دوستانم سلام
مشکل وابستگی در ارتباط با جنس مخالف مشکل من بود،موضوع حل شده،دیگه به فکر خودمو اون پسر نیستم
ولی
دائم یه چیزایی توی سرم میچرخه
بذارید ازاول بگم
تقریبا اردیبهشت 89 بود،داخل یه سایتی بایه پسری اشنا شدم.اون میگفت هدفش ارتباط و دوستی معمولیه-بی چشمداشت-من هم ادمی نیستم که دنبال دوستی با جنس مخالف باشم-پس همون دوستی معمولی واسم بس بود-بحث هایی داخل سایت شده بود-درمورد بعضی از اعضا به بیرون هم کشیده شده بود-خلاصه اینکه صحبتم وارتباطم اوائل به خاطر همون سایت مذکور بود ورابطم شدت پیدا کرده بود(فقط اینترنتی و مجازی)-روزی4،5 ساعت باهاش چت میکردم(درطول تقریبا یه ماه)-در خلال مباحث مربوط به سایت در مورد خودمونم حرف میزدیم-کلأ تمام رفتارش طوری بود که سریع ادم باهاش صمیمی میشد و بهش اعتماد میکرد (اونم منی که بدبینم مخصوصا در مورد کسیکه تاحالا ندیدمش).پس ارتباطمون تلفنی هم شد(ولی کم،گاها در حد لزوم)-وهیچوقت حضوری ندیدمش!
موضوع این بود که این پسر همزمان با یکی دو دختر دیگه هم ارتباط معمولی داشت و منم خبر داشتم میدونستم کی هستن ،چون اونام تو اون سایت بودن.
در همین زمانا بود که این اقای مخاطب من ،جذب میشن به یکی از این دخترایی که گفتم:( .منم زیاد به این پسر پاندادم که رابطم شبیه bf/gf بشه و نخواستم ملاقات حضوری داشته باشم(به خاطر رعایت مسائل اخلاقی واینکه نمیخواستم هیچوقت دوست پسر داشته باشم)پس ارتباطش با من کمتر میشه. وکم کم میره سمت اون دختر -اون دختر هم با سیاستش هررزو اینو تشنه تر میکنه،تا جاییکه الان اونا به هم متعهد شدن وفقط باهم اند (البته در دوشهر متفاوت) ویه جورایی به هم فرصت دادن واسه شناخت بیشتر واسه اینکه ازدواج (دارن عاقلانه عمل میکنن!).
البته من زمانی که با اون پسر ارتباط داشتم نمیدونستم رابطش با اون دختر از حالت معمولی خارج شده ،تقریبا دو سه ماه پیش اینو فهمیدم.
این دوماه که گذشت وسرم گرم بوده وزیاد به این موضوع فرصت نبوده بپردازم.
ولی الان که بیکارم،دائم فکرهایی تو مغزم رژه میره و امونمو بریده:
1.بیشتر از همه اینکه چرا اینقدر دیر فهمیدم که اون عاشق شدهو علت تموم کم محلی کردناش این بوده(خدایی خیلی اذیت شدم وهرچی هم از خودش میپرسیدم میگفت مشغله زیاد،آخه یکی نیست بگه میمردی میگفتی عاشق شدی ،اون موقع من خیلی راحت ازت دل میکندم)
2.دائم تو فکر اینم که اون دوتا چقدر همو دوست دارن،چقدر عاشق شدن (این فکر واسم شب روز نداره،همش تو ذهنمه،به خدا بیچارم کرده ،حتی وقتی از خوابم بیدار میشم ناخوداگاه به یاد این فکر میفتم طوریکه روز رو با این فکرا شروع میکنم)
3.احساس شکست میکنم که نتونستم قلب اون پسرو مال خودم بکنم (یه جورایی از بیتجربگی و غرور)
4.افسوس فرصتی رو میخورم که ازدست دادم،چون من شرایطم(در چندمورد مهم وحیاتی) ازون دختر خیلی بهتره،ضمنا همشهری اون پسر هستم.
5.همش تو فکر اینم که اون دختر مگه باهاش چیکارکرد،که اینطوری قلب و روحشو تسخیر کرد(حسودیم میشه که همچین توانایی رو اون داشت و من نداشتم)
6.وقتی یادم میفته که اون وقتایی که من دوسش داشتم و کشته مرده حتی یه sms دادنش بودم اون تو فکر یه دختر دیگه بوده.
درنتیجه رابطه ما از لحاظ دوست داشتن خاص یه طرفه بود و من یه بار دیگه طعم عشق یک طرفه رو چشیدم وزجر کشیدم،به خدا که یاد این چیزا میفتم قلبم تیر میکشه.
الانم اگه ازش بپرسم میگه دوستیم دیگه،بت احترام قائلم،کمکی خواستی در خدمتم،تو دختر خوبی هستی و این حرفا ... ولی اون عاشق یکی دیگه هست و من هنوز نتونستم بعد سه ماه از قطع رابطه فراموشش کنم.
هنوز نتونستم وقتی یادت میفتم،وقتی عکستو میبینم،وقتی یاد حرفات میفتم ،وقتی ایمان دارم به مردونگیت،وقتی به ادم بودنت اعتقاد دارم،وقتی اخلاقتو میپرستم و .... اشک تو چشام جمع نشه.
وحالا سوالم از دوستان اینه که اون مواردیو که شمردم (شش تا) اگه واسشون راه حلی دارین بهم بگین.
برای مقابله با ورود همچین فکرایی چیکار کنم؟؟؟
ضمن اینکه بگم کاملأ معتقد به فراموشی اون شخص هستم وتا حدود زیادی موفق شدم ولی افکار مزاحم هنوز تو مغزم رژه میرن،چیکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)