با سلام و تشکر فراوان از راهنماییهاتون.باور کنید وقتی میام و میبینم از شما بیامی دارم خیلی خوشحال میشم البته از طرف دوستان هم مورد لطف قرار دارم و خدا رو شکر میکنم.در ادامه اینکه حق با شماست صبر و خونسردی چاره خیلی از مشکلاته من خیلی صبر کردم اینکه چقدر دیگه باید صبر کنم رو نمیدونم موضوع اینه که هرچقدر بیشتر صبر میکنم همسرم قاطع تر میشه واسه جدایی.من چند ماه در کنار همسرم صبوری کردم ولی اون همچنان به من میگفت که نمیخوام این زندگی رو و البته من در شرایط سختی بودم و داشتم دیگه له میشدم هرچه سعی میکردم خوشحالش کنم فایده ایی نداشت به هیچی راضی نبود حتی محبتا و صحبتای من باهاش آرومش نمیکرد انگار اصلا نمیشنید و من چون احساساتم شدیدا زیاد بود و غیر قابل کنترل داشتم نابود میشدم و چون اون دیگه حرف نمی زد و بحث نمیکرد جداشدن برایه یه مدتی توسط مشاور بیشنهاد شد
من و شوهرم اصلا باهم دعوا نمیکردیم فقط سر یه موضوعی بحث میکردیم و چون به نتیجه نمی رسیدیم و ایشون توافق سر اون موضوعو قبول نداشت دیگه حرفی نمیزد و همش میگفت ما حرف همو نمیفهمیم
الان مسپله من اینه که هنوز نتونستم تصمیم گیریامو از بخش احساسات مغزم به بخش عقلانی سوویچ کنم از لحاظ منطق و عقل میدونم که این زندگی ادامه نخواهد داشت چون یکطرف قضیه نمیخواد و چندین ساله که میگه نمیخواد و مگر اینکه شبی معجزه ایی بیش بیاد و کاملا اون آدم عوض بشه وگرنه با نوع تفکری که داره میدونم که این زندگی ادامه نخواهد یافت اما این منطق نیست که بر من حاکم باشه بلکه هنوز درگیر احساساتم هستم.آدمی که در طول زندگی منو اینقدر رنجونده رو هنوز دوست دارم یا شاید وابسته ام و فکر میکنم بدون اون نمیتونم و وجود ندارم.اما دلم شدیدا براش تنگ شده مثل معتادی هستم که مواد بهش نرسیده و تمام وجودش اون ماده رو میطلبه.منم الان فقط میخوام با اون باشم اما چیزایی که خوندم فهمیدم در مسیر اشتباهی هستم و باید جلوی خودمو بگیرم ولی خداییشش سخته فقط روزای خوب میاد جلو چشمم فقط چیزای خوب.اما حتی با این حس سر میکنم اما اجازه ندادم به خودم که این حس مجبورم کنه که به همسرم برگردم یا بهش التماس کنم یا نشونش بدم که ترسیدم.من نمیخوام فکر کنم که همسرم برمیگرده چون بر نمیگرده و اگر لحظه ایی به این فکر کنم که برمیگرده امیدی در دلم رسوخ میکنه و اگه اون امید دوباره نا امید بشه من خیلی اذیت میشم بارها در برخورد با همسرم امیدم نا امید شده و این حالت خیلی سخته.
مدت دو ساله که علنا به همسرم مخالفت در طلاق رو اعلام کردم و ازش خواستم که مشکلاتمون رو با هم حل کنیم اصلا برا همین مشاوره رفتیم ولی ایشون مشکلات رو فقط از من میدونه و حاضر نیست انعطاف نشون بده البته باید بگم از نظر من در مورد مساپل ریز تغییر کرد ولی خیلی براش زیاد بود و بیشتر از این نمیخواد تغییر کنه چون مطمینه طرز فکرش درست و کامله و در مورد مسایل اصلی اصلا انعطاف نداره حتی صبر هم نداره دیگه اصلا نمیخواد صبر هم بکنه و توی این مدت تمام فعالیتهایی که فرمودین رو در راستای جلوگیری از طلاق انجام دادیم ولی ایشون به نتیجه نرسید و تصمیمشو قطعی کرده ولی من هنوز گیرم
- - - Updated - - -
علاقه مندی ها (Bookmarks)