سلام دوستان همگي خوبيد به درخواست تالار يه تايپكه جديد باز كردم.دوستان همسرم سه شنبه امد خيلي عادي حدود 4 ساعت با هم حرف زديم هردومون اينقد هيجان زده بوديم از اينكه بعد 6 ماه داريم همو ميبينيم همسرم خيلي خوشحال بود و خيلي مهربون بهم گفت من به تو و زندگيم خيلي علاقه دارم.منم همينو گفتم و گفتم دوست ندارم جدا بشم ولي اون شرايطو نميتونم بپذيرم تقريبا شرايطمو قبول كرد ولي يه چيزايي مثل اينكه با خانوادش زندگي نكنيمو قبول نكرد ما با خانوادش تو يه اپارتمانيم اونا طبقه 6 ما طبقه اول گفت فعلا نميتونم تا يك سال كارشم گفت داره عوض ميكنه.در مورد ترياكم گفت قبول داره كارش اشتباه بوده و حقو داد به من و گفت ديگه تكرار نميشه و برا اينكه من خيالم راحت بشه قرار شد 2 هفته با هم بريم سفر و مدام در كنار من باشه و حدود 2 ماه هم بريم پيش مشاور و قرار گذاشتيم من فعلا برنگردم تا چند جلسه با هم پيش مشاور بريم تا يكسري از مشكلاتمون حل بشه و ايشونم يه سرو ساماني به كارش بده بعد من برگردم.در مورد برادرشم گفت برادرمه بهش علاقه دارم و نميتونم جلو حضورشو بگيرم سعي ميكنم كمتر از قبل بشه ولي نه خيلي.حد اقل اينكه ديگه مدام با ما نباشه.رفتارشم گفت خيلي دارم سعي ميكنم طوريس باشم كه تو دوست داري ولي توقع نداشته باش از يه ادم مغرور يهو بشم يه مرد خيلي رومانتيك.از اون روزم كه رفته مدام زنگ ميزنه ميگفت خيلي بهش اين مدت سخت گذشته ميگفت بعضي شبا گريه هم ميكرده گفتم پس چرا يه زنگ نزدي گفت چون پرو ميشدي.ببينيد چقدر مغروره .بهر حال ميخواييم دوباره شروع كنيم كمكم كنيد كه با انگيزه شروع كنم و براي بهتر شدن چيكار كنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)