پسرم دیشب موقع شام خیلی ساده پرسید:
مامان .... بابا
شما از زندگی راضی هستید؟
اگه کسی از شما این سوال رو بپرسه چی جواب میدید؟
تشکرشده 12,542 در 2,269 پست
پسرم دیشب موقع شام خیلی ساده پرسید:
مامان .... بابا
شما از زندگی راضی هستید؟
اگه کسی از شما این سوال رو بپرسه چی جواب میدید؟
baby (سه شنبه 28 آذر 91)
تشکرشده 791 در 202 پست
اگه من جاي شما بودم ميگفتم: شايد تا همين الان رضايت چنداني از زندگي نداشتم اما همين الان با داشتن همچين فرزندي از خدا ممنونم و از زندگيم راضي راضيم ...
چه رضايتي ميتونه واسه مامان و بابا بيشتر از اين باشه كه فرزند خوبي داشته باشن...
ميدوني بي بي عزيز اين سوال در ظاهر خيلي ساده اس اما ميتونسته ساعتها فكر اون بچه رو مشغول كرده باشه ....
من كه نميدونم پسر شما چن سالشه.... اما همين كه اينقدر حواسش به شما دوتاس و بهتون اهميت ميده و شما و راضي بودنتون واسش مهمه چيز كمي نيست..... به خدا اندازه يه دنياس....
درسته كه من هنوز اين چيزا رو تجربه نكردم اما احساسم بهم اينو ميگه...
رضايت از زندگي وقتي معنا پيدا ميكنه كه خودتو سعادتمند و خوشبخت بدوني و خوشبختي وقتي به قلبت ميرسه كه احساس كني بي ثمر نبودي و همه دوستت دارن... مخصوصا كساني كه جزئي از وجودت هستن....
پس اگه من بودم خدا رو هزاران هزار بار شكر ميكردم كه فرزندم همچين سوال به ظاهر ساده اي پرسيده و بهش همين جوابو ميدادم....
حالا ميشه بپرسم پسرتون چند سالشه؟؟؟
shirin joon (سه شنبه 04 آبان 89)
تشکرشده 36,065 در 7,430 پست
معلومه پسر دقیقی دارید ؟ چند سالشونه ایشون ؟
و اما اگر از من پرسیده بشه میگم از زندگیم 100% راضیم و خدا را شکر می کنم به خاطر اونچه به من عطا کرده .
کافیه ؟
فرشته مهربان (سه شنبه 04 آبان 89)
تشکرشده 12,542 در 2,269 پست
ممنون از پاسخهاتون. پسرم 9 سالشه ،
شیرین عزیز ، البته گاهی با یه همچین تک مضرابائی غافلگیرمون میکنه . سعی میکنم در ادامه بعضی از اونها رو بازگو کنم.
.
baby (سه شنبه 04 آبان 89)
تشکرشده 37,309 در 7,141 پست
سلامنوشته اصلی توسط BABY
تاپيك جالبي بايد بشه...
به او يكي از اين عبارتها را مي گفتم:
«چطور شد عزيزم كه اين سئوال برايت پيش اومد»
يا
«گلم خودت چي فكر مي كني؟ به نظرت ما از زندگي راضي هستيم»
البته بعد هم جواب كوتاهي كه شامل ميزان رضايتمندي نسبت به زندگي داشتيم برايش مي گفتم. اما اين مهم هست كه متوجه بشويم كه دقيقا منظور كودك ما چيست. خيلي وقتها پيش مي آيد كه كودكان ما عبارتهايي را بيان مي كنند كه بزرگترها براي مقصود خاصي در نظر دارند، ليكن كودكان از گفتن آنها هدف ديگري را جستجو مي كنند. لذا خيلي مهم هست كه بچه ها را دقيقا از دريچه چشم خودشون ببينيم و سئوالاتشون را جواب دهيم. 2 سئوال اول كه مطرح كردم به اين موضوع كمك مي كند.
مدیرهمدردی (سه شنبه 04 آبان 89)
تشکرشده 2,234 در 570 پست
سلام
شما چی جواب دادی BABY عزیز؟
![]()
طاهره (سه شنبه 04 آبان 89)
تشکرشده 12,542 در 2,269 پست
سلام طاهره عزیز
چه خوب بود نظر شما رو هم می داشتم (خصوص اینکه رو مطالب شما حساب جداگانه ای باز کردم) ، بعد جوابهای خودمو می گفتم.
بله ، ابتدا که احتمال دادم یه مساله ای براش پیش اومده که باعث بوجود اومدن این سوال شده، بهش گفتم چی شده که حالا این سوال رو داری می پرسی؟
گفت که همینجوری ، می خوام ببینم از زندگی راضی هستید؟
منم برا اینکه از همین اول ، واقع بینی رو تجربه کنه گفتم:
- مواقعی که به داشته هام تو زندگی فکر می کنم ، اینکه تو و مادرت رو ، فامیل و دوستان خیلی خوب و ..... دارم ، احساس رضایت می کنم و این موجب میشه که قدر دان خدا بشم و از او بخاطر دادن این چیزها تشکر کنم.
- ...اما گاهی پیش میاد که احساس می کنم زندگیم اونجوری که میخوام نیست ، این باعث میشه که احساس نارضایتی کنم ، اما این حس رو با تلاش و حرکت (کم کردن فاصله بین اونچه که دوس دارم بشه با وضعیت موجود) به شرایط مطلوب برمی گردونم.
دوستان ممنون میشم اگه نظرشون رو بدن.
baby (چهارشنبه 05 آبان 89)
تشکرشده 12,542 در 2,269 پست
دیشب بعد از برف بازی که با همسرم و پسرم داشتیم ، تو راه برگشت به خونه با خانمم یه کمی شوخی کردم و سر به سرش گذاشتم ،
او می گفت دوس داشتم همون اول که بیرون اومدیم دستم رو می گرفتی !
منم گفتم دیگه حالا که اومدیم بهم دیگه گلوله برف بزنیم و سرهمدیگه رو بکنیم زیر برف !!!!دیگه این حرفا معنی نمیده
خلاصه اونم میگفت اگه امروز اومدی بودی خواستگاریم ال و بل و...
داشتیم این حرفا رو می زدیم که پسرم گرومبی خورد زمین !!! من معمولا زود نمی پرم جلو که بلندش کنم ، اجازه میدم خودش بلند شه ، بجز یه مورد که از رو تاب افتاد یادم نمیاد از بچگی بعد از زمین خوردن گریه کنه ،
بعد از چند دقیقه ای گفت ، آره تو قبل از اینکه زمین بخوری میگی بابا باید دستت رو می گرفت ، اما من بعد از اینکه تازه زمین خوردم هم نیومدید دستمو بگیرید و... اینا رو با یه حالت خاص خودش (یه چیزی بین بغض ، گریه ،معصومیت و صداقت و انتقاد ) گفت.
بعد برا اینکه خیلی احساستی نشه یکمی باهاش شوخی کردم و از اون حس وحال بیرونش اوردم.
کلا فکر میکنم ، انتظار داره بیشتر از این بهش توجه کنیم.
baby (یکشنبه 26 دی 89)
تشکرشده 4,222 در 1,018 پست
اقای baby به عنوان خواهر کوچیکتر عرض میکنم ، طوری نشه که از اونور بوم بیوفتین و پسرتون انقد احساساتش رو
تو خودش سرکوب بکنه که فردا دیگه حتی نتونه از احساساتش حرف بزنه و مشکلی در این زمینه داشته باشه که
زندگی عاطفیش خدای نکرده دچار مشکل بشه[poem]
gole maryam (یکشنبه 26 دی 89)
تشکرشده 12,542 در 2,269 پست
ممنون گل مریم عزیز
منظورم این نبود که همیشه جلوی احساساتی شدنش رو میگیرم ، در اون مقطع او انتظارش رو بیان کرد و ما هم منظورش رو درک کردیم ، بیشتر از این می خواست راجع بهش حرف بزنه گریه ش در میومد و خوش نداشتیم این خاطره خوب (برف بازی و شوخی و... ) با گریه تموم بشه.
{یه وقتائی یه قدمی بیرون می زنیم (دو تائی) و باهاش حرف می زنم ، ازش می پرسم و در حال قدم زدن به حرفاش گوش میدم اونم لابلای حرفاش دغدغه هاش رو میگه و مثلا نحوه برخورد با بعضی ازدوستاش رو می پرسه.
پسرم قدم زدن تو بارون و برف رو خیلی دوس داره، دیشب خودش رو سر میداد تو برفا و کل لباساشو خیس کرد ، منم البته چند تائی قلش دادم}
اتفاقا وقتی رسیدیم خونه پرسید کدوم قسمتش بیشتر خوش گذشت ، من گفتم تو پارک ، اما اون گفت موقع برگشتن ... وقتی که خوردم زمین!!
شاید می خواست بگه از اینکه دستم رو نگرفتین ناراحت نشدم ;)
baby (یکشنبه 26 دی 89)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)