ریخت و تا پایان شب احساس عجیب باهام بود.به شکلی که اون روز برای اولین بار در زندگیم ساعت 9 شب از شدت فشار عصبی خوابیدم...بعد از این قضیه من متوجه شدم که من نا خود آگاه کاملا درگیر شدم به طوری که بعد از حدود 1 سال از اولین برخورد من همچنان بهضی روز های با دلشوره های عجیب همراهم و و در حین کار و درس و خواب و رانندگی و ... ناگهان تمرکزم رو از دیست میدم و چهره این خانم به ذهنم میاد و بی دلیل بهش فکر میکنم.
1 ماه اول اتفاق من فکر میکردم برای اولین بار دز زندگیم از یه خانم خوشم آمده و این حس مطمئنا گذرا هست و از بین میره اما کاملا برعکس شد و من با 1000 ترفند هم نتونستم بیخیال این موضوع بشم.نکته مهم دیگه که هست تماس بالای چشمی این خانم در موارد اندکی که همدیگری می بینیم(در محیط دانشگاه و اتفاقی )با من هست.به طوری یکی از دوستان صمیمی که چندین بار در این برخورد ها همرام بوده کاملا متوجه این نگاه ها خاص شده و به من گفته.البته این نگاه ها برای من مهم نیست چون نگاه هزاران دلیل میتونه داشته باشه که من اصلا دوست ندارم بدونم.چون مشکلی از من حل نمیکنه.(نگاه در دانشگاه کلا به من زیاد میشه :چون اکثرا میشناسنم،در پوشیدن لباس بسیار حرفه ای ام و لباس ها همیشه نظر افراد رو جلب میکنه،چهرم هم به گفته بفیه نسبتا جذاب هست..این ها 4 مورد از همون 1000 دلیل نگاه کردن افراد به من بود که گفتم!تا تعریفی از خود هم کرده باشم!!) کذشته از شوخی، گفتم این مورد رو هم گفته باشم تا مشاورین عزیز بدونند.
دلیل اینکه من نمی خوا م با این خانم ارتباط بر قرار کنم و تا به حال هم اصلا حتی هم کلام هم نشدیم اینهاست:
1-اولا من هیچ شناختی نسبت به ایشون ندارم و فقط در حد رشته و ....
2-هنوز آمادگی و پختگی لازم رو ندارم تا وارد مسائل عاطفی بشم.چون انسان عاطفی هستم مطمئنم با وارد شدن به مسائل عاطفی کاملا در گیر میشم و بازده زندگی من در این دوران حساس جوانی به هر خواهد رفت!
3-غرور بسیار زیاد من در این موارد!..
4-و جدیدا مقاله سایت شما با عنوان"اگر شرایط رو نداری دمیدن در تنور احساسات ممنوع!"
تا اینجا اطلاعاتی دادم.اما حدود 6 ماه پیش من متوجه اتفاق عجیبی در دانشگاه شدم که من رو کاملا در نوع این احساسم و میزان بلوغ عاطفیم به شک انداخت:
خانمی که ازشون حرف میزدم چهره زیبایی دارند و من بارها متوجه عبور ایشون و جلب توجه پسر ها شدم و تا اینکه متوجه شدم 3 نفر عاشق این خانم شدند و اکثر اقایون ورودی خودم علاقه عجیبی به بر قراری ارتباط با ایشون دارند و بعضی حتی در آرزو این کار هستند!(جملاتم کاملا حدی هست طوری که در اکثر بحث های خوابگاه که به سمت خانم های دانشگاه میره (کسانی که در خوابگاه بودن میدونن این بحث ها در خوابگاه رایجه!)اکثرا صحبتی از ایشون به میون میاد!!).....بعد این قضیه من احساس میکنم مقل بقیه افراد فقط جذب ایشون شدم و نه بیشتر اما با توضیحاتی که دادم پیرامون حضور ایشون در خواب و... دوباره دنبال این میگردم که این حس عشق هست؟..من تا به حال عشق بین خودم و انسان دیگر رو تجربه نکردم و فقط در شعر ها و کتاب ها درموردش خوندم!...
واقعا نمی دونم این چه دورانی برای من به وجود اومده؟دیگران هم همچین دورانی رو طی در این سن طی میکنند؟....هدغ من از این تاپیک جواب این سوالات هست..امیدوارم مشاورین کمکم کنند تا این اتفاق رو من درست مدیریت کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)