سلام !
من همون نيلوفر فراموش شدم.همون نيلوفري كه همگيتونو دوست داشت و داره و هنوزم ارسالهاتون رو با دقت ميخونه!
يادتونه آخرين باري كه راجع به خودم و اون همكلاسم عشقم نوشتم.بهار بود و من هنوز اميدوار و جستجوگر كه شايد راهي باز بشه!ولي نشد....
با وجوديكه فهميدم و يقين داشتم كه از كلاس اول ابتدائي عاشقم بوده و لي فهميدم عدم ايجاد هيچ گونه رابطه اجتماعي درست و به موقع بين ما و كلي مسائل ديگه باعث اين شد كه اونم دنبال گزينه هاي ديگه رفته باشه و به قول خودش با من كه صحبت نمي كرده با اونا صحبت ميكرده. ضمن عدم اطلاع كافي من از خيلي از شرايط واقعي اون و خيلي چيزهاي ديگه خلاصه اينكه آخرين باري كه تقريبا اتفاقي ديدمش و خبري واقعي ازش داشتم تابستان امسال بود و ديگر هيچ!
اينا رو گفتم كه بگم روزهاي بي حاصلي و سرگردوني رو ميگذرونم كه با هيچ تصميمي يا هيچ شخصي پر نميشه و تنها و بي حاصل مثل يه جسد متحرك روزامو به شب ميرسونم و از نظر روحي خيلي ضعيف شدم طوريكه مني كه يه زماني به همه اميد ميدادم و اونو رو به كوچكترين كورسوئي اميدوار ميكردم حالا اونقدر نا اميد شدم كه فكر خود كشي به سرم زده و تحمل اينهمه بيهودگي رو ندارم.نه شغلي نه حالو حوصله ادامه تحصيل و نه عشقي يا شخصي كه بياد و منو از اين حالت ويراني در بياره!
مشكلم و علت ايجاد اين تاپيك اين بود كه شب عيد غدير يعني چند شب پيش طي يه تماس اشتباهي با گوشيم با شخصي به طور اتفاقي آشنا شدم كه بر خلاف اخلاقاي طرف قبليم خيلي تمايل به برقراري رابطه ،زنگ زدن و صحبت داشت .در حاليكه من طبق اخلاقاي قبليم پسش زدم ولي به ناگاه به دلم نشست و با آطلاعاتي كه از خودش داد حس كردم ميتونم بهش اطمينان كنم و اميدوار باشم /چه خيال واهي!
اون دوسال ازم كوچكتر بودم و خودش رو يه خواننده هنري معرفي ميكرد كه يه خونه هم داره و يه موقعيت شغلي تو شهري بين شهر منو و خودش(همشهريم نبود ولي هم استاني بود)ميگفت تازه پدرشو رو از دست داده و با پيامك و ... كم كم اين رابطه برقرار شد تا كار به جائي رسيد كه گفت ميخواهم باهات راحت باشم و راحتي ما ميتونه حدي نداشته باشه .من معني اين حرفشو از حرفاي قبليه فهميده بودم و اصلا نمي خواستم وارد اين فاز بشم ولي اون با چرب زبوني و تلفني و... قانعم كرد كه (قانع كه چي مسخ و تنها شده بودم)شعورم رو انگار باخته بودم و هنوزم كه فكر ميكنم چه حرفائي اون نصفه شب و فردائيش و دوشب بعد كه رابطه ام مون ختم شد واقعا باورم نميشه اوني كه اجازه داد اين رابطه تا اين حد راحت حتي اگه تلفني به اين صورت برقرار بشه و پيش بره و خودمم هم در كمال احساساتي شدن باهاش همراهي كردم من باشم. مني كه زماني نماز شب و بعدش قرانم ترك نميشد به پيشنهاد سكس تلفني اون جواب داده باشم و كلي هم براش دلتنگي و بيتابي .تا اينكه با اينكه به قول خودش من واقعا هم باهاش اونطوري كه ميخواست راضي كننده نبودم بعد از 2 شب از جواب دادن به گوشيش امتناع ميكرد وبهونه اش مشكل كاريش بود كه فكر ميكنم دروغ ميگفت چون اصلا هم خواني نداشت و من تو اون 2 روز 2 بار باهاش تماس گرفتم و پيام دادم تا اينكه شب دوشنبه خودش دوباره معذرت خواهي و شروع كرد و دوباره بحثو به اونجا كشوند.
من فقط ميخواستم باهاش درباره موضوعات معمولي صحبت كنم و نمي دونم چرا اينقدر بهش اعتماد كرده بودم و اون همش تو فكر اون دوشبي كه به خوبي ارضا نشده!
خلاصه بعد از كلي يكي به دو دوباره حاضر به اون مكالمه كذائي شدم كه بعد از 45 دقيقه متوجه شدم اون اصلا قصد ازدواج نداره يا بخواهدم با موردائي خانوادگيش مشغول خواهد شدو تازه گفت قصد خروج از كشورو و رفتن به كانادا رو دارم و ...منم گفتم هر وقت تصميمت قطعي شد ....من واقعا از اينكارام دارم شاخ در ميارم و احساس گناه شديد داره نابودم ميكنه
دلم ميخواهد نباشم و از اينكه اينقدر راحت خودمو در معرض سو استفاده قرار دادم و احساساتي هم شدم دارم ميميرم
.الان دوروزه كه ارتباطي نداريم و نمي خواهم هم داشه باشيم و بعيد ميدونم از اينكه اونهم دوباره تماس بگيره ولي حس ميكنم بايد از اين شرمندگي ميمردم ولي اونطوري كه بايد احساس گناه نمي كنم با اينكه وقتي يادش ميفتم حالت خفگي و تنفر از خودم بهم دست ميده و واقعا بعد از قطع تماس احساس راحتي ميكنم ولي گيج گيجم .
دوستان من واقعا نميدونم چم شده ،مغزم از كار افتاده و انگار قبح گناهي كه كردم اون لحظه اي كه داشتم ميگفتم و ميخنديدم به چشمم نميومد و حالا هم ميخواهم از غصه بميرم ولي انگار پرده اي روي مغزم كشيده و اصلا نمي فهمم چكار كردم؟ من بايد چكار كنم / به چه طريق اين لكه پر رنگ را از روحم پاك كنم /حق ميدم خداهم ديگه منو حتي براي لحظه اي تحمل نمي كنه /ميخواهم گريه كنم ولي نميشه،انكار يه تكه سنگ شدم
شما اين نيلوفر رو باور ميكنيد!![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)