به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 84
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 94 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1392-7-22
    نوشته ها
    178
    امتیاز
    3,383
    سطح
    36
    Points: 3,383, Level: 36
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 443 در 158 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام مجدد
    محدودیت ارسال پست نگذاشت زودتر مطلب بگذارم
    (امروز دلم صابون زدم ساعتهای سایت بهم ریخته یک ساعت زودتر میشه پست چهارم را گذاشت ولی زهی تصور باطل زهی خیال محال)
    دلمم نمیاد اخه اذیتش کنم
    مامانم همیشه حرفاش در حال تغییره
    یعنی برای همه در تصمیم و نظرش ثابته و فقط تو رفتار با شما متغیره و شما سردرگمی شدید؟؟؟؟
    شاید خودش هم هنوز نگرانه می خواد بهترین رو بدست بیارید ولی نمی دونه چیکار کنه؟؟؟؟
    طبیعیه حساسیتش نسبت به ازدواج شما خیلی بیش از دیگران باشه
    ایا تو بقیه تصمیمهای دیگه زندگی مادرتان هم نشانی از وسواس و یا عدم اعتماد به نفس دیده می شود؟؟؟؟
    تصمیمهای مهم و حساس را در مواقع خاص چگونه می گیرد؟؟؟:
    *با مشورت ؟؟؟
    *با تردید و پس از کشمکش بسیار؟؟؟
    *به تنهایی و بدون کسب نظر دیگران ؟؟؟
    ...
    از اشنایی بیرون از خانه چه انتظاری دارید ؟؟؟؟
    فکر کنم دید خواستگارتان هم بد می شود !!! وجه خانواده تان هم خراب می شود (شاید بعدا یک عمر سرکوفتش را بخورید)
    فکر می کنید چقدر دیگه وقت دارید تا خواستگارتان پشیمان نشده مادرتان را راضی کنید؟؟(چقدر دیگه این پسره دووم میاره؟؟)
    موفق باشید
    ویرایش توسط آونگ : دوشنبه 31 شهریور 93 در ساعت 17:25

  2. کاربر روبرو از پست مفید آونگ تشکرکرده است .

    maedeh120 (دوشنبه 31 شهریور 93)

  3. #32
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    111
    Array
    آونگ جان مرسی از نظرت اعصابم خیلی بهم ریخته تمام کلاسای دانشگام افتاده تو تایمی که سرکارم موندم چه خاکی به سرم بریزم
    بزار برم خونه شب جواب پستت رو میدم
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  4. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    آونگ (دوشنبه 31 شهریور 93)

  5. #33
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام آونگ جان و بقیه دوستان ........
    امروز حالم بهتر از روزای دیگست .... الهی شکرت ......
    دیشب که مامانم از سرکار اومد پرسید چه خبر از پسره بهت زنگ نزده و اینا؟منم گفتم ای هر از گاهی یه اسی میده منم بعضی موقع ها جواب میدم دیدم یه آه کشید و گفت اگه اون میخواستت سماجت میکرد زنگ میزد به من میومد حرف میزدم (تودلم گفتم اون بیچاره هنوزم پیگیره و جندین بار خواسته که ببینت اما من نذاشتم) منم به روی خودم زیاد نیاوردم و فقط گفتم یکی دوبار خواسته ببینت اما من قبول نکردم .....
    گفت چرا فکر میکنی که با اون خوشبخت میشی ؟ گفتم چون اون مودب با شخصیت دستش به دهنش میرسه آروم و ... گفت نمیدونم والا چی بگم ؟؟؟
    منم فرصتو و آرامش مامانمو چسبیدم شروع کردم به حرفیدن گفتم اره اون پسره خیلی خوبیه فقط بهم گفت الان کارم از درسم مهم تره و خونه برات میخرمو خلاصه کلی ازش تعریف کردم .... مامانمم دیدم یه دفعه برگشت گفت یه فال گرفتم گفته بود دخترت تا آخر 93 تکلیفش مشخص میشه منم گفتم خدا از زبونش بشنوه
    بعد گفت تو خواستی ازدواج کنی خونه رو تحویل میدیدم با پول پیش و وام و این ور اونور برات جهیزیتو جور میکنم و منم میرم با مامان بزرگ اینا ...
    بهش گفتم برو شهرستان گفت برم اونجا کار نیست خرجی ندارم ...
    دیشب به پسره گفتم که همچین بحثی با مادرم شده البته فقط بهش گفتم که مادرم پرسیده که باهم در تماس هستیم یا خیر .... بعد گفت من میخوام ببینمش باهاش حرف بزنم تو چرا نمیزاری منم گفتم حرفی ندارم یه قرار ست میکنیم که شما همدیگرو ملاقات بکنید البته بهش گفتم شماهم با پدرت صحبت کن گفت باشه ....
    حالا به نظرتون تا اینجا داستان چطوریه؟؟؟امیدی هست؟؟؟راهنماییم کنید که کجا یه قرار ملاقات بزارم؟؟؟و چطور رفتار کنم؟؟؟؟
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  6. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    آونگ (سه شنبه 01 مهر 93)

  7. #34
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 94 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1392-7-22
    نوشته ها
    178
    امتیاز
    3,383
    سطح
    36
    Points: 3,383, Level: 36
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 443 در 158 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام مائده خانم

    نقل قول نوشته اصلی توسط maedeh120 نمایش پست ها
    سلام آونگ جان و بقیه دوستان ........
    امروز حالم بهتر از روزای دیگست .... الهی شکرت ......
    دیشب که مامانم از سرکار اومد پرسید چه خبر از پسره بهت زنگ نزده و اینا؟ (پس پیگیره ازدواجت هست نمی خواد ترشی بندازدت )منم گفتم ای هر از گاهی یه اسی میده منم بعضی موقع ها جواب میدم دیدم یه آه کشید و گفت اگه اون میخواستت سماجت میکرد زنگ میزد به من میومد حرف میزدم (تودلم گفتم اون بیچاره هنوزم پیگیره و جندین بار خواسته که ببینت اما من نذاشتم) منم به روی خودم زیاد نیاوردم و فقط گفتم یکی دوبار خواسته ببینت اما من قبول نکردم .....
    گفت چرا فکر میکنی که با اون خوشبخت میشی (آهان نکته همین جاست نگرانت هست وسواسش برای همینه) ؟ گفتم چون اون مودب با شخصیت دستش به دهنش میرسه آروم و ... گفت نمیدونم والا چی بگم (تردید داره مخصوصا چون خودش انتخاب نکرده)؟؟؟
    منم فرصتو و آرامش مامانمو چسبیدم () شروع کردم به حرفیدن گفتم اره اون پسره خیلی خوبیه فقط بهم گفت الان کارم از درسم مهم تره و خونه برات میخرمو خلاصه کلی ازش تعریف کردم .... مامانمم دیدم یه دفعه برگشت گفت یه فال گرفتم گفته بود دخترت تا آخر 93 تکلیفش مشخص میشه (اینجا رو جدی گفت یا شوخی ؟؟؟ )منم گفتم خدا از زبونش بشنوه
    بعد گفت تو خواستی ازدواج کنی خونه رو تحویل میدیدم با پول پیش و وام و این ور اونور برات جهیزیتو جور میکنم و منم میرم با مامان بزرگ اینا ...(بابا تو پستهای قبلی از مادرت یه هیولا ساختی برای ما پس این طوریام نیست ناسلامتی مادره فداکاری هم می کنه برای آینده دخترش)
    بهش گفتم برو شهرستان گفت برم اونجا کار نیست خرجی ندارم ...
    دیشب به پسره گفتم که همچین بحثی با مادرم شده البته فقط بهش گفتم که مادرم پرسیده که باهم در تماس هستیم یا خیر .... بعد گفت من میخوام ببینمش باهاش حرف بزنم تو چرا نمیزاری منم گفتم حرفی ندارم یه قرار ست میکنیم که شما همدیگرو ملاقات بکنید البته بهش گفتم شماهم با پدرت صحبت کن گفت باشه .... (مواظب اعتبار خانوادت مقابل خواستگارت باش)
    حالا به نظرتون تا اینجا داستان چطوریه (خوبه)؟؟؟امیدی هست(معلومه که هست راهشو و زمانشو پیدا کنید)؟؟؟راهنماییم کنید که کجا یه قرار ملاقات بزارم؟؟؟(خودت تو یک تاپیک دیگه نظرت رو گفتی ولی من معتقد به خواستگاری سنتی هستم چون تا اینجا هم شما بر طبق قواعد مدرن پیش رفتید این مرحله رو سنتی رفتار کنید این مبحث که شما مانع ملاقات مادرتون و خواستگارتون تا الان شدید قطعا ذهن طرف مقابل را مشغول کرده توصیه من این است که به صورت رسمی حتی اگر شده خودش تنها به منزل شما بیاید خواستگاری سنتی با همه معایبش این حسن را دارد که شان خانواده دختر رعایت می شود ناسلامتی آقا دوماد باید به غلامی پذیرفته بشه نه اینکه کلاس بگذاره) و چطور رفتار کنم؟؟؟؟
    اخرش جواب سوالات پست قبل را ندادید
    ممکن است برای طی مراحل بعد به درد بخورد
    -----------------------------------------------------------------------------------------------
    بابا دختر خانمها بی خودی ایراد نگیرید زندگی رو سخت نگیرید پسر خوب گیرتون اومد قبول کنید
    اما شان خودتونو پایین نیارید
    نمی دونید ما چی کشیدیم تا ازدواج کردیم
    مادرمون چه زبونی ریخت بنده خدا تا خانمم را به من دادند (من که بلد نبودم خدا مادرمو خیر بده)
    یه چیزهایی تو بله برون و خواستگاری در تمجید از خانواده خانمم گفت که همه انگشت به دهن موندند
    هنوزم خانمم بعضی وقتها میگه ما گول زبون مادرتو خوردیماین تشبیه ها رو از کجا آورد
    روشهاشو لو نمی دم خرج داره
    موفق باشید
    ویرایش توسط آونگ : سه شنبه 01 مهر 93 در ساعت 12:17

  8. کاربر روبرو از پست مفید آونگ تشکرکرده است .

    maedeh120 (سه شنبه 01 مهر 93)

  9. #35
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    111
    Array
    یعنی برای همه در تصمیم و نظرش ثابته و فقط تو رفتار با شما متغیره و شما سردرگمی شدید؟؟؟؟تقریبا
    شاید خودش هم هنوز نگرانه می خواد بهترین رو بدست بیارید ولی نمی دونه چیکار کنه؟؟؟؟دقیقا
    طبیعیه حساسیتش نسبت به ازدواج شما خیلی بیش از دیگران باشه
    ایا تو بقیه تصمیمهای دیگه زندگی مادرتان هم نشانی از وسواس و یا عدم اعتماد به نفس دیده می شود؟؟؟؟اکثر اوقاتت معمولا سرخود تصمیم میگیره کاهی هم با مشورت
    تصمیمهای مهم و حساس را در مواقع خاص چگونه می گیرد؟؟؟:تا منظورتون از تصمیم خاص و مهم چی باشه
    *با مشورت ؟؟؟گاهی
    *با تردید و پس از کشمکش بسیار؟؟؟اغلب
    *به تنهایی و بدون کسب نظر دیگران ؟؟؟معمولا خالم اینا همیشه در جریان تصمیماتش هستند اونا نمیپرسن خود مامانم میگه
    ...
    از اشنایی بیرون از خانه چه انتظاری دارید ؟؟؟؟روحیه مامانم عوض میشه ... فکر نمیکنه پسر خسیس هستش .... بیرون باشن به خاطر عمومی بودنش نا خودآگاه مهربون تر هستن
    فکر کنم دید خواستگارتان هم بد می شود !!! وجه خانواده تان هم خراب می شود (شاید بعدا یک عمر سرکوفتش را بخورید)نه به هیچ عنوان
    فکر می کنید چقدر دیگه وقت دارید تا خواستگارتان پشیمان نشده مادرتان را راضی کنید؟؟(چقدر دیگه این پسره دووم میاره؟؟)بحثش پیش نیومده اما فکر نمیکنم حالا جالاها بخواد دست برداره ...

    - - - Updated - - -

    سلام مائده خانم سلام آقای آونگ مهربون

    نوشته اصلی توسط maedeh120
    سلام آونگ جان و بقیه دوستان ........
    امروز حالم بهتر از روزای دیگست .... الهی شکرت ......
    دیشب که مامانم از سرکار اومد پرسید چه خبر از پسره بهت زنگ نزده و اینا؟ (پس پیگیره ازدواجت هست نمی خواد ترشی بندازدت ) اصلا از ترشی کلا خوشش میاد اخه همیشه به من میگه نترس تو نمیترشی خخخمنم گفتم ای هر از گاهی یه اسی میده منم بعضی موقع ها جواب میدم دیدم یه آه کشید و گفت اگه اون میخواستت سماجت میکرد زنگ میزد به من میومد حرف میزدم (تودلم گفتم اون بیچاره هنوزم پیگیره و جندین بار خواسته که ببینت اما من نذاشتم) منم به روی خودم زیاد نیاوردم و فقط گفتم یکی دوبار خواسته ببینت اما من قبول نکردم .....
    گفت چرا فکر میکنی که با اون خوشبخت میشی (آهان نکته همین جاست نگرانت هست وسواسش برای همینه) دقیقا به خاطر شکستی که خودش خورده تقریبا بدبین شده به مردا ؟ گفتم چون اون مودب با شخصیت دستش به دهنش میرسه آروم و ... گفت نمیدونم والا چی بگم (تردید داره مخصوصا چون خودش انتخاب نکرده) آفررررررین همینطوره؟؟؟
    منم فرصتو و آرامش مامانمو چسبیدم ()شیطون بلاام دیگه شروع کردم به حرفیدن گفتم اره اون پسره خیلی خوبیه فقط بهم گفت الان کارم از درسم مهم تره و خونه برات میخرمو خلاصه کلی ازش تعریف کردم .... مامانمم دیدم یه دفعه برگشت گفت یه فال گرفتم گفته بود دخترت تا آخر 93 تکلیفش مشخص میشه (اینجا رو جدی گفت یا شوخی ؟؟؟ ) کاملا جدیمنم گفتم خدا از زبونش بشنوه
    بعد گفت تو خواستی ازدواج کنی خونه رو تحویل میدیدم با پول پیش و وام و این ور اونور برات جهیزیتو جور میکنم و منم میرم با مامان بزرگ اینا ...(بابا تو پستهای قبلی از مادرت یه هیولا ساختی برای ما پس این طوریام نیست ناسلامتی مادره فداکاری هم می کنه برای آینده دخترش)مامانم فوق العاده زن مهربون و فداکاریه خیلی هم دوست داشتنی و کاملا روشن فکر دخترخاله هام همه دوست دارن مامان من مامانشون باشه چون من دخترشم و آینده من تو زندگی از همه چیزش مهم تره روی من سخت گیری میکنه همش میگه تو ازدواج کنی دیگه پیشرفت نمیکنی روچه حساب این حرفو میزنه نمیدونم
    بهش گفتم برو شهرستان گفت برم اونجا کار نیست خرجی ندارم ...
    دیشب به پسره گفتم که همچین بحثی با مادرم شده البته فقط بهش گفتم که مادرم پرسیده که باهم در تماس هستیم یا خیر .... بعد گفت من میخوام ببینمش باهاش حرف بزنم تو چرا نمیزاری منم گفتم حرفی ندارم یه قرار ست میکنیم که شما همدیگرو ملاقات بکنید البته بهش گفتم شماهم با پدرت صحبت کن گفت باشه .... (مواظب اعتبار خانوادت مقابل خواستگارت باش)حتمااااااا
    حالا به نظرتون تا اینجا داستان چطوریه (خوبه)خداروشکر؟؟؟امیدی هست(معلومه که هست راهشو و زمانشو پیدا کنید)میشه راهنماییم بکنی؟؟؟راهنماییم کنید که کجا یه قرار ملاقات بزارم؟؟؟(خودت تو یک تاپیک دیگه نظرت رو گفتی ولی من معتقد به خواستگاری سنتی هستم چون تا اینجا هم شما بر طبق قواعد مدرن پیش رفتید این مرحله رو سنتی رفتار کنید این مبحث که شما مانع ملاقات مادرتون و خواستگارتون تا الان شدید قطعا ذهن طرف مقابل را مشغول کرده توصیه من این است که به صورت رسمی حتی اگر شده خودش تنها به منزل شما بیاید خواستگاری سنتی با همه معایبش این حسن را دارد که شان خانواده دختر رعایت می شود ناسلامتی آقا دوماد باید به غلامی پذیرفته بشه نه اینکه کلاس بگذاره)اونها کاملا خانواده سنتی هستند دلیل نیومدنش با خانواده مخالفت مادرم بوده و مطمئنم بعد از دیدارشون مامانمو و پسره رو میگم اگه مورد پسند واقع بشه با خانوادشون میان البته پسره چندبار گفت با خواهرم بیام من میگفتم نه آخه از خواهر شوهر کلا بدم میاد خخخ و چطور رفتار کنم؟؟؟؟




    اخرش جواب سوالات پست قبل را ندادید
    ممکن است برای طی مراحل بعد به درد بخورد
    -----------------------------------------------------------------------------------------------
    بابا دختر خانمها بی خودی ایراد نگیرید زندگی رو سخت نگیرید پسر خوب گیرتون اومد قبول کنیدسخت گیری کجا بود آخه
    اما شان خودتونو پایین نیارید 100%
    نمی دونید ما چی کشیدیم تا ازدواج کردیم
    مادرمون چه زبونی ریخت بنده خدا تا خانمم را به من دادند (من که بلد نبودم خدا مادرمو خیر بده)
    یه چیزهایی تو بله برون و خواستگاری در تمجید از خانواده خانمم گفت که همه انگشت به دهن موندند
    هنوزم خانمم بعضی وقتها میگه ما گول زبون مادرتو خوردیماین تشبیه ها رو از کجا آورد
    روشهاشو لو نمی دم خرج داره
    موفق باشید

    امیدوارم همه جوونها خوشبخت بشن و به کسی که دوسش دارن برسن
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  10. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    آونگ (سه شنبه 01 مهر 93)

  11. #36
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    111
    Array
    امروز با اقا پسر یکم حرفم شد
    من بهشون گفتم که خیلی خونسردی و یه سری حرفای دیگه که تو ذهنم بود ایشونم گفت چرا همچین فکر میکنی یعنی چی ؟ خلاصه کلی ناراحت شد
    من احساس میکنم گاهی اوقات خیلی گله مند میشم از آدما توقعم ازشون بالا میره که باعث میشه تنش ایجاد بشه ... ایشون میگه من اصلا ادم خونسرد و بیخیالی نیستم و تو همش یه فکرایی از من تو ذهنت داری که من دنیا دنیا فرق داره ... نمیدونم چیکار کنم؟آیا مشکل از توقعات بیجای من؟من سرکشم؟حاضر جوابم؟لحنم اشتباه؟
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  12. #37
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 94 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1392-7-22
    نوشته ها
    178
    امتیاز
    3,383
    سطح
    36
    Points: 3,383, Level: 36
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 443 در 158 پست

    Rep Power
    38
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maedeh120 نمایش پست ها
    امروز با اقا پسر یکم حرفم شد
    من بهشون گفتم که خیلی خونسردی و یه سری حرفای دیگه که تو ذهنم بود ایشونم گفت چرا همچین فکر میکنی یعنی چی ؟ خلاصه کلی ناراحت شد
    من احساس میکنم گاهی اوقات خیلی گله مند میشم از آدما توقعم ازشون بالا میره که باعث میشه تنش ایجاد بشه ... ایشون میگه من اصلا ادم خونسرد و بیخیالی نیستم و تو همش یه فکرایی از من تو ذهنت داری که من دنیا دنیا فرق داره ... نمیدونم چیکار کنم؟آیا مشکل از توقعات بیجای من؟من سرکشم؟حاضر جوابم؟لحنم اشتباه؟
    سلام مائده خانم
    اول از مادرتون چه خبر ؟؟؟دیگه فرصت نشد نون دوم رو به تنور بچسبونید ؟؟؟؟
    ببینید روابط شما با این آقا پسر یه خورده داره از حالت خواستگاری معمول بیرون میاد(از حرفم برداشت بد نکنید منظورم اینه که داره کش پیدا میکنه اونم به صورت غیر رسمی)
    خودتون دیگه اوستایید تو سایت دید که دوره عقدم طولانی بشه حرف و حدیث در میاد بین زن و شوهر چه به رسه به خواستگاری
    بعد بالاخره آدمها یک روز حالشون خوبه یک روز بد
    یک روز سرحالند یک روز خسته
    ولی اگه زیاد تکرار شد یک هشداره برای شما
    مگه شما چقدر ازش شناخت دارید که بخواد با واقعیت متفاوت باشه
    بعضی وقتها منم بعد 8 سال زندگی به خانمم میگم : یعنی تو فکر میکنی من چنین آدمیم ، بابا تفکرت در مورد من اشتباهه
    چه برسه به شما دو نفر
    بچسبید به قضیه رضایت مادرتون تا قضیه سریعتر پیشرفت کنه
    اون اقا پسرم اگر واقعا قصدش ازدواج باشه قطعا در این وضعیت پا درهوا زود خسته و عصبانی میشه و واکنشهای عجیب نشون میده
    مگه اینکه یا خیلی عاشق و شیدا باشه و یا قصدش چیزه دیگه ای باشه و الان تو این حالت بهش خوش بگذره (که این فرض آخری با توصیفات شما مردود و حذف میشه)

    موفق باشید
    ------------------------------
    ممنون

    منظورم این بود اجازه خواستگاری بگیرید نه اینکه از الان ندید رضایت مادرتون رو کسب کنید
    امیدوارم ازدواج خوبی داشته باشید
    ---------------------------------------
    خوب قضیه مادرتون بیشتر مشکل شماست نه اون بنده خدا چرا ازش انتظار تشکر دارید
    --------------------------------------------------
    انتظار داره چطوری محبت کنید؟؟؟؟
    تو این مرحله چه سطحی از روابط عاطفی رو انتظار داره؟؟؟
    ------------------------------------
    فعلا محدودیت پست دارم خداحافظ
    ویرایش توسط آونگ : چهارشنبه 02 مهر 93 در ساعت 12:35

  13. کاربر روبرو از پست مفید آونگ تشکرکرده است .

    maedeh120 (چهارشنبه 02 مهر 93)

  14. #38
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    111
    Array
    [quote=آونگ;353313]سلام مائده خانم سلام آقای آونگ همش تو دلم سراغتون رو میگرفتم
    اول از مادرتون چه خبر ؟؟؟دیگه فرصت نشد نون دوم رو به تنور بچسبونید ؟؟؟؟دیشب عروسی دختر همسایمون بود همش بهش گفتم عروسی من باید بترکونیااااگفت تو که خودت میدونی من بیام وسط همش مسخره بازی درمیارم بعد گفتم یه عالمه شواشمون کن کن فقط تو رو شواش میگفتم به شوخی
    ببینید روابط شما با این آقا پسر یه خورده داره از حالت خواستگاری معمول بیرون میاد(از حرفم برداشت بد نکنید منظورم اینه که داره کش پیدا میکنه اونم به صورت غیر رسمی) ما اصلا حرفی به جز صحبت در اینده نداریم شاید چون من خیلی دارم اینور رو مامانم کار میکنم و اون تشکری نمیکنه دلگیرم
    خودتون دیگه اوستایید تو سایت دید که دوره عقدم طولانی بشه حرف و حدیث در میاد بین زن و شوهر چه به رسه به خواستگاری حق با شماست
    بعد بالاخره آدمها یک روز حالشون خوبه یک روز بد من خودم دقیقا اینطوریم اما با این آقا اکثر اوقات مهربونم اما اون همش میگه تو اصلا منو دوست نداری
    یک روز سرحالند یک روز خسته
    ولی اگه زیاد تکرار شد یک هشداره برای شمانه خیلی خیلی کم پیش اومده
    مگه شما چقدر ازش شناخت دارید که بخواد با واقعیت متفاوت باشه ما باهم نیستیم زیاد که بخوام شناخت کامل روش پیدا کنم یه سری چیزای سطحی و عمومی و یه سری تفکرات البته گاهی رفتارشو تو موقعیت دیدم که عالی بوده
    بعضی وقتها منم بعد 8 سال زندگی به خانمم میگم : یعنی تو فکر میکنی من چنین آدمیم ، بابا تفکرت در مورد من اشتباهه خانوم دیگه کاریش نمیشه کرد
    چه برسه به شما دو نفر
    بچسبید به قضیه رضایت مادرتون تا قضیه سریعتر پیشرفت کنه دلم میخواد اول بیان خواستگاری بعد بچسبم به مامانم
    اون اقا پسرم اگر واقعا قصدش ازدواج باشه قطعا در این وضعیت پا درهوا زود خسته و عصبانی میشه و واکنشهای عجیب نشون میده به جز ازدواج به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنه هیچ چیز
    مگه اینکه یا خیلی عاشق و شیدا باشه و یا قصدش چیزه دیگه ای باشه و الان تو این حالت بهش خوش بگذره (که این فرض آخری با توصیفات شما مردود و حذف میشه)
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  15. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    آونگ (چهارشنبه 02 مهر 93)

  16. #39
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلاااااام به همه دوستانم براتون خبرای خوب دارم
    دیروز داشتم با مامانم حرف میزدم همش ............. بعد آخرش برگشت گفت باشه بیان من که میخواستم بگم بعدا بیان حالا که تو اصرار داری بگو بیان ....
    تاااااازه شبش هم اجازه داد که یک ساعت با دخترخالم و پسره برم بیرون بعد پسره به مامانم اس داد که : سلام ، بابت اطمینانتون ممنون ایشااله که بتونم جبران کنم ... مامانم ج داد خواهش میکنم مراقبشون باش زود هم برگردید پسره هم گفت چششششم
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  17. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    paiize (دوشنبه 14 مهر 93)

  18. #40
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 94 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1392-7-22
    نوشته ها
    178
    امتیاز
    3,383
    سطح
    36
    Points: 3,383, Level: 36
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 443 در 158 پست

    Rep Power
    38
    Array

    1

    سلام
    ببخشید نشد جواب سوال قبلی تون رو بدم چند روزی رفته بودم سفر
    تبریک
    بابت ایجاد اولین روزنه و بابت عید قربان
    امیدوارم موفق باشید
    از اینجا به بعد هم در شناخت خواستگارتان دقت کنید
    به تاپیکهای دوستانی که ید طولایی در پذیرش خواستگار دارند مانند خانم مصباح و ... رجوع کنید
    فراموش نکنید در تمام مدت از این به بعد و در طی همه مراحل احترام مادرتان حفظ شود
    شاید ذهنیتی در فکر خواستگارتان ایجاد شده باشد مبنی بر اختلاف بین شما و مادرتان ، این ذهنیت را اصلاح کنید
    تنها کسی که دارید مادرتان است
    اگر مشکلی خدایی نکرده پیدا کنید تنها پناهگاهتان مادرتان است
    یکی از دوتا تاپیک راببندید و یکی را ادامه دهید
    موفق باشید
    ----------------------------------------
    عجله نکنید
    یک چیزی رو به وضوح تو این سفر دیدم
    عجله کردن باعث کاهش کیفیت میشه
    تعادل رو برقرار کنید
    آرامش در این لحظات برای شما از همه چیز مهمتره
    ویرایش توسط آونگ : دوشنبه 14 مهر 93 در ساعت 10:19

  19. 2 کاربر از پست مفید آونگ تشکرکرده اند .

    maedeh120 (دوشنبه 14 مهر 93), paiize (دوشنبه 14 مهر 93)


 
صفحه 4 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من شخصیت بسیار ضعیف و بدی دارم
    توسط carameli در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 شهریور 95, 14:30
  2. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 مرداد 94, 22:22
  4. به معنای واقعیه کلمه به ته ته خط رسیدم (نمیدونم چرا... )
    توسط Rezaydc در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 بهمن 91, 16:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.