من انسانم، من می خوام خودم باشم،
چرا تا وقتی مجردی باید اختیارت دسته بابا باشه وقتی رفتی خونه ی بدبختی و بیچارگی، همسرت باید اختیارت رو دست بگیره!!!!
من می خوام برم خارج ادامه تحصیل بدم، چرا حتما باید از بابام اجازه بگیرم؟ چرا باید بگه باید حتما ازدواج کنی بعد بری؟ مگه من خودم انسان نیستم؟ مگه من نمی تونم از پس خودم بر بیام ؟ چرا فکر می کنه من باید صاحب داشته باشم؟
من هم هم جنس تو هستم اما باور كن خونه پدرم اختيارم دست خودم بود و الان هم اختيار خودم و شوهرم و زندگي ام دست منه
اما اين ها بستگي به خود ادم داره...چرا فكر ميكني اختيارت دست باباته...پدر از ريشه "پاييدن" مياد يعني ردي كه هميشه مراقب خانه و خانوادشه...
كمي با انصاف تر نگاه كن...اگه پدرت هم مانعي ميتراشه فقط به خاطر خودت و ايندته...فكرشو كردي كه چه طور تك و تنها توي غربت ميخواي سر كني؟همين عاطفه و احساس كه ازش فرار ميكني داغونت ميكنه...تنهايي براي هيچ ادمي قابل تحمل نيست چه زن چه مرد...
چرا دوست من وسط کار که یه پروژه برداشتیم باید بیاد و بگه شوهرم دیگه نمی ذاره؟
من نمی خوام این قدر ذلیل باشم، من این بدبختی رو نمی خوام، من نمی خوام دختر باشم، من از خودم متنفرم.
نميشه بدون شنيدن حرف شوهر دوستت قضاوت كرد شايد او هم دليل منطقي براي ممانعت از ادامه كار همسرش داره...
چرا اگه بخوام برم سر کار باید یه محیط اداری و دولتی و....فلان باشه،
چرا تا یه مدت می رم سر کار، می فهمم که همکارم تویه این مدت داشته با اون چشای کثیفش منو نگاه می کرده و.........
من نمی خوام وسیله باشم برا جنس مخالف، من نمی خوام ازدواج کنم،نمی خوام ابزار باشم، نمی خوام.....
حتما باید اخلاقم مثل.... باشه تا کسی جرات نکنه چیزی بگه!!!!
چرا با هر جنس مذکری دارم حرف می زنم و یه رابطه ی کاری یا استاد و شاگردی یا هر چیزی دارم، علاوه بر تمرکز روی کارم باید مواظب صد تا چیز دیگه باشم؟
چرا تا بیرون خونم باید صد تا چیز رو رعایت کنم تا نگن این منظور داره....
چرا وقتی دارم می رم بیرون باید 6تا دوربین توی 6 جهت نصب کنمو راه برم؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشيد اين ها مربوط ميشه به قسمت هاي ممنوعه و جييييييز(سياسي و اجتماعي) كه از صحبت كردن در باره اش معذورم...متاسفانه اين قسمت رو باهات موافقم
چرا توی این جامعه لعنتی هر کی بخواد جلوی منو بگیره دست می ذاره روی نقطه ضعفم که همون احساساتمه.من این نقطه ضعف رو نمی خوام، چی کار کنم!!!! من متنفرم از این احساسات!!!!چرا باید وقتی این احساسات لعنتی به کار بیوفته عقلت دیگه کار نکنه، چرا با این که می دونی داری اشتباه می کنی اون کار رو انجام می دی....
چرا هر کی تونست احساساتت رو فعال کنه هر سازی میزنه تو باش می رقصی!!!!!
اين ها ديگه دست خودته عزيزم...مگه دور از جون عروسك كوكي هستيم؟اغراق ميكني ها!!كي گفته يه خانم نميتونه احساسشو كنترل كنه و با هر سازي ميرقصه؟؟
من آدمم، می خوام برم سر کار مورد علاقم، منم می خوام درس بخونم، من نمی خوام کسی از احساساتم سوء استفاده کنه، من نمی خوام وابسته بشم به چیزی؟ چرا باید احساس داشته باشم که دائماً برای اینکه نابودم نکنه سرکوبش کنم؟
همه اين كار ها رو با اراده ميتوني انجام بدي...واقعا داري ميزني توي سر جنس مونث!!اين همه عيب و ايراد؟؟چرا؟چرا اينقدر منفي ؟؟
آقای سنگ تراشان مگه نمی گین:
هنوز هم مردانی هستند که قبل از ازدواج با شما ، خود را وفادار شما می بییند و تن به ارتباط ناصحیحی نمی دهند چراکه دوست دارند، لایق دختری باشند که خود را حفظ کرده است.هنوز هم مردانی هستند که حقوق همسرشان را حتی بیشتر از حقوق خود رعایت می کنند.دخترانم اگر دقت کنید، هنوز مردانی را خواهی دید که لایق شماهستند و شما لایق آنهائید. اقرار می کنم که کم هستند، اما مگر نه اینست که همیشه بهترین ها کم بوده اند.
دوتاشون رو به من نشون بدین!!!!!!مطمئنم خودتونم حرفتون رو قبول ندارین!!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)