سلام. و با عرض خسته نباشید.من 18 سالمه تقریبا 1سال و نیم پیش با پسری اشنا شدم بعد از چند ماه پدرم موضوع رو فهمید و با کنترل رفت و امد من و گرفتن گوشیم رابطم باهاش قطع شد بعد چند ماه که گیر دادنا کمتر شده بود دوباره باهش رابطه برقرار کردم تا 2 ما پیش که خواهر و مادرش به خواستگاری اومدن و پدرم قبول نکرد منم نمیتونستم نظرم و بگم چون میدونستم که چقدر واسه پدرم سخته اما اونم یه بار که اومد دیگه اصراری نکرد و سعی نکرد پدرم و راضی کنه منم چون دیدم انقدر واسش بی ارزشم تماسم و قطع کردم باهاش تا خودش یک هفته پیش باهام تمتس گرفت و گفت میخواد بیاد البته بعد عید اما بعد چند روز گفت هنوز مطمین نیستم تو بتونی خوشبختم کنی شاید بعدا اخلاقت عوض شه منم کلی اصرار که نه من عوض نمیشم و.... این موضوع تموم شد تا دوباره 2 شب پیش بهم پیام داد بدون مقدمه که من گل سالم و با نشاط و دوست دارم نه گل افت زده رو....من گذشتم و واسش گفته بودم که 3 سال پیش گاهی اوقات چت میکردم و یه بارم یه پسره رو که منو کسی بهش معرفی کرده بود بهم پیام داد اما من گفتم که باهاش نمیخوام دوست بشم در حد 4 پیام بود گفت گذشته ات رو نمیتونم فراموش کنم هر چی میکنم نمیتونم فراموش کنم اما من گذشته انچنان بد نداشتم نمیدونم چرا اینطور میگه در حالی که گذشته خودش خیلی افتضاحه .واقعا از حرفاش دلم سوخت و دیگه قطع رابطه کردم. من خیلی دوسش دارم اما حرفاش خیلی سرد و تلخه در ضمن اخلاقشم طوریه که سریع عصبی میشه و هر چی از دهنش دراد بارم میکنه و بد دلم هست.حالا نمیدونم چطور میتونم فراموشش کنم دوری ازش واقعا ازارم میده طوری شده که حتی نمیتونم فکر کنم با کسی دیگه ازدواج کنم و حالا هم یه خواستگار خوب دارم میترسم با ازدواج با اون زندگیم خراب بشه و با هر بار دیدن کسی که دوسش دارم داغونتر بشم و نمیخوام زندگی کسی رو خراب کنم. به نظرتون من چی کنم و نظرتون راجع به رابطم و اون و..... چیه ممنون میشم زودترکمک کنید ازدواجم مفیده یا نه.ممنون. خدانگهدار
علاقه مندی ها (Bookmarks)