به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18
  1. #11
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,025 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    373
    Array
    سلام ساحل جان

    اوایل زندگی اقایون دوست دارن زودتر حس استقلال رو تجربه کنن و ناخوداگاه به کوچکترین مسائلی که ممکنه به این حس لطمه بزنه حساس میشن

    به خصوص اینکه شما گفتی مادرت یه کوچولو نظر میداده در مورد مسائل زندگی و ....و همین رو ممکنه همسرت هم حس کرده باشه

    از طرفی شاید اصلا رفتار خواهر همسرت باب میل همسرت نیست و میترسه که شما هم مثل خواهرش بشی و این موضوع اذیتش میکنه

    تا اونجایی که میتونی سعی کن همسرت واقعا حس کنه تنها تکیه گاه شماست.

    و نکته دیگه اینکه خیلی روی حرفهای همسرت زوم نکن و حساس نشو

    برای داشتن یه زندگی خوب خیلی حرفهای همسرت رو نباید جدی بگیری.مثلا میگه تو امدی برای مادرت ناز کنی با شوخی و خنده موضوع رو جمع کن و ازش برای خودت بت نساز.

    اینی هم که میگی همسرت نهایت محبتش اینه که میگه الهی بمیرم کم چیزی نیست ها !
    نهایت ابراز علاقه و دوست داشتنه.من کم دیدم مردی که این حرفها رو به همسرش بزنه.

    به نظر من هم دست نگه دار و فعلا باهاش صحبت نکن.چون نتیجه نمیده

    فقط این اطمنیان قلبی رو بهش بده که اون تو زندگیت در اولویته.به مرور زمان که این رو بفهمه حساسیتش هم کم میشه

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  2. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    41
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط تسلیم خدا نمایش پست ها
    ساحل خانم مطمئن باش همسرت درست می شه فعلا اولشین
    برو خداتوشکر کن از اون مردای نیست که برای شونه خالی کردن از مسئولیتهای مالیش
    نمی گه بهت با مادرت برو .
    خیلی ها اینجورین از مسئولیتهاشون فرار می کنن
    از خداشونه همسرشون همش بره خونه مادرش و از اونا کمک بگیره
    شوهر خاله من اینطوریه
    همش به خالم می گه برو خونه مادرت . یا اگه خرید داشته باشه می گه من ندارم از مادرت بگیر

    کم کم تعادل می یاد تو زندگیتون
    سعی کن زیاد باهاش بری خرید .بری دکتر تا از این همه کار خسته بشه و کم کم خودش بگه با مادرت برو
    نه اونجوری نه اینجوری

    من تمام خریدها و برنامه هام با شوهرمه تاحالا هیچ کدوم هاشو با مامانم انجام ندادم اتفاقا اصلا اذیت نمیشه و با وجود همه خستگیاش اگه ازش بخوام بریم خرید یا هر کاری برام انجام میده منتهی نمیخوام اینجوری حساس باشه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام ساحل جان

    اوایل زندگی اقایون دوست دارن زودتر حس استقلال رو تجربه کنن و ناخوداگاه به کوچکترین مسائلی که ممکنه به این حس لطمه بزنه حساس میشن

    به خصوص اینکه شما گفتی مادرت یه کوچولو نظر میداده در مورد مسائل زندگی و ....و همین رو ممکنه همسرت هم حس کرده باشه

    از طرفی شاید اصلا رفتار خواهر همسرت باب میل همسرت نیست و میترسه که شما هم مثل خواهرش بشی و این موضوع اذیتش میکنه

    تا اونجایی که میتونی سعی کن همسرت واقعا حس کنه تنها تکیه گاه شماست.

    و نکته دیگه اینکه خیلی روی حرفهای همسرت زوم نکن و حساس نشو

    برای داشتن یه زندگی خوب خیلی حرفهای همسرت رو نباید جدی بگیری.مثلا میگه تو امدی برای مادرت ناز کنی با شوخی و خنده موضوع رو جمع کن و ازش برای خودت بت نساز.

    اینی هم که میگی همسرت نهایت محبتش اینه که میگه الهی بمیرم کم چیزی نیست ها !
    نهایت ابراز علاقه و دوست داشتنه.من کم دیدم مردی که این حرفها رو به همسرش بزنه.

    به نظر من هم دست نگه دار و فعلا باهاش صحبت نکن.چون نتیجه نمیده

    فقط این اطمنیان قلبی رو بهش بده که اون تو زندگیت در اولویته.به مرور زمان که این رو بفهمه حساسیتش هم کم میشه

    موفق باشی
    اوایل مادرم نظر میداد اما من اصلا نمیذاشتم همسرم بفهمه ضمن اینکه خودش باید متوجه بشه که من اجازه دخالت بهشون ندادم

    من اصلا نه روی حرفاش نه تیکه پروندناش حساس نیستم و همشون رو با شوخی و اینا رد کردم که اگه حساس بودم تا الان کلی جنگ و دعوا باهم داشتیم . الانم که میبینید اینارو گفتم واسه اینه که شرایط رو توضیح بدم

    واقعا مردا رو نمیشه شناخت

  3. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    41
    Array
    نوشته اصلی توسط chatr


    ساحل جان کاملا درکت میکنم.چقدر نیش وکنایه زدنهای مردا شبیه همه... کاش همسر من هم فقط با مادرم مشکل داشت! برات یه مثال میزنم:(من و خانوادم تو یه محله زندگی میکنیم)چهارشنبه سوری که گذشت برادرام آتیش بازی و.. شروع نکردن تا ما بریم پیششون چند بارم با ذوق زنگ زدن که بیایید ما منتظرتونیم.. و در جواب این محبتا همسرم به من داد زد و گفت :مگه ما آدمشونیم به ما دستور میدن بیایید....با التماسای من رفتیم ولی تمام مدت با قیافه یه گوشه ایستاد و اصلا شرکت نکرد و به من هم اصلا خوش نگذشت وفقط غصه خوردم........این یه نمونه از کارای همسرم بود. اون فقط می خواد خودم باشم و خودش و نه هیچ کس!!:confused:
    عزیزم این رفتارها رو من و همسرم اون اوایل خیلی باهم داشتیم طوری که هرشبی بنا بود بریم خونه ی ما دعوای وحشتناک داشتیم اما نمیدونم گذشت زمان یا جبهه نگرفتنای من هرچی که بود باعث شد رفتارش خیلی بهتر بشه و الان با پیشنهاد خودش بریم خونمون

    مردا رو هیچ جوری نمیشه شناخت هرکدومشون رگ خواب خاص خودشونو دارن

    ایشالا مشکل شمام با مشاوره ها و تجربیات بچه ها حل بشه
    ویرایش توسط ساحل75 : سه شنبه 03 اردیبهشت 92 در ساعت 03:48

  4. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 تیر 92 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    344
    سطح
    6
    Points: 344, Level: 6
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ساحل75 نمایش پست ها
    عزیزم این رفتارها رو من و همسرم اون اوایل خیلی باهم داشتیم طوری که هرشبی بنا بود بریم خونه ی ما دعوای وحشتناک داشتیم اما نمیدونم گذشت زمان یا جبهه نگرفتنای من هرچی که بود باعث شد رفتارش خیلی بهتر بشه و الان با پیشنهاد خودش بریم خونمون

    مردا رو هیچ جوری نمیشه شناخت هرکدومشون رگ خواب خاص خودشونو دارن

    ایشالا مشکل شمام با مشاوره ها و تجربیات بچه ها حل بشه
    ساحل جان ممنونم .ولی بعد از سه سال هنوز بهتر نشده که بدتر شد! بعداز عید گفت دیگه خونه هیچ کدوم از فامیلات نمیام خونه مادرتینام هفته ای یک بار میبرمت میزارم بعد میام دنبالت و همین کارو داره میکنه دیگه نمیتونم تحمل کنم .احساس میکنم زندانی شدم.:confused: دیشب حال مامانم خیلی بد شد بهش گفتم بعد از شام یه سر برم مامانمو ببینم؟گفت پس همون یه بارت میشه ها! و نرفتم....

  5. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    113
    Array
    خانم chatr
    لطفا روی این تاپیک کلیک کنید و مشکلتون رو بنویسید. شما در تاپیک فرد دیگه ای هستین
    http://www.hamdardi.net/newthread.php?do=newthread&f=26

  6. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    41
    Array
    :confused::confused::confused:

  7. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 خرداد 92 [ 19:24]
    تاریخ عضویت
    1392-2-08
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    121
    سطح
    2
    Points: 121, Level: 2
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 34 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    2رود ساحل
    اول زندگی، این چیزا طبیعیه. نگرانش نباش. ب مرور خودش درست میشه
    فک میکنه بیرون رفتن با مادرت، بنا ب درخواست مادرته. نذار فک کنه مادرت داره بهت یاد میده چطور زندگی کنی.
    خیلی راجع ب شوهرت و زندگیت با مادرت صحبت نکن. بذار ب مادرت بیشتر معتمد شه
    وقتی بعد مدتی تنها دید، خودش میگه بیا بریم خونه مادرت. خیلیا اینطوری بودن. یه کم میخاد احساس استقلال کنه.
    ویرایش توسط HAMSEDA : سه شنبه 10 اردیبهشت 92 در ساعت 23:53

  8. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    41
    Array
    احساس استقلال مردا واقعا که عذاب آوره . مادر بزرگم 5 ماه پیش فوت کرد شوهرم اصلا درکم نکرد حتی توی اون شرایط بد که گیر میداد بهم و دعوامون شد برای اولین بار دست روم بلند کرد . بخشیدمش اما هیچ وقت فراموش نمیکنم اون لحظه رو . از این ناراحتم که حالا که پدربزرگ خودش رحمت خدا رفته انتظار داره همه جوره کنار پدر مادرش باشیم در صورتی که اون موقع اصلا ایناحساس منو درک نکرد:(

    - - - Updated - - -

    احساس استقلال مردا واقعا که عذاب آوره . مادر بزرگم 5 ماه پیش فوت کرد شوهرم اصلا درکم نکرد حتی توی اون شرایط بد که گیر میداد بهم و دعوامون شد برای اولین بار دست روم بلند کرد . بخشیدمش اما هیچ وقت فراموش نمیکنم اون لحظه رو . از این ناراحتم که حالا که پدربزرگ خودش رحمت خدا رفته انتظار داره همه جوره کنار پدر مادرش باشیم در صورتی که اون موقع اصلا ایناحساس منو درک نکرد:(

  9. کاربر روبرو از پست مفید ساحل75 تشکرکرده است .

    she (شنبه 14 اردیبهشت 92)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.