سلام
ببخشین شاید نشه خوب ماجرا رو بگم- تنهام تو شهر خیلی دور دانشجوییم -غریبم - تنها و تنهام تو خوابگاه
هیچ کی رو برا درد دل ندارم - تو رو خدا به دادم برسین
من چند سال پیش از خانمی خوشم اومد و خدارو شکر ایشون خیلی بیشتر خوشش اومد- از هر لحاظ به هم می اومدیم - مخصوصا اعتقادات و سلیقه و خیلی چیزا و هر دو مذهبی - این اعتقاداتمون هر دمون مخصوصا ایشون رو عاشق و عاشقتر کرد ولی....- حتی بعضی موقعا با هم نماز می خوندیم-
ولی منه بدبخت بیکار بودم - گفتم صبر کن برم سر کار می یام خب ظاهرا برا ایشون چیز مهمی نبود و قبول کردن- گذشت و گذشت و گذشت دو سال شد از دوسالم گذشت من همچنان بیکار - خاک تو سرم-
ایشون اولش به من نمیگفت ولی بعد کم کم گفت که خاستگار داره و داره هی به خاطرم ردشون میکنه.
من که قصد بدی نداشتم قدر زور خودم دنبال کار بودم هر چی استخدامی بود می رفتم
نشد که نشد
تا این که ارشد قبول شدم گفتم میرم خب یه شهر دیگه هم یکم بت نزدیکتر میشم هم شاید اونجا کار باشه
(خیلی از هم دور بودیم ولی هردومون با دوری مشکل نداشتیم)
اومدم دانشگاه دیدم وای اینجا که بدتر اونجا کار کجا بود
وایشون همچنان خاستگار رد می کرد - درضمن مطمئنم این کار رو میکرد -
قضیه رو به مادرشم گفت که هم به یکی گفته باشه هم دیگه نزاره خاستگار بیاد - من احمق بازم قدر ندونستم
گذشت تا 3 روز پیش گفت خاستگار اومده و بابام اصرار داره که ..............
خیلی التماسم کرد که کار نمی خوام - هیچی نمی خوام فقط بیا - بعد می ری کار- من احمق باز گفتم نمیشه الان- اینقد گفتم نمیشه و نمیشه که - دیروز صبح گفت یا الان بابام حرف بزن یا من دیگه نمیتونم!!
من احمق باورم نشد جدی بگه - گفتم صبر کن الان امتحان دارم میرم و میام - رفتم اومدم هرچی زنگ زدم جواب نداد - یعنی خاموش بود - پیام داده بود و مفصل خداحافظی کرده بود- خیلی گریه کردم
داغونم - کارم شده گریه - مثلا دانشجو ارشد دولتیام - خاک تو سرم
آخرش امروز نشستم و به یکی که اعتماد داشتم آدم خوبیه گفتم ماجرا رو یکم آروم کرد که بیکاری طوری نیست و اینچیزا زودی برو و خبرش کن که می یای خاستگاری بعد می ری کار.
بدبختی من !! فقط ازش ایمیل دارم و خطی که خاموشه - هر چی ایمیل میدم که باشه هم زنگ میزنم هم مییام !!
جواب نمیده !! تو رو خدا بگین چکار کنم - به خاطر مذهبی بودن و خیلی چیزا دیگه هیچ وقت نشد یعنی نذاشت آدرش داشته باشم حتی شماره خونه !! می گفت هر وقت خاستی بیای بگو همش می دم بت
تو رو خدا بگین چکار کنم - با گریه دارم مینویسم - کسی رو ندارم - من باید با خبرش کنم که می خوام بیام
می شناسمش بفهمه می خوام بیام قبول می کنه خاستگارم باشه ردش میکنه - خونم بگم خوندادم میشناسم قبول میکنن -
فقط باید یه جوری با خبرش کنم- فکر نکنم دیگه خطش فعال کنه خیلی دلش شکست اون موقع که التماس می کرد که بیا الان زنگ بزن! من جوابش گفتم الان امتحان دارم
کمکم کنید
می دونم دوسم داره - ولی بد جور دلش شکست - اینقد ازم ناامید شد که می دونم به خاستگاره بله رو میگه
- - - Updated - - -
می دونم حماقت کردم - میدونم همش تقصیر خودمه - می دونم خیلی اذیت شده تو این مدت - به خدا می دونم الانم داره اذیت میشه و خابو خوراک نداره - بعد این همه مدت می شناسمش - کامل ازم ناامید شد و رفت
نگین می یاد که نمی یاد اوون خاستگاریه خیلی جدی بوده
می دونم و مطمئنم دوسم داره ولی با این حال به اون بله رو میگه
من چکار کنم؟
- - - Updated - - -
به خدا از اول قصدمون ازدواج بود اصلا هم رو دوست دختر پسر نمی دونستیم - ایشون من رو نامزد و خیلی وقتا شوهر خودش می دونست - تو رو خدا تا دیر تر نشده کمکم کنید
هر لحظه می گذره عذاب می کشم
- - - Updated - - -
شاید بگین اگه دوست داره حتما می یاد !! می دونم دوسم دار ه ولی خیلی ازم ناامید شد- صبر آدمم حدی داره - من حماقت کردم بدجور ولی پشیمونم می خوام برم
علاقه مندی ها (Bookmarks)