سلام دوستان
سلام به اتنا جان عزیز
با گفته شما موافقم من همیشه عشقم کف دستم بوده
خوب حالا بگذریم
باران ممنون از اینکه تاپیک منو دنبال کردی ممنون از راهنمایی های بجا و خوب همه دوستان
اما قضیه من
برای دوباره رسیدگی کردن به حساب ها و کتابها رفتیم دوباره خونشون
مادر خیلی آروم شروع کرد به بررسی حسابها شوهرم همش زود عصبی می شد حتی یکبار به من هم که فقط نظاره گر قضیه بودم پرید
من اومدم جلو و سعی کردم با آرامش و قلق همیشگی اش آرومش کنم بهش گفتم ببین حسابها یی که مادرم نوشته از روی صورتها و دست نوشته های خود شما بوده غیر از این هست؟
تاییدم کرد
بعدش به مامانم گفتم قضیه بر اساس اعتماد متقابل هست مگه نه؟
مادرم هم تایید کرد و گفت آره توی 140میلیون تومن فقط 8 میلیون اختلاف داریم که زود در میاد و اصلا هم مهم نیست
به شوهرم گفتم طبق حسابهای شما میرویم جلو ببینیم کجا با هم اختلاف داریم
اون هم قبول کرد
حدود نیم ساعت طول کشید
ولی هیچکدوم به توافق نمی رسیدند و کم کم قضیه به جاهای باریک و توهین رسید
مادرم گفت توهین نکن هر طور شما میخواهی بیا تکلیف حساب رو روشن کن
شوهرم گفت حسابدار بگیرید
مادرم گفت شما یه حسابدار بگیرید که مورد اعتمادتون باشه
بعد شوهرم گفت برای چی من برم دنبال حسابدار
از خونم برید بیرون تا بیشتر بهتون توهین نشده
بابام گفت توهین نشده منظورت چیه
که بگو مگو بالا گرفت
من هم هاج و واج فقط رفتار شوهرم را نگاه می کردم که مرتب بی احترامی می کرد و همش به سمت پدرم حمله می کرد که او را بزند
پدر و مادرم را کنار کشیدم
مامانم گفت بببین به خاطر تو هست که گفتی بیا حساب کتاب کنید من اومدم همش به خاطر تو هست
پدرم هم گفت فقط به خاطر تو هست که من این همه تحقیر و توهین رو می کشم
شوهرم هم می گفت برید بیرون
الان من خونه هستم فقط ماتم برده شوهر من اونی که اینقدر دوستش داشتم اینگونه با پدر و مادرم برخورد کنه
نمی دونم هیچ احساس خاصی ندارم فقط آرام هستم
آرام آرام آرام نمی دونم چرا اینقدر بی تفاوت شده ام
به پدر و مادرم روحیه دادم گفتم من فقط یه دونه بابا و مامان دارم شما چرا خونسردیتون رو حفظ نکردید
پدرم گفت تو ده سال با این آدم داری سر می کنی
چی می خواهی به پای چی نشستی
مادرم هم همین طور می گفت باعث همه این توهین ها من هستم
نمی دونم شاید این از اون آزمایشهاست که خدا داره از من میگیره و امتحان نهایی خیلی سخت هست
هنوز هم توی شوک هستم خدایا این شوهر من بود که این همه بی احترامی می کرد
دوستان
برای من از اون پاک لایتناهی فقط صبر طلب کنید
نمی دونم این صبر را این ارامش را از کجا آوردم الان خانواده ام آرامش ندارند و من اینقدر آرامم
نمی دونم توی سر شوهرم چیست جرا گفت بیایید حساب و کتاب کنیم بعد ما که طبق خواسته ی اون رفتیم جلو از روی همون دست نوشته هاش ولی چرا اینجوری بهم ریخت
دوستان واقعا متاسفم به خاطر این مسئله کوچک که خیلی راحت حل می شد ولی شد یه قضیه لاینحل
می تونم بگم این صبر و این ارامش شاید برایم نویدی باشه برای شروع یک زندگی جدید
توی اوج دعوا شوهرم می گفت شما زنم و تحریک کردید بره توی اون خونه بشینه بهش گفته بودم من توی اون خونه نمیام شما تحریکش کردید
مامان می گفت ده سال زندگیمون رو تو (من) به خاطر یه همچین کسی خراب کردی
واقعا من مسئول همه این ها هستم
من فقط می خواستم زندگی ام رو حفظ کنم
می خواستم بچه ام در کنار پدر و مادر بزرگ بشه
الان فکر کنم بغضم داره می ترکه به خاطر اینکه حرمت پدر و مادرم شکسته شد
راستی چی شد اینجوری شد
من دیگر از مرگ آشنایی ها حرف جدایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها نمی ترسم
شاید می گم تقصیر منه تا کم شه از جرم همه
علاقه مندی ها (Bookmarks)