با سلام و خسته نباشيد خدمت همه دوستان و مديرِ عزيز:
مشكلى كه ميخوام مطرح كنم مربوط به يكى از دوستم هستش كه مدتى هست فكرشو مشغول كرده .ازتون ميخوام لطف كنيد و راهنمايي كنيد.
اين دوست من ۲۴ ساله شه و ۱ سال به اتمام درسش مونده
حدودِ ۲ ماهه كه يكى از همكلاسي هاي دانشگاه بهش ابراز علاقه كرده و خيلى محترمانه اين احساسو ابراز كرده كه در شانه يك جوان ۲۹ سال باشه.
بد از چند هفته قضيه خواستگارى يكى از اقوام از ايشون پيش مياد و با پسر مطرح ميكنه خلاصه متوجه ميشه اونم بعدش نمياد كه بياد جلو.خلاصه براش انگشتر ميخره و دوستم قبول ميكنه.
بعدش ايشون كه اسمش على هست شروع ميكنه به تملك گيرييه ساقى كه چرا با پسراي ديگه صحبت ميكنى و ... على پسر خيلى ارومي هستش و ساقى پر جنب وجوش و فعال هفته پيش دوست ساقى ماشينشو ميده به على و ساقى كه ازش استفاده كنن- يه روزيi كه اينها با هم بيرون بودن على گير ميده كه بيا بريم خونه مون تا خونمونو ببيني و با طرز زندگي كردن ما آشنا بشي و ساقى قبول نمى كنه تا بلاخره ميره و اونجا هر چند اتفاقى نميافته ولى فقط گريه ميكنه و حسابي ساقي بد اخلاق ميشه و الان اين فكرو ميكنه كه چرا وقتي هنوز ما نامزد رسمي نشديم بايد اين آشنايي اين طوري باشه و دليلي نداشته كه الان اون هم زماني كه جواب كاملا مثبت نبوده منو مجبور كرده ببره خونشون .خلاصه هيچ اتفاق خاصي نمي افته و لي حالا ساقى اصلا نمى تونه ديدشو نسبت به على عوض كُنه.خواستگار ساقى هم اومدن و ساقى كلا از شرايط اون خوشش نيامد حالا ساقى فقط دارِه علي رو اذيت ميكنه ولى على بيشتر از قبل ميخوادش در ضمن على اولش مى گفت دوست نداره همسرش شاغل باشه ولى الان ميگه نه اشكالى نداره.ساقى دوسش داره ولى نمى خواد تصميم غلط بگيره فقط اين از ذهنش بيرون نميره كه على با اون همه شخصيت ....؟چرا زمانى كه ساقى ميگه نمى آم اينقدر اصرار ميكنه.و بعدش چند دليل مختلف
و ديگه اينكه على خيلى بي دست و پاست و خونسرد ولى ساقى خيلى شيطون -على با كسى حرف نمى زنه ولى ساقى با همه سلام احوالپرسى ميكنه و روابط اجتماعيش خيلي بالا هستش و حالا ساقى نمى دونه چى كار كُنه و مثل قبل دوسش نداره ...؟
البته علي آدم هست كه ديگران ميگن خيلي با اعتماده چون آرومه ولي فكر دوستم از بعد اين ماجرا نسبت بهش عوض شده
به نظرتون من چه طوري ميتونم به دوستم در حل اين دغدغه كمك كنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)