سلام،خیلی سخته ادم غمی رو دلش باشه که از پا درش بیاره اما نتونه به کسی چیزی بگه،براتون میگم،شاید شما بتونین کمکم کنین،3سال پیش 1دانشجوی پور شور بودم،توی اسمونا سیر میکردم،خوش بودم،اینقد با دوستام خوش بودیم که الانم که یادم میاد میگم یادش بخیر،نمیدونم چرا اما پسرای زیادی میومدن بهم اظهار علاقه می کردن،اما اینقد توی خوشی خودم بودم که یا ازشون خوشم نمیومد یا اگرم بدم نمیومد اعتقادم به اینکه دوست پسر نمیخوام باعث میشد ردشون کنم،تا اینکه ترم 4 پسری اومد که خیلی ازش خوشم اومد،1روز اومد باهم حرف زد هم کلاسیم بود،خیلی مودبانه بهش گفتم با کسی دوس نمیشم،گفت من که نگفتم دوستی،اگه شما اجازه بدین میا م خواستگاری،گفتم سنتون کمه،گفت من سربازیم رفتم،مستقلم،و...
از همون روز اول با خانوادم در میون گذاشتم،اما میدونین حاصل این ملاقات چی شد؟2.5دروغ...
شاید من ساده بودم،اما اون با دروغ جوری این رابطه رو پیش برد که منی که اون اعتقادات داشتم،دیوانه وار عاشقش شدم،نمیتونین حتی تصورشم کنید که چطور در عرض چند ماه تبدیلم کرد به 1ادم افسرده و گوشه گیر،بخاطرش از دوستام بریدم،از خونوادم بریدم،2.5 زار زدم،اما تمام اون عشقی که بهم داشت دروغ بود،من راحت عاشق نشدم،اون بد من بازی داد،تا اینکه 5ماه پیش ولم کرد،یادمه اون اولا میگف اگه یه روز از هم جدا شدیم نباید بزاریم که اون یکی بر،اما اخرین باری که باهاش حرف زدم گفت از جونم چی میخوای؟دست از سرم بردار،وسط دانشگاه پشت تلفن سرم داد میزدو تا تونست تحقیرم کرد،اما بازم دلم طاقت نیورد،بهش زنک زدم ،اما از اون روز دیگه نه جواب تلفنم داد نه اس-ام-اس.حالا میگین تکلیف من چیه؟که عاشق ادمیم که میدونم با کمال پستی فریبم داد
سربازی نرفته بود،مستقل نبود،برعکس از خانواده مذهبی بود بر خلاف ظاهرش که به شدت ازشون میترسید،و در مورد اعتقادم،من نمیخاواستم کوتاه بیام،اما توی هر مرحله طوری دروغ گفت که علاقه و در مراحلی احساس دلسوزی که در من ایجاد می کرد این رابطه رو پیش برد،تا جایی که حدود 6ماه بعد اشنایی گفت سرطان داره،اون موقع تا این حد عاشق نبودم،به راحتی میتونستم دل بکنم،اما بخدا قسم،دلم نیومد تنهاش بذارم،گفتم این چند ماهی که زنده اس تنهاش نمیذارم،اخه میگف جز من کسی نداره،بخدا قسم،نیتم پاک پاک بود.دلم نیومد،تو همین مدت بود که دیگه کامل اسیر عشقش شدم.میدونم احمق بودم هستم.اما چکار کنم که هنوز به شدت عاشقشم،دست خودم نیست
24 سالمه،نه دانشگاهم تموم شد،بهتر بگم همین که دانشگاهم تموم ش،ولم کرد،انگار چون دیگه تو دانشگاه نبودم به دردش نمیخوردم،میدونی،1وقتایی با خودم کلنجار میرم که اینهمه دروغ این همه عذابم داد پس دیگه چرا دوسش داشته باشم؟اما بعد باز دلم براش تنگ میشه،همه لحظات ما بد نبود...
ما 2.5سال با هم بودیم،اره همه چی دروغ بود]همه چی...
،تمام روز با خودم کلنجار میرم که اینهمه بدی کرد دوسش نداشته باشم اما به محض اینکه 1چیزی پیش میاد که خاطره ای ازش برام یاداوری میکنه باز انگار تمام وجودم درد داره،باز دلتنگش میشم،دلم میخواس میتونستنم باهاش حرف بزنم و خداحافظی کنم،اما جوابمو نمیده
مدتیه به اصرار خانوادم و دوستام که در جریان شکستم بودم نامزد کردم،ادم خیلی خوبیه ،دوستم داره،همه تاییدش کردن،اما من دوسش ندارم،اگه نتونم عاشقش شم چی؟
راستش بخواین توی وجود نامزدم دنبال عشقم میگردم،نگاش نمیکنم،اگرم نگاهش کنم اونی که عاشقش بودم جلوی چشمم میبینم،1وقتایی احساس میکنم دارم به عشقم خیانت میکنم،تورو خدا یکی به من بگه چکار کنم،میترسم که تحت تاثیر شکستم اشتباه کرده باشم
نامزدیم دو ماه بعد از جداییمون بود،نه خانوادم مجبورم نکردن،اما همه حتی دوستم که کامل در جریان بود اصرار داشت که قبول کنم،نامزدم اشناس پس شناخت داریم روش،خودم هیچ عیبی توی نامزدم نمیدیدم،مخصوصا اینکه از خیلی قبل عاشقم بود و خواستگارم بود،و زمانی اومد که در شرایط خیلی بدی بودم،دنبال راهی برا عوض شدن شرایطم،من با اون اقا که دوسش داشتم هم کلاسی بودم از یکسری رفتارهاش خوشم میومد،1جورایی مثل خودم بود،(البته من دروغ نمگم)،میدونید؟شایدم حرفایی میزد که حس میکرد من دوس دارم بشنوم،به قول دوستم دروغ که مالیاتی نداشت،میشه گفت گرایش من بیش از 90% احساسی بود تا عقلانی،وقتی فهمیدم دروغ میگه علاقم نذاش ازش جدا شم،علاوه بر این دروغاش زمانی مشخص شد که خودش دید بیش از این نمیتونه دروغ ادامه بده شرایط طوری درس میکرد یا اینکه تکه تکه دروغارو طوری میگف که بتونم باهاش کنار بیام البته ناگفته نمونه دفعه اولی که فهمیدم داغون شدم میخاستم ترکش کنم(گرچه قلبم نمیذاشت)،التماسم کرد،گریه کرد،حتی آخرش زد زیر حرفش گفت دروغ نبودن میخواستم امتحانت کنم،اینجوری وقتی مدتی بعد باز گفت که دروغ بودن دیگه برام اون گناه کبیره نبود باهاش کنار اومدم،1جورایی ذهنم اماده پذیرشش شده بود.
الان تنها چیزی که نسبت بهش دارم عشقی که به اون خاطرات قشنگ دارم.
نامزدم از نظر تحصیلی بهتر از اونه،و داره تلاشش میکنه که معیایای من براورده کنه
با نامزدم چکار کنم؟دوستش ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)