دیدمش
یه ذره دیر رفتم سر کلاس. کلی هم سعی کردم ساده باشم... یعنی مثل همیشه که خودمو جر میدادم تیپ خفن بزنم نرفتم... موهامو اتو کردم یه فینقیلی هم آرایش کردم. یه مانتوی مشکی و شلوار مشکی پوشیدم. سادهی ساده.رفتم دیدم همه نشستن دورش این دخترا هم آویزون میزش.
داشت با موبایلش حرف میزد. رفتم وسایلمو گذاشتم شروع کردم با دوستام حرف زدن. اونم سرش تو موبایل. اصلا نگاه نکرد ببینه من اومدم. رفتم بغل میزش وایستادم تلفنش تموم که شد گفتم: سلام استاد
سرشو آورد بالا گفت: اااااااا. کی اومدی تو؟ خوبی؟
دیگه یه ذره حرف زد. گیر داد به بچه ها بریم سالن واسه پیانو
اینقدر هم تیپ زده بود دیگه داشت میمرد از خوشگلی. یه کفشهایی هم پاش بود که من ازش خاطره دارم. (نمیتونم بگم چه خاطره ای)... اونجا یه ذره سرایش کار کردیم. یه دفعه پیله کرد به یه آهنگ که شونصد بار تو خونشون با هم تمرین کرده بودیم. قلبم داشت از جاش در میومد. هی هم نگاه میکرد ببینه عکس العمل من چیه؟آخرشم گیر داد همه باید این آهنگو با من همنوایی کنین. دیدم حالم داره به هم میخوره از جو کلاس بدون خدافظی اومدم بیرون... بهش اساماس زدم من حالم خوب نیست دارم میرم خونه؛ نمیتونم تمرکز کنم... یه ساعت بعد جواب داد: چرا اشتباه میخوندی پدر سگ؟ دفعه بعد اینجوری بیای سر کلاس رات نمیدم
بهش گفتم کارت تموم شد بگو بهت زنگ بزنم... حالم خوب نیست
گفت: اوکی
حالا منتظرم نه؛ نه و نیم باهاش حرف بزنم؛ همه حرفهامو بهش بزنم... میخوام بگم تصمیم دارم از این رابطه بیام بیرون و باید کمکم کنی... به نظرتون تصمیم خوبی نیست؟ اونم باید بدونه من دیگه نمیخوام و نمیتونم
پ.ن : خیلی دوستتون دارم دوستای گلم![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)