به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 مهر 89 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1389-7-14
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,828
    سطح
    25
    Points: 1,828, Level: 25
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عدم توانايي در ترميم شكست عاطفي پس از دو سال (چه اسمي بگذارم)

    سلام به همه . راستش نیاز به همدردی و مشاوره و راهنمایی ندارم ....... یه خدای مهربونی دارم که همیشه هوامو داشته اما بعضی موقع ها شوخی هم میکنه ! خداست دیگه ! چیزی که نمیشه بهش گفت ....... ;) هر کاری میخواد با آدم میکنه. خلاصه عالمی داریم با هم . :D آخرین شوخیش واسه دو سال پیش بود که حسابی حالمو جا آورد. :P

    خب از شوخی بگذریم اول از همه اتفاقا به یه مشاور و روانپزشک خیلی خوب در تهران نیاز دارم . از همه بیشتر به یه هم صحبت خیلی خیلی مهربون و از خوگذشته و دلسوز و بازم خیلی خیلی مهربون و آروم . بچه ها حالا من یه چیز گفتم! نمی دونید چقدر به راهنمایی و همدردی و مشاوره شما نیاز دارم .

    الان دو سال که شبا تا 4-5 صبح خوابم نمی بره و افکار مهلک تو سرم یکه تازی میکنه . سر درد شدید دارم. هر روز هم بدتر میشه. دیگه به جایی رسیده که صبحا سرکار نمیرم خیلی موقع ها هم کلا نمیرم سر کار . بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم . هیچ کدوم از دوستا و فامیل و حتی پدر و مادرم هم نمی تونن کمکم کنن .
    دیگه دست به دامن شماها شدم که حتم دارم میتونیم حرفای همو تا حدودی بفهمیم .

    منو دریابید وگرنه دارم از دست میرم !!!!!!!!!!!


  2. 2 کاربر از پست مفید sentimental تشکرکرده اند .

    sentimental (پنجشنبه 15 مهر 89)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 10:48]
    تاریخ عضویت
    1389-5-14
    نوشته ها
    376
    امتیاز
    8,441
    سطح
    61
    Points: 8,441, Level: 61
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,178

    تشکرشده 1,175 در 313 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    سلام sentimental گرامی

    به جمع یاران همدردی خوش اومدی:

    خیلی قشنگ ارتباطت رو با خدا توصیف کردی، خیلی با حال بود، مرسی.

    و اما برای این که دوستان بتونن بهتر کمکتون کنن اگه لطف کنی و یه مقدار بیشتر توضیح بدی خیلی خوب می شه،

    چه افکاری ذهنتون رو مشغول می کنه؟

    چه اتفاقی باعث شد این افکار ایجاد بشه؟

    میزان خوابتون کم شده؟ یعنی 5 صبح تا کی می خوابین؟

    صبح به خاطر چی نمی رین سر کار؟ به خاطر سردرد یا به خاطر کم خوابی؟

    و یه مقدار اطلاعات در مورد خودتون!

    ممنون.

  4. 2 کاربر از پست مفید ایوب تشکرکرده اند .

    ایوب (پنجشنبه 15 مهر 89)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 مهر 89 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1389-7-14
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,828
    سطح
    25
    Points: 1,828, Level: 25
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    سلام ام 195 جان . مرسی از خوشامد گوییت .
    امیدوارم منم بتونم تجربیاتم رو در اختیار بقیه دوستان بذارم . فعلا وضعیت خودم اورژانسیه ولی دریغ نمی کنم.
    همیشه خدارو دوست دارم انم خیلی منو دوست داره و به اتفاقای تلخی که در زندگیم میفته به دید یک شوخی از طرف خدا نگاه می کنم و این خیلی کمکم کرده که دید مثبتی به همه چیز پیدا کنم .
    به شما هم پیشنهاد میکنم چون جهان بینی تون رو به کلی تغییر میده و دیگه اینقدر هم از خدا شاکی نمیشید.

    با یکی ار همکلاسی هام که 6 سا باهاش ارتباط داشتم و همکار هم بودیم با هم ، قرار بر این بود که 2 سال پیش برم خواستگاریش ، اما دو شب مونده بود به این واقعه تاریخی زندگی ! احتمالا خدا حوصله اش سر رفته بود و یاد شوخی افتادن با بنده هاش افتاد که چون میدونست پتانسیل شوخی پذیریم بالاست گیر داد به زندگی من !
    شبش همسر رویایی من باهام تماس گرفت و گفت خواستگار داره و صبحش گفت که جواب بله رو داده . به همین سادگی ............. ( یه خورده تأمل کنید بعد به خوندن ادامه بدین ..... مرسی ) ... و اینگونه شد که از همسر رویایی به همسر افسانه ای تبدیل شد. ( عین کتاب قصه ها داستانو میگم که یه وخ حوصلتون سر نره ! )

    دو سال گذشته اما زخمی که خوردم هر روز سر باز میکنه و منو به تاریکی خودش فرو میبره. یعنی از هر طرف بهش نگاه میکنم داغونم میکنه ....... هر روز هم ابعاد جدیدی پیدا میکنه و دیگه بدتر......

    این سوال رو میخوام خانومای عزیزی که اینجا هستن صادقانه جواب بدن که اگه واقعا منو دوست داشت تن به ازدواج با کس دیگه ای میداد ؟ خواهشا این الان بزرگ ترین مساله زندگیم شده با همه شرط بندی کردم
    دوست دارم از زبان چند تا خانم خوبی که اینجا هستن بشنوم تا خیالم راحت شه . چون فکر کنم این مساله در مورد همه خانوما صدق میکنه و مطلب آموزنده ی خوب یمیتونه برای همه پسرایی مثل من باشه . :P

    البته خب کل ماجرا رو نیاز نیست بگم چون میدونم حال و حوصلشو ندارید. با این مساله کنار اومدم . اما خاطره ها یه دفعه مخصوصن موقع خواب بهم حمله می کنن ! و به جهنمشون فرو میرم و سر درد میگیرم و اینا تا پاسی از شب . صبح ها هم تا 9-10 میخوابم اما بی حس میشم و بعضی موقع ها حال و حوصله سر کار رفن رو هم ندارم .

    حالا شاید جالب باشه یه خورده باهام بیشتر آشنا بشید . اینا رو فقط برای اینکه بتونید ازم شناخت پیدا کنید و درکم کنید میگم :

    آدم فوق العاده مهربون و بخشنده و فداکاری هستم. باورتون نمیشه اگه بگم بعد از خدا و مادرها ، یکی از مهربون ترین ، بخشنده ترین و فداکار ترین آدمهای روی زمین باشم . ( که هر چی میکشم از همین 3 مورده) به حدی که همه بهم لقب های افشین مهربان و پسر فداکار رو دادن. با همه شرایطی که برام پیش اومده و زمونه عوض شده و آدما در پی سوء استفاده کردن از هم هستن هر روز سعی میکنم مهربون تر و بخشنده تر از دیروز باشم . چون هم بهم حس خوب میده و اینکه خدا منو اینجوری آفریده پس باید اینجوری باشم . همونطور که خدا بدون هیچ محدودیت و چشم داشتی به بنده هاش مهربونی میکنه .

    دریایی از احساسات ناب در من موج میزنه که نمی دونم باهاشون چیکار کنم ! آدمی هستم که زود همه چیزو درک میکنم و حس میکنم و عواطف و احساسات برام خیلی ارزش داره .
    خیلی آروم هستم و به خوبی احساساتم و خودمو کنترل میکنم اما از وقتی که این اتفاق برام افتاده آروم تر شدم.
    مثل لاک پشتی شدم که رفته تو لاکش و نمی خواد سر بیرون بیاره.

    خشم و عصبانیت مجال جولان در من رو پیدا نمی کنه .

    آدم پر انرژی ، فعال ، کاری ، با روحیه ، منبع سرشار انرژی مثبت و ........ هستم . با این شرایطم خدمت سربازیمو رفتم . الان هم با چند انتشارات و شرکت کار میکنم و یه شرکت هم راه اندازی کردم که تازه کاره . میخوام بگم که خیلی فعال هستم اما تنها مشکل زندگیم اینه الان. به همه انرژی و انگیزه میدم اما کسی نیست که کمکم کنه.

    همه یا میگن رابطه جدید برقرار کن یا تا یکی بهتر از اون پیدا نکین وضعیت همینه . منم اینا رو میدونم اما واقعا سخته برام .

    دوست دارم با دخترا ارتباط برقرار کنم اما ناخودآگاه خیلی میترسم از اینکه این همه سال وقت و انرژی واسه ساختن و پایه ریزی رابطم کردم و دوباره چنین اتفاقی برام بیفته.

    آدم متعهد و مقید و وفاداری هستم و برای اینکه به یکی اعماد کنم شاید زمان زیادی طول بکشه . واسه همین واقعا در توان قلبم نیست .. قلبم کشش یه همچین اتفاقیو نداره / شاید از یکی خوشم بیاد اما نمی تونم خواسته دلمو بهش بگم . در حالی که آدم بسیار اکسپرسیوی هستم مثل الان که خیلی راحت دارم حرفامو میزنم .
    نمی دونم به کی اعتماد کنم . به آخرین کسی که اعتماد داشتم خیلی راحت منو زیرپاش لهم کرد و زندگی و آرزوهامو ویران کرد .

    اینا منو خیلی تحت فشار گذاشته . نه اینکه بلد نباشم با کسی ارتباط برقرار کنم یا هر چیز دیگه یی .
    نمی دونم این حسو داشتین یا نه . حس جاذبه و دافعه به صورت همزمان . این بدترین حسیه که به آدم میتونه دست بده . یعنی یه چیزو به شدت بخوای و به طرفش جذب شی اما در عین حال ازش دفع بشی .

    فکر کنم اینا یه پیش زمینه ای از اینکه چه جور آدمی هستم و چرا این مساله اینقدر داره اذیتم میکنه پیدا کرده باشین . منتظر حرفای قشنگ همتون هستم .

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 20:38]
    تاریخ عضویت
    1388-10-06
    نوشته ها
    233
    امتیاز
    3,606
    سطح
    37
    Points: 3,606, Level: 37
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    349

    تشکرشده 355 در 151 پست

    Rep Power
    39
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    میزانی شکه شدم وقتی خوندم. این رفتار رو از آقایون شنیده بودم. اما از خانوما نه!
    چی بگم والا!!!!

    فکر کنم شما در اون زمان انتخابتون زیاد جالب نبوده. طرف اگر آدمی باشه که به ثبات رسیده باشه و به قولی پخته باشه نباید این رفتار غیرمسیولانه رو نشون می داد.

  7. کاربر روبرو از پست مفید reihaneh تشکرکرده است .

    reihaneh (پنجشنبه 15 مهر 89)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 مهر 89 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1389-7-14
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,828
    سطح
    25
    Points: 1,828, Level: 25
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    ممنون از توجهت ریحانه . بله خیلی ویران کننده بود برام . مخصوصا برای یک مرد که هر روز از خانوادش میشنوه اگه دوست داشت ازدواج نمیکرد !! یا چه دوست داشتنی بود که خیلی راحت تو رو زیر پا گذاشت و امثال این حرفا که برای هر آدمی مخصوصا یه مرد خیلی سنگین تموم میشه . خلاصه از خدا میخوام که با کسی از این شوخی ها که با من کرد نکنه چون تحملش سخته

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 10:48]
    تاریخ عضویت
    1389-5-14
    نوشته ها
    376
    امتیاز
    8,441
    سطح
    61
    Points: 8,441, Level: 61
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,178

    تشکرشده 1,175 در 313 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    که این طور،

    حالا چه ربطی به خدا داره؟ من اینو نفهمیدم!!!

    اینو شنیدی که می گن از ماست که بر ماست

    شما الآن دارین چوب ندونم کاری های خودتون رو می خورین!!!!!!!!!!!!

    6 سال ارتباط، خب مسلمه که وابستگی و علاقه به وجود می یاره!

    شما یه مقدار از مسیر ازدواج رو بر عکس طی کردین، اول می رن خواستگاری، بعد شناخت پیدا می کنن، بعد از ازدواج علاقه به وجود می یاد که شما این تیکه رو بر عکس رفتین!!

    مقصر خودتون هستین! اصلاً هم ربطی به اون خانوم نداره، اتفاقاً اون خانوم خیلی عاقل بوده که با احساس نرفته جلو و با دیدن یه موقعیت بهتر، پا رو احساسش گذاشته و موقعیت بهتر رو انتخاب کرده.

    الآن هم اتفاقی نیفتاده، یه وابستگی ایجاد شده که شما باید به خودتون کمک کنین و این وابستگی رو از بین ببرین، خواهش می کنم به نکات زیر توجه کن!

    به قول مدیر

    راه علاج هم كسب مهارت ها و تكنيك هاي مواجهه با اين مسئله هست. كه عبارتند از:
    يكم: بستر زدايي
    دوم : تمركز زدايي
    سوم: تصعيد يا حداقل جبران
    چهارم : قطع آبياري ذهني و خيالي
    پنجم: درگير شدن با شبكه اجتماعي نگهدارنده
    ششم: تكنيك توقف فكر


    اين مهارتها را هم مي تواني با مراجعه به مشاوره حضوري ياد بگيري و تمرين كني. هم مي تواني همين جا جستجو كني.
    سعي مي كنم در ادامه مختصرا روي اين محورها پست بزنم.
    فراموش نكن. كه يادگيري كافي نيست. بايد اين تكنيك ها به كار گرفته شود.
    مثل سوزني هست كه پزشك تجويز مي كنه. از دكتر و تزريقات كه نمي ترسي؟؟؟!!!

    ویا دوباره نقل قول از مدیر همدردی:
    با سلام
    وابستگي به يك نوع عدم بلوغ و رشد اشاره داره كه نشان مي دهد ذائقه فرد هنوز گسترده نشده است.
    مثلا نوزاد وابسته به شير مادر....
    او بدون شير مادر مي ميرد بدون اينكه بتواند از ميان ميليونها خوراكي چيزي را جايگزين كنه.
    براي تغيير ذائقه و رشد كم كم بايد مزه ساير خوراكي ها را نوزاد بچشه...

    حالا ما هم وقتي به يك فرد خاص وابسته مي شويم. فكر مي كنيم در آسمون باز شده و فقط ايشون افتاده روي زمين و اون فقط نياز عاطفي و ... ما را جواب مي دهد.

    اگر به قول faezeh تمركز زدايي كنيم. مي توانيم خيلي افراد، موقعيت ها، شرايط و لذتها و علاقمندي ها وكارها و ... را در كنار آن ببينيم و تعامل برقرار كنيم و به دلبستگي خود وسعت بدهيم و از يك وابستگي افرادطي پرهيز كنيم.
    جنين فقط محكم به بند ناف مي چسبد چون تنها راه ارتزاق و زندگي اش هست. ولي وقت متولد شد،‌ بي نياز از بند ناف هست و هوا را خود استنشاق مي كند و زمينه استفاده از تغذيه هاي گوناگون به مرور فراهم مي شود.
    سخت گيري و تعصب خامي هست
    تا جنيني كار خون آشامي هست.
    البته همواره قطع وابستگي كوچكتر ممكن است با ايجاد يك وابستگي جديد جايگزين شود. حداقل اين خاصيت را دارد كه متوجه بشوي وابسته شدن به درونت ربطي داره نه به مورد بيروني . چون اين موردهاي بيروني در طول زندگي مرتب تغيير مي يابد.

  10. 5 کاربر از پست مفید ایوب تشکرکرده اند .

    ایوب (شنبه 17 مهر 89)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 مهر 89 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1389-7-14
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,828
    سطح
    25
    Points: 1,828, Level: 25
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    مرسی از راهنماییت . راستش جزئیات رو نگفتم

    از این 6 سال ، از سال چهارم به بعد رابطمون جدی شد و جنبه احساسی و عاشقانه پیدا کرد .
    به طوری که شدیدا همدیگرو دوست داشتیم . رفتار و اخلاقمون مثل هم بود . هیچ مشکلی با هم نداشتیم همه چی گل و بلبل بود . اتفاقن در مورد شبی که تماس گرفت گفت خواستگار داره یه خورده شفاف تر میخوام بگم :
    شورع کرد به گریه و اینکه زودتر بیا من تورو میخامو از این حرفا و چند ساعت نصف شب داشتیم باهم حرف میزدیم و اونم اطمینان داد که مشکلی نیست. اما صبحش زنگ زد و گفت که بله رو گفته و ........
    اتفاقا دختر خیلی خوب و مهربونی بود و براش آرزوی خوشبختی میکنم اما خب تصمیمی گرفت که بیشترین ضربه رو به زندگیم وارد کرد .

    آدمی هستم که با دخترای زیادی روابط گوناگون برقرار کردم و هدفم رو با نوع ارتباطم تعیین می کنم . میدونم از رابطم چی میخوام .
    فکر کنم الان شفاف تر شد موضوع

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 10:48]
    تاریخ عضویت
    1389-5-14
    نوشته ها
    376
    امتیاز
    8,441
    سطح
    61
    Points: 8,441, Level: 61
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,178

    تشکرشده 1,175 در 313 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    خب شما الآن هدفت چیه؟

    می خوای کمکت کنیم که ببینی چرا این کار رو کرد؟

    یا می خوای کمکت کنیم که به زندگی عادی برگردی و با این قضیه کنار بیای؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید ایوب تشکرکرده است .

    ایوب (شنبه 17 مهر 89)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 مهر 89 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1389-7-14
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,828
    سطح
    25
    Points: 1,828, Level: 25
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    در مورد طولانی بودن رابطه هم نظر مخالفی دارم . به نظرم با توجه به پیچیده شدن زندگی و جامعه و مخصوصا مردم ، شناخت آدم ها نیز پیچیده تر شده . چرا ؟ هیچ کس جدا از جامعه نیست و شخصیتش در جامعه نمود پیدا میکنه .
    همین هم ایجاب میکنه که در شرایط و موقعیت های مختلف اجتماعی نقاب مخصوص همون موقعیت رو به صورتش بزنه . برای همین دیگه مثل قدیم نیست که بشه آدما رو راحت شناخت چون خودشون پیچیده شدن و ناخودآگاه یا خودآگاه نقاب هاشون رو همه جا به همراهشون دارن . آدما از اون حالت سادگی و تک بعدی بودن خارج شدن .
    روابط طولانی مدت به نظرم خیلی معقولانه تر هستش . مثلا فرض کنید دو نفر برای مدت 4 سال باهم راطه دارن و به دلایلی از هم جدا میشن . اثر مخرب این خیلی کمتر از اینه که اول ازدواج کنن و بعد از 4 سال که فرزند و زندگی مستقل دارن از هم جداشن ...... درست نمی گم ؟! البته دوستی قبل از ازدواج هم شرایط خودش رو داره وگرنه به مشکل بر می خوره
    البته من رابطه های طولانی مدت 7تا10 سال رو دیدم که منجر به ازدواج های خیلی موفق شده و تعداش هم کم نیست از برادر خودم که 8 سال با همسرش آشنایی و رابطه داشت تا اقوام و دوستان .

    من راهنمایی شما رو میخوام . اگر هم نظرهامون رو میگیم فقط به این دلیله که خیلی ها همین مشکل رو دارن یا اینکه خیلی ها هم برای مطالعه و کسب تجربه به اینجا سر میزنن . نباید با بعضی حرفا ناخواسته گمراهشون کنیم .
    میخام بگم که مساله خیلی پیچیده تر از ایناس که با یه سری تئوری درستش کرد .
    متوجه منظورم میشید ؟

  15. کاربر روبرو از پست مفید sentimental تشکرکرده است .

    sentimental (پنجشنبه 15 مهر 89)

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 10:48]
    تاریخ عضویت
    1389-5-14
    نوشته ها
    376
    امتیاز
    8,441
    سطح
    61
    Points: 8,441, Level: 61
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,178

    تشکرشده 1,175 در 313 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!

    اِ sentimental
    تو که آدم مهربونی بودی، نوشته های منو با لهن مهربون بخون!!!!


    نقل قول نوشته اصلی توسط sentimental
    من راهنمایی شما رو میخوام . اگر هم نظرهامون رو میگیم فقط به این دلیله که خیلی ها همین مشکل رو دارن یا اینکه خیلی ها هم برای مطالعه و کسب تجربه به اینجا سر میزنن . نباید با بعضی حرفا ناخواسته گمراهشون کنیم .
    میخام بگم که مساله خیلی پیچیده تر از ایناس که با یه سری تئوری درستش کرد .
    متوجه منظورم میشید ؟
    دقیقاً متوجه نشدم، اگه بتونی واضح تر بگی و بگی راهنمایی تویه چه زمینه ای می خوای خیلی بهتره،
    مرسی.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شش هفت ساعت وقت دارم تورو خدا راهنمايي كنين
    توسط sara94sara در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 24 دی 95, 15:20
  2. خانوادم توانايي پرداخت رسم و رسوم رو ندارن.
    توسط melina17 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 آذر 91, 14:30
  3. عدم توانايي ورود به پيام خصوصي
    توسط fereshth در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 28 اسفند 87, 23:14
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 بهمن 87, 14:22
  5. +مشكلش چيه ؟ تورو به جون عزيزتون اگه ميتونيد راهنمايي كنيد
    توسط maji در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 آبان 87, 09:48

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.