
نوشته اصلی توسط
بی نهایت
من نگفتم شما این پیامک رو بفرست گفتم اگر جای شما بودم این را می نوشتم.
دوست عزیز مشکل شما دریافت نکردن پیام همسرتونه ،و این به خاطر تحلیل های نادرست شما ، بدبینی و عدم اعتماد به نفسه. الان همسر شما داره نشون می ده که احتیاج به حمایت عاطفی شما داره گرچه یک مرده ، شاید جملاتش رو خوب بیان نمی کنه اما فهمیدنش سخت نیست.
وقتی پیام می ده چرا جواب نمی دی یعنی اینکه به شما نیاز داره ، اینکه شما آرومش کنی ، اما باز شما به حال خودش رهاش می کنی.
در جواب ایشون می شد گفت به نظر می یاد عزیزم خیلی تحت فشاری ، کاش می شد یه برنامه می ریختی تا با هم باشیم .
لازمه که به هم کمک کنیم که ان شالله این مشکل همیشگی محو و نابود بشه.
در ضمن برای حل مسایل فی مابین از اس ام اس و صحبت تلفنی حتی الامکان پرهیز کنید و جوری مدیریت کنید که بحث رو کوتاه کنید. بحث رو عوض کنید و در فرصتی مناسب که کنار هم هستید از در عاطفی مساله رو مطرح کنید و برای حل کردن آن اقدام کنید.
این های که گفتم نه اینکه شما برید همین ها رو الان به همسرتون بگید ، می خوام بگم چگونه می شه یک مکالمه سازنده داشت در عین اینکه عاطفیه .
ممنون بی نهایت جان که انقدر دقیق توضیح دادید من واقعا فکر نمیکردم انقدر اشتباه کردم!!
ایشون اینجا داره می گه قرص ها مربوط به بیماریه جسمی شونه و دارن به شما آگاهی می دن که علاوه بر اون از لحاظ روحی هم مشکل دارند.
در این حالت همسر شما به شما داره آگاهی می ده نسبت به نیازش که می خواهد راجع به مساله روحی پیش امده صحبت کند. در این شرایط شما باید باهشون همدلی و همراهی کنید تا مشکل روحی که دارند رو بیان کنند.
کاملا درسته ولی امان ازین محیط چت و مجازی
اون با شکلک های خنده و شوخی این موضوع رو نوشت و من واقعا فکر کردم داره شوخی میکنه و همچنین چون خیلی همیشه از همچی میناله واسه من دیگه این حرفها چیز عجیبی نیست!ولی درسته واقعا اشتباه کردم
در این مرحله اشتباهی در دریافت پیام صورت گرفته ، ایشون دیگه مایل به ادامه نیستند اما شما باز عجولانه اصرار می کنید که ایشون علت ناراحتی شون رو بگند. بهتر بود در این مرحله کمی
صبر می کردید و فرصت می دادید اگر خودش می خواست علت ناراحتی اش رو بگه
اینجا متوجه شدم قضیه جدیه می خواستم اسرار کنم که بگه برام که از دلش دربیارم اما نشد خیلی دارم رو عجول بودنم کار میکنم

خیلی عجولم خیلی!
بعد از اون همه اصرار شما ، ایشون شما رو محلی برای درد دل پیدا می کند و شروع می کند از ناراحتی اش گفتن بهقول شما کلی نوشت. و واقعا فاجعه است که بعد از اون همه اصرار شما که ایشون خود افشایی کرده ایشون رو به حال خودش رها کنید وهیچ جوابی ندهید.
کافی بود می گفتید ، می فهمم چه می گویی . من هم جای تو بودم ناراحت می شدم. همین. اگرصبر می کردی چه بسا شروع می کرد از علت مسایل روحی اش برایت دردل کردن.
به خیال خودم خواستم دعوا نکنیم خواستم تو محیط چت بهم بی احترامی نکنیم اخه قرارمون همین بود(گاهی که میرفت ماموریت وقتی نمیشد تماس بگیره باهام چت میکردیم و اکثرا سوتفاهم پیش میومدو بی احترامی قراربر این شد که دیگه بحثی نکنیم تو این محیط خودمم دلم خیلی پر بود ولی مثلا خواستم جواب ندم تا اروم شه!ولی به قول شما اگر همدلی میکردم اروم میشد!!چون همیشه خودش میگه وقتی با من حرف میزنه فقط اروم میشه!
که زنگ زد گفت شعور نداری جواب نمیدی؟گفتم حوصله بحث ندارم گفت پس بیجا میکنی مینویسی وقتی نمیخای جواب بشنوی
بنظر من طبیعی نیست که توهین کنه

من فکر کردم زنگ زده که ادامه صبحت رو ادامه بدیم وقتی دیدم با توپ و تشر اومد حاضر نشدم حرف بزنه!
ممنون راستش نوشته هاتونو همون روز خوندم خیلی روم تاثیر داشت خیلی
درسته من همیشه اشتباهاتم رو قبول میکردم اما درست رفتار نمیکردم!!
ارومش کردم همون روز
بعد اون پیامم یکم بحث کردیم و من اجازه دادم هرچی تو دلشه بگه راستش تو حرفها بهش گفتم خسته شدم ازت داغ کرد و کلی حرف زد
میگفت برو خستگیتو درکن من که همش دارم کار میکنم که زودتر عروسی بگیریم دوشیف کار میکنم مجبور نیستی بمونی اگه خستگی بامن صحبت کنی و ازین حرفها..
کلی صحبت کرد گذاشتم خودش رو خالی کنه اخرش گفتم از تو خسته نشدم از دعواها خسته شدم
از دوریت و از رابطه اینجوریمون خسته شدم گفتم منوببخش من میفهمم عصبانی ازم ولی باهاش اشتی کن و یکمم خودم لوس کردم
صدام لرزید
یهو ازین رو به اون رو شد کلی قربون صدم رفت و گفت چرا صدات لرزید خودشم بغضش گرفت ارومم کرد و گفت که زودتر میاد از ماموریت که چندروزو کامل باهم باشیم بعد دوباره میره

ارتباط قطع کردیم شب دوباره بهم زنگ زد کلی بهونه گرفت که من نمیبینمت ازم دوری ( هفته پیش که اومد از ماموریت خواست بیاد خونه ما اما من مجبور بودم پیش خواهرم بمونم چون شوهرش نبود و مریض بود ) با عصبانیت میگفت خسته شدم ازین دوری دیگه ازین زندگی خسته ام یهو اصلا همین چندروزم همو نبینیم و ازین حرفها گفت یوقت خواهرت دوباره مریض نشه و من پس فردا اومدم باز نیای خونمون ؟
خیلی با لحن بد گفت
من یهو حرفهای شما یادم اومد
سعی کردم تیکه هاشو نادیده بگیرم و پیامشو بگیرم اینکه بخاطر ندیدن من داره بهانه میگیره رو گرفتم از حرفاش
با مهربونی گفتم منم دلم برات تنگ شده منم از خدام بود ابجیم مریض نمیشد باتو میبودم پیش تو میبودم راست میگی حق باتوعه
این چند روز زمین به اسمون بیاد من از پیشت جم نمیخورم و ازین حرفها
کلی دوباره قربون صدقم رفت گفت ببخشید من انقدر بد شدم دوریت داره منو میکشه کارام زیاده واست جبران میکنم و هزاربار گفت منو ببخش

امیدوارم بتونم تو موقعیتها خوب فکر کنم
ممنون بینهایت عزیز
خیلی خوب تحلیل کردی
ممنون از صبر حوصله ای که گذاشتی برای من

علاقه مندی ها (Bookmarks)