سلام
2 ساله ازدواج كرديم ولي يه هفته در ميون دعوامون ميشه .طوريكه كارمون به كتكاري مي ريسه.اوايل وقتي عصباني ميشد اينقدر كتكم مي زد كه گاهي دستم ميشكست و گاهي سرم يه به جايي مي خورد گاهي... تا اينكه ديدم دارم از پا ميفتم . اوايل يه كم از كارش ناراحت ميشد ولي بعد از مدتي ديگه ابراز ناراحتي هم نميكرد اصلا حق من مي دونست كه وقتي جوابشو ميدم منو بزنه و من هم اعتراضي نكنم.پارسال يه روز به خودم اومدم و ديدم هر شبم گريه است البته خيلي اوقات پنهاني.خلاصه رفتم خونه پدرم يك هفته هيچ سراغي ازم نگرفت بعد از يك هفته مادرش تماس گرفت وخلاصه با پادرميوني خانواده اش برگشتم.يه كم آرومتر شده بود تا تابستان امسال كه واقعا كابوس زندگي من بود.از تبستون تا حالا خيلي رو خودم كار كردم زندگي را آروم كردم ولي با كوچكترين اعتراضي ميشه همون وحشي كه بود.وحشي بودنش يه طرف غرور كاذبش يه طرف.آنقدر مغروره كه هي كس و دوروبرش نداره .بدون خانواده اش يه آدم تنهاست.تو كتك كاري هفته پيش كاملا داشت خفم ميكرد.بعد كه آروم شد گفت كه طرفش نرم.بهش محبت نكنم.هيچ كاري بهش نداشته باش.هر چند وقت يه بار چيزايي ميگه كه احساس ميكنم بيخود تلاش كردم چون هيچ نتيجه اي نديدم.ديشب بهش گفتم از اون خونه ميرم.صبح گفت برو هر جايي كه ميخواي.واقعا احساس كردم اضافيم و قسم خوردم كه ميرم.حالا اومدم سركار.نمي دونم بايد چي كار كنم؟كجا برم؟حالم خيلي بده خيلي بد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)