به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 42
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    پیشنهاد میس بیوتی در مورد کار و زندگی در تهران خیلی خوب و عملی هست. وممنکنه نتایج خیلی خوبی داشته باشه. روش فکر کن. به نظر من شما اگر نتیجه کارت مثبت بود خیلی قاطع به تهران برید و از همسرتون بخواهید تا درست شدن انتقالی با شما بیاد تهران. اگر که واقعا به شما وابسته باشه و دوستتون داشته باشه وقتی ببینه قاطع و جدی هستید و به هیچ وجه کوتاه نمیایید با شما همراه خواهد شد البته چون در موارد قبل تونسته شما رو بهر نحوی وادار به قبول خواسته هاش بکنه این بار تلاش فراوانی برای منصرف کردن شما خواهد کرد شما تو این سالها با تردیدها و دودلی هاتون شوهرتون رو بدعادت کردید. و برای نشون دادن قاطعیت خودتون در تصمیمتون باید زحمت بکشید ولی اگر میخواهید با یک جمله تو کارت رو بیشتر ازمن دوست داری سست بشید و کوتاه بیایید بهتره اصلا این کار رو شروع نکنید . اگر هم با وجود قاطعیت شما همسرتون با شما همراه نشد و شما رو تنها گذاشت معلوم میشه که اون قربون صدقه ها هم فریب و دروغ بوده . و چون درحال حاضر تنها دلیل شما برای در کنار همسرتون بودن همین قربون صدقه ها است اگر اون هم دروغ از اب دراومد که دیگه دلیلی برای ادامه زندگی نمیمونه و این جوری راحت تر تصمیم میگیرید. ولی من خودم بسیار احتمال میدم که اگر شما قاطع باشید همسرتون شما رو همراهی میکنه . البته مشروب رو ترک نمیکنه ولی زندگی در تهران و داشتن شغل باعث میشه شما دلگرمی تون به زندگی بیشتر بشه . بهرحال ادامه زندگی در شرایط فعلی به شما اسیب میزنه و ممکنه در اینده دچار مشکلات روحی بشید. تغییر لازمه و این فرصت شغلی بهترین و عاقلانه ترین راه ایجاد تغییرات در شرایط فعلی هست. فعلا به طلاق فکر نکنید و به فکر تغییر دادن شرایط به نفع خودتون باشید.

  2. 2 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    بارن (یکشنبه 26 شهریور 96), شیدا. (شنبه 25 شهریور 96)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از پاسخ و همدردیهای همتون بی نهایت ممنونم
    میس بیوتی عزیز. نیلوفرابی و شیدای عزیز مادر عزیز

    راستش مطمعنم که خیانت عشقی نکرده بهم. یعنی اینکه پای کس دیگری وسط نیست و احساسش جای دیگه ای نیست رو مطمعنم. اما این که خیانت از روی هوس نکرده باشه (که این خیلی از قبلی هم بدتره) رو مطمعن نیستم. مطمعنم در حالت عادی بهم خیانت نمیکنه اما اینکه تو شرایطش قرار گرفته باشه (مثلا تو اون محیط خارج از کشور) و نتونسته باشه خودش رو کنترل کنه رو نمیدونم.(مخصوصا اگه مشروب خورده بوده باشه با مست بوده باشه) درمورد این بهش شک دارم. مخصوصا تحت تاثیر اون دوستش که آدم درستی نیست. واقعا به خاطر این مسایل شک کردم گرچه خیلی بهش اعتماد داشتم.... راستی اینم بگم که اونموقع که از مسافرت خارجیش برگشته بود علاوه بر فیلم دیسکوش یه فیلم تو گوشیش دیدم که واسه دوستش فرستاده بود(درحال مشروب خوردن) توش یه شوخی بدی کرده بود درمورد خانمای اونجا. و من با دیدن فیلم دیسکو و اون فیلم چمدونم رو بسته بودم که بیام. یعنی حرفش طوری بود که هرکس بشنوه میگه رابطه داشته....


    اما گفت شوخی کردم و البته از این شوخی ها دارن با هم متاسفانه. حتی خواهرهاش هم شوخی های بد میکنن با هم و با شوهراشون. به خاطر این نمیتونم تشخیص بدم که اون حرف رو واقعی زده یا واقعا فقط یه شوخی بوده.


    الان که اینا رو دارم تعریف میکنم دوباره حالم بد شد...


    وقتی این بیماری هم پیش اومد شکم بهش بیشتر شد.....


    واقعا من از کجا مطمعن شم آخه....


    این شک داره نابودم میکنه....


    همش میگم دوستشم با خانومش خیلی خوبه که. اونم که خیلی خانومشو دوست داره. هرکس ببینتشون حسرت زندگی شونو میخوره....اما خیانت میکنه به خانومش. و خانومشم خبر نداره. منم اتفاقی متوجه شدم و همسرم هم تکذیب نکرد




    دوستان همین کار رو میکنم درمود کار که گفتید. اما تا اون موقع چطور؟ ممکنه خیلی طول بکشه جوابش. فک کنم حداقل یه ماهی طول بکشه تا جوابش بیاد. تازه بعدشم ازمایشات و ایناست. کلا رفتن سرکارم چند ماه طول میکشه. تا اونموقع چیکار کنم؟ برم اونجا دوباره؟ موقع اومدن بهش گفتم دارم به جدایی فکر میکنم و دیگه نمیخوام برگردک به این شهر.
    و اگر قبول نشدم چی؟



    تا اونموقع چطور برخورد کنم؟


    و اینکه اگر نیومد تهران (که با توجه به شناختی که ازش دارم هیچوقت نمیاد. ) یعنی خیلی بعیده، دراونصورت چیکار کنم؟

    جالب اینه که خیلی راحت میگه نهایتا میری یک سال می مونی و انتقالی میگیری و میای.اخر هفته ها همو میبینیم!!!! اگه بدونه یه سال دیگه انتقالی میدن اصلا زیر بار تهران اومدن نمیاد. تا زمین گیر نشه!!!!!!! خانوده ش اجازه نمیدن مطمعنم. همون موقع که قهر بودیم پدرش میگفت هیچوقت اجازه نمیدم پسربزرگم که عصای دستمه ازم دور بشه. درحالی که تو خاستگاری و چند ما بعدش میگفت ا ز خدامه پسرم بیاد تهران تا پیشرفت کنه!!!


    اگر نیاد واقعا دیگه نمیخوام برگردم اونجا.
    من اگر بیاد تهران هم نمیدونم مشکلاتم حل میشه یا نه. چه برسه به اینکه همونجا ادامه پیدا کنه .
    واقعا چقدر از همه چیز بگذرم
    اما میدونم ک نمیاد . همون قبل از عروسیمون هم دوماه قهر بودیم واسه اینکه قبول نمیکردم برم اونجا. کارمون داشت به جدایی میکشید.
    آخرشم من چون زندگیمو از دست ندم قبول کردم
    وگرنه جدا میشدیم و اون نمیومد تهران
    کاش همون موقع جدا شده بودیم


    نیلوفر آبی عزیز که گفتین از اول نمیدونستین مشروب میخوره یا نه؟ باید بگم که اولش نمیدونستم و ایشون چون شهرستان بودن نتونستم شناخت کافی کسب کنم و از هرکسی هم تحقیقات کردیم همه تعریف کردند و هیچ کس این مساله رو نگفت به ما. اما بعد از مدت خیلی کمی این مساله رو متوجه شدم. و خیلی خوب یادمه که وقتی متوجه شدم میخواستم به هم بزنم اما خانواده م اجازه ندادن و گفتن اول باهاش صحبت کن ببین چی میگه. وقتی حرف زدیم قول داد و گفت این اصلا مساله ای نیست که نتونم ازش بگذرم. شاید سالی دو سه بار باشه که اونم اگر تو مشکل داشته باشی میذارم کنار برای همیشه. این دقیقا حرفی بود که بهم زد
    و من حتی بهش گفتم تنها شرطم اینه که مشروب هیچوقت نیاد تو زندگیم. گفتم مشروب و خیانت خط قرمزای زندگیم هستن و هیچوقت تحمل نمیکنم. ایشون هم قول داد و قبول کرد. و گفت اصلا واسش مهم نیست که بخواد جتی درموردش فک کنه. و به راحتی دیگه لب نمیزنه. سالی دو سه بار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تا قبل از اینکه بریم زیر یه سقف هم جلوم نکرد اینکارو. فک میکردم به قولش عمل کرده و بعدها فهمیدم همیشه وقتی نبودم اینکارو میکرده . حتی متوجه شدم خیلی بیشتر از سالی دو سه باره. تو تمام مراسما و جشنا و دورهمی ها و بیرون رفتنی ها. بدون استثنا.


    من قبول دارم که اشتباه کردم. و هیچوقت خودم رو نمیبخشمممم
    گناه من این بود که خیلی ساده بودم. خیلی ساده اعتماد کردم.... فک میکردم به حرفایی که میزنه عمل میکنه و روی قول هاش می مونه.

    پدر مادرم رو خیلی دوست دارم. اما اونا رو هم نمیبخشمم. چون من خیلی زود متوجه شدم که اشتباه کردم و میخواستم جدا بشم. حتی عقدم نکرده بودیم. سنم کم بود فقط 19 سالم بودم و فقط به یکم حمایت نیاز داشتم اما اونا نذاشتن و بخاطر ترس از جدایی و آبروی خودشون نذاشتن من جدا بشم و هربار بهم وعده وعید دادن که درست میشه. پسر خوبیه. همین یه مشکله اونم ازدواج کنید درست میشه. اونم که قول داده نکنه اینکارو....
    هیچوقت حمایتم نکردن و منم بخاطر اونا همش این مسیر اشتباه رو ادامه دادم تا الان به این نقطه برسمم...
    به نقطه ای که هیچ انگیزه ای ندارم...


    من حتی قصد ازدواج هم نداشتم و فقط مشغول درس خوندنم بودم. هیچی هم کم نداشتم چه از نظر ظاهر چه خانواده خوب و اصیل و...
    اما به خاطر تایید خانواده م قبول کردم...


    تقصیرها رو گردن اونا نمیندازم. اما خب سنم خیلی کم بود و هیچوقت هم اجازه نداده بودم کسی وارد زندگیم بشه و یا با کسی ارتباط دوستی داشته باشم. بخاطر همین خیلی بی تجربه بودم و نیاز داشتم که راهنمایی م کنن. اما ...

    ایشون اگه از اول به من میگفت نمیتونه و مشروب رو حتی همون سالی دو سه بار هم میخوره من بدون هیچ تردیدی ردش میکردم


    اما طوری با حرفاش بهم اطمینام داد که هیچوقت درمورد این مساله به مشکل برنمیخوریم که من اعتماد کردم
    ویرایش توسط یاسمن.س : شنبه 25 شهریور 96 در ساعت 00:24

  4. 3 کاربر از پست مفید یاسمن.س تشکرکرده اند .

    niloofar_aabi (شنبه 25 شهریور 96), بارن (یکشنبه 26 شهریور 96), شیدا. (شنبه 25 شهریور 96)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    ایا درحال حاضر خانواده تون از شما برای جدایی حمایت میکنند و تا چه حدی تونستید اونها رو قانع کنید و نظرشون چی هست؟

    من فکر میکنم اگر شوهرتون به تهران بیاد شما با وجود مشروب به زندگی تون ادامه میدید.

    رو حرف شوهرتون و خانوادش نمیتونید زیاد اطمینان کنید چون بارها دروغگویی و فریبکاری شون اثبات شده.

    به نظر میرسه بیشتر از خود مشروب از فریب و دروغی که در این باره گفتند ناراحت هستید. اگر شوهرتون برای براورده کردن حداقل یکی از خواسته های شما قدم برداره این مشکل خود بخود برای شما قابل تحمل میشه.

    اگر خاتواده تون رو برای جدایی قانع کردید و زمینه ها رو اماده کردید همون تهران بمونید تا تکلیفتون مشخص بشه ولی نه اگر کار جدی نکردید و فقط قصد دارید شوهرتون رو تهدید کنید و یا سردرگم هستید برگردید و تو همین چند ماه که فرصت دارید رابطه تون رو بهتر کنید تا وقتی بعد از چند ماه برای همیشه میرید تهران شوهرتون مطمین بشن که رفتنتون فقط برای شغل هست و دلیل دیگری نداره تا احتمال همراهی شون بیشتر بشه.

    قهر و جدایی کوتاه مدت و برگشتن بعد از مدت کوتاه بدون ایجاد تغییر و غیره هیچ فایده ای به حال شما نداره. بدتر شوهرتون پر رو تر میشه و دیگه به قهرتون هم توجه نمیکنه.

    خانواده تون تا چه حدی در جریان مشکلاتتون هستند در مورد زگیل تناسلی و مسافرت خارج و شک و شبهه ای که دارید و بی توجهی و نداشتن تفریحات مشترک با همسرتون ایا در جریان هستند و نظزشون چی هست؟

    طلاق گرفتن کار ساده ای نیست. تو قدم اول باید تصمیم قاطع و بی شک و شبهه بگیرید و با قاطعیت خانواده تون رو قانع کنید و با خودتون همراه کنید و یا از نظر مالی مستقل بشید تا بتونید بعد از طلاق سرپا بایستید.
    من در شما قاطعیت نمیبینم و با نبود تصمیم قطعی هم فکر نمیکنم بتونید خانواده رو با خودتون همراه کنید و علت اینکه تو همون نامزدی جدانشدیدقاطع نبودن خودتون بوده . البته درسته که سن 19 سال خیلی کمه و هر کسی تو این سن و سال احتمال اشتباهش زیاده ولی اگر در همون شرایط شما قاطعانه به این ازدواج نه میگفتید هیچکس نمیتونست شما رو مجبور کنه بعد ها هم به شوهرتون نتونستید قاطعانه نه بگید .
    الان هم سر درگم هستید .

  6. 3 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    Ye_Doost (شنبه 25 شهریور 96), بارن (یکشنبه 26 شهریور 96), شیدا. (شنبه 25 شهریور 96)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    madar عزیز خانوده ام در جریان هستن و مساله بیماری رو هم میدونن. خیلی ناراحت هستن. پدرم میگه حمایتت میکنم. اما مادرم کلا اصلا راضی به جدایی نیست و بیشتر از من وحشت داره درموردجدایی. البته اگر تصمیم قاطع بگیرم که جدا بشم جلوم رو که نمیگیره. اما در کل یکی از عللی که درمورد جدایی دو دلم کرده همین خانواده م هستن. چون به هرحال بعدش قراره با اونها زندگی کنم و برگشتن و دوباره با اونها تو یه خونه زندگی کردن خیلی سخته واسم. البه مشکلی باهاشون ندارما و خیلی دوستشون دارم اما منظورم از نظر استقلال نداشتن و دوباره با خانواده زندگی کردنه... شاید بنظرتون زیاد مهم نباشه اما همین که برادرم تو خونه ریخت و پاش زیاد میکنه و بی نظمه عصبی م میکنه و مواردی از این قبیل.... البته تصمیمگیری در مورد زندگیم اونقدر مهم است که میدونم نباید به این چیزا توجه کنم ....


    بله من از دروغ و فریبی که در این زمینه انجام دادن خیلی ناراحتم. اما از خود مشروب خوردنش هم به شدت ازرده میشم. وقتی مشروب میخوره ازش بدم میاد. فکر میکنم یه ادم دیگه ست. کسیه که نمیشناسمش. با اینکه در حد مست شدن نمیخوره اما همون هم من رو داغون میکنه. و بیشتر از خود مشروب اون جمعشون حالم رو بد میکنه. با پدرش و فامیلاشون میخورن بعدشم میگن میخندن یا میرقصن... حالم خیلی بد میشه.... چندبار پا شدم جمعو ترک کردم یا گریه م گرفته.... خیلی از پدرش بدم میاد.. اون بیشتر از همه باعث میشه همسرم این رفتاراشو ادامه بده... وقتی اینکارو میکنه تا مدتها نمیتونم بهش نزدیک بشم...

    بازم اگر تهران زندگی کنیم و من خانواده م و کارم رو داشته باشم، و همسرم هم از دوستان وفامیلاش یکم فاصله بگیره، فک میکنم خیلی بهتر بشه. شابد اونموقع راحت تر بتونم کنار بیام با بدی هاش. اما الان تو اون شهر، من هیجی ندارم و به همین دلیل نسبت به مسایل و مشکلات دیگه هم خیلی حس بدی دارم.... و واقعا دارم اذیت میشم...


    تصمیم دارم همین کارو بکنم و بعد از قبولی بیام تهران. اما با شناختی که دارم همسرم نمیاد... تلاشمو میکنم اما ....


    امروز هم از جای دیگه ای تماس گرفتن(تهران) و دعوت به مصاحبه م کردن. تو شهر همسرم این ارگان وجود نداره و امکان انتقالی وجود نداره. اگر بهش بگم مانعم میشه و نمیذاره برم مصاحبه. قصد دارم بهش نگم و برم تا ببینم چظور میشه. چون مصاحبه شهم میدونم که یه مرحله نیست و چند مرحله ست... بنظرتون کار درستی میکنم؟

    همون جاییی که ازمونش رو قبول شدم و منتظر جواب مصاحبه هستم رو هم به خیال اینکه انتقالی میدن گذاشت که شرکت کنم

  8. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    یاسمن جان به نظرم این مصاحبه رو هم شرکت کن.به هر حال تا چند ماه اینده شرایطت مشخصتر میشه و بهتره این فرصتو از دست ندی.شاید بدردت خورد...ایشالا که همون ازمون اولو قبول میشی.اینکه میگی همسرت نمیاد تهران ...بهتره فعلا اصلا باهاش در این مورد حرف نزنی و صبر کنی تا نتیجه بیاد.اونوقت بشین سر فرصت حرفاتو بزن و از مزایای اون کار (بیمه و بازنشستگی و درامد ثابت و...) بگو و اینکه فقط یه سال باهات همراهی کنه...اگرم نتونستی قانعش کنی میتونی به پیشنهاد خودش عمل کنین شما بیای تهران و ایشون شهرستان بمونه اما بهش بگی برا من که خانمم رفت و امد جاده ای خیلی سخته ،تو خونه پدرو مادرم هم خیلی معذبم و احساس سربار بودن دارم و دوست دارم وقتی از کار که میام،خونه خودم استراحت کنم و راحت باشم ،این یکساله تا انتقالی بدن خونه زندگی رو منتقل کنیم تهران ،و شما اخر هفته ها بیا پیشم!

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون میس بیوتی عزیز
    عزیزم درمورد اینکه خونه زندگی رو منتقل کنیم تهران و ایشون اونجا باشن که فک نکنم بشه، اصلا ترس ایشون اینه که هیچ اقدامی انجام نده تا شاید باعث بشه که ایشونم بیاد تهران. و اصلا اجازه نمیده که تو یه خونه تنهایی زندگی کنم وقتی که خودش نیست. چون دقیقا برای ارشد خوندنم هم این مشکل داشتیم، خودش به هیچ عنوان قبول نکرد بیاد تهران . بعدش من گفتم پس واسه من خونه بگیر نمیتونم دوباره برگردم خونه مامان بابام. میخوام مستقل باشم اما این رو هم قبول نکرد. گفت نمیشه که تنهایی زندگی کنی.
    من با این شوهر چیکار کنم؟ باور کنید خیلی تلاش میکنم. اما از مواضع خودش اصلا کوتاه نمیاد. راهکاری دارید به من بدید که بتونه توی متقاعد کردنش کمک کنه؟


    خیلی از تهران وحشت داره فک کنم بیشتر هم به خاطر وابستگی زیاد به خانواده شه. وقتهایی که من میام تهران اون خونه پدریش می مونه و وقتی من برمیگردم پیشش، مامانش کلی گریه میکنه که پسرش داره میره از خونه ش. البته دیگه خیلی وقته که سعی میکنم تنهایی نرم تهران اصلا و با هم بریم و یا کمتر برم. مامانش یه روز اگه پسرشو نبینه میششینه کلی گریه میکنه و گلایه میکنه که چرا نیومد دیدنم... میره به مردم میگه عروس که میاد پسر ادمو از آدم میگیره!!!!!! آخه من اونو از مادرش گرفتم یا اون ها من رو از خانواده م گرفتن؟ فاصله خونمون تا خونشون 5 دقیقه ست پیاده. فاصله خونه من تا خونه مامان بابام 8 ساعته!!!!!!!! اون هر روز خانواده ش رو میبینه و من توی چند ماه یک بار. آخه خیلی بی انصافیه این رفتارا. خیلی زور داره شنیدن این حرفا.... مامانش روز عروسیمون اینقدر گریه کرد که نزدیک بود غش کنه... کلا همه میدونن نرمال نیست...

    یه دلیل دیگه هم که همسرم حاضر نیست بیاد شاید همون از دست دادن محیط آزادیه که داره و همین مشروب و قلیون و اینا که پایه خیلی زیاد داره دور و برش... و میترسه اینجا آزادی ش ازش گرفته بشه.... و دلیل دیگه ش هم اینکه از سختی های تهران میترسه... میگه خیلی سخته زندگی تو تهران... چیه همه 5صبح بیدارن ... هواش الوده ست.... و از اینجور حرفا....
    در حالی که به نظر من تو اون شهر اصلا زندگی جریان نداره . 9 صبح میری بیرون هنوز مغازه ها بسته ن... کلا آدمایی هستن که فقط به فکر خوش گذرونی و اینا هستن



    به نظرتون با توضیحاتی که دادم چطور باید تلاش کنم و متقاعدش کنم که بیاد تهران؟

    در ضمن اینجایی که قبول شدم تعهد گرفتن که تا 10 سال منتقل نشیم اصلا. حالا نمیدونم به خاطر متاهل بودنم انتقالی بدن یا نه... اما کلا من اصلا دلم نمیخواد برم تو اون شهر. و بچه های اینده م اونجا بزرگ بشن. سه سال زندگی کردم دیدم چه جوریه دیگه...
    و میدونم راضی کردن همسرم خیلی سخته . خیلی. چون تا حالا خیلی تلاش کردم. اما کوچکترین پذیرشی ندیدم از سمتش. و هربار شدیدتر مخالفت میکنه..

    لطفا اگر کسی نظری داره بگه و راهکار بده بهم...

    اینم بگم که خانواده ش همیشه همه جا میگفتن ما عروس مثل تو نمیتونستیم هیچ جایی پیدا کنیم. اما کلا دو رو هستن. و مخصوصا سر این اتفاقات اخیر اصلا حمایتم نکردن و سر همین بیماری کلی باهام بد برخورد کردن و گفتن تو میخوای به پسر ما تهمت بزنی. باباش خیلی راحت برگشت گفت اگه اینجوری فکر میکنی برو جدا شو. و من حرفاشون خیلی سنگین بود واسم. چون من اصلا دختری نیستم که توی روی اونا بمونم و یا بی احترامی کنم. اما خیلی باهام بد برخورد کردن و دلم خیلی ازشون شکسته. طوری که وقتی می بینمشون به زور تحمل میکنم. مخصوصا پدرش رو. من اونجا کسی رو ندارم همیشه هم گفتم شما رو مثل پدرمادر خودم میدونم اینجا. فک کنید من دخترتونم خودشونم همیشه میگن غیر از این نیست و تو دختر مایی. اما حرفای باباش که یادم میفته دیوونه میشم. خیلی راحت برگشته تو روی من میگه مرد که نباید همه چیزو به زنش بگه. پسر من از سادگیشه همه چیو میگه به تو. همین باباش دروغگویی و فریبکاری رو یاد داده به پسرش دیگه. وگرنه من میدونم شوهرم هرچیزی که باشه دل پاکی داره اما همیشه داره نصیحتای این باباشو گوش میده.... چه نصیحتایی.... میگه به زنت دروغ بگو... و خیلی حرفای دیگه... که اگر بگم میگید این دیگه چه چجور آدمیه....
    و مطعنم الان هم که خانواده ش از دست من ناراحتن و باهام سر سنگینن، واسه تهران اومدن هم شدیدا مخالفت میکنن و نمیذارن بیاد...

    اصلا وقتی متوجه شدن این شغلو قبول شدم ناراحت شدن قشنگ متوجه شدم از رفتاراشون...


    من چه کنم؟

    ویرایش توسط یاسمن.س : یکشنبه 26 شهریور 96 در ساعت 18:29

  10. #27
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    سلام

    یاسمن عزیز همه چیز به خود شما بستگی داره .. چه موندن در این زندگی و چه جدا شدن ...
    یکسری خط قرمز ها هست توی زندگی که رد شدن ازشون عواقبی داره ...زندگی با زندگی فرق میکنه ، انسان با انسان هم فرق میکنه .. ممکن هست یکی به طرف مقابلش یه فرصت جبران بده ولی یکی دیگه نده ... هر شخصی خودش ظرفیت خودش رو میدونه شاید یکی بتونه فرصت بده و یکی نتونه ... به هرحال رد شدن از هر خط قرمزی عواقب خاص خودش رو داره

    شما در بدترین حالت همه چیز رو در نظر بگیر چه موندن در این زندگی و چه جدا شدن... توان خودت رو در این دو شرایط بد بسنج

    اگر شوهرت همین جوری باشه و تمام شک های شما به یقین برسه === شما چی کار می خواهی بکنی؟
    اگر جدا شدی و رفتی خونه پدر و مادرت ، دیگه یه دختر مجرد مثل قبل نخواهی بود و همچنین یه زن شوهر دار هم نیستی یعنی آزادی و استقلال الان رو هم نخواهی داشت ==== شما چی کار می خواهی بکنی؟

    حتما به یه مشاوره حضوری برو تا بهت کمک کنه همه جوانب برای هر تصمیمی که می خواهی بگیری رو برات ترسیم کنه

    اگر بخواهی ادامه دهی ، چه دورنمایی رو خواهی داشت ... و اگر بخواهی جدا بشوی چه آینده ای رو پیش رو داری ....

    شما باید خیلی قوی بشوی ، خیلی زیاد روی خودت کار کنی که در هر صورت بتوانی خوشحال و آرام باشی ... روی خودت کار کنی ، یعنی الویت هایت برای زندگی کاملا مشخص و روشن باشه ، بهشون پایبند باشی ، هدف و معنای زندگی ات واضح و صحیح باشه و در هر موقعیتی بر اساس اون اصول تصمیم بگیری و اقدام کنی ، جوری که با هر تصمیمی که می گیری آرامش داشته باشی و با اطمینان قدم برداری .. اینجوری میشه که از خودت راضی می شوی و خشنود خواهی بود

    نکته 1) تا به یه ثبات برای تصمیم گیری نرسیده ای رابطه جنسی محافظت شده داشته باش که بچه دار نشوی
    نکته 2) یه دوره ای رو برای خودت ایجاد کن که اصلا جدا شده ای و برگشتی خونه پدر و مادرت ، ببین وضعیت و شرایط بعد از طلاق چگونه هست
    نکته 3) موقع ازدواج بچه بودی و ... باشه قبول ... ولی الان فقط و فقط روی خودت حساب کن و خودت برای خودت آگاهانه با در نظر گرفتن همه مسائل تصمیم بگیر بعد که تصمیم گرفتی ( هرچی بود ، با والدینت مطرح کن و ازشون بخواه که در این راه با شما همراهی داشته باشند)
    نکته 4) مساله مشروب خوردن همسرت رو همین الان برای خودت روشن کن ممکن هست شوهرت ترک کنه ، ممکن هست که دوباره بره بخوره ولی اینکه شما این درد رو مرتب با خودت بکشی داغونت میکنه

  11. 5 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    maadar (چهارشنبه 29 شهریور 96), میس بیوتی (یکشنبه 26 شهریور 96), Ye_Doost (دوشنبه 27 شهریور 96), بارن (دوشنبه 27 شهریور 96), صبا_2009 (یکشنبه 26 شهریور 96)

  12. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بالهای صداقت عزیز
    با پیامتون خیلی خوشحالم کردید. ممنونم از راهنمایی ها و صحبت هاتون. تک تک جملاتتون رو چندبار خوندم و سعی میکنم بیشتر روشون فکر کنم

    درمورد اینی که فرمودید اگر شوهرت همینجوری باشه و شک هات به یقین برسه چیکار میکنی؟ بدون هیچ تردیدی ترکش میکنم. دیگه خیانت واسم قابل هضم نیست. و الان هم دقیقا بزرگترین مشکلم اینه که نمیتونم مطعن بشم و اگه مطمعن بودم که بهم خیانت نکرده راحت تر درمورد بقیه مسایل و مشکلاتمون تصمیم میگرفتم. در مورد این شک باید چیکار کنم؟ خودش خیلی ناراحته و میگه من به خاطر کاری که نکردم دارم مجازات میشم و خودم از اینکه این بیماری رو گرفتم خیلی غصه میخورم چون نمیدونم چجوری گرفتم. اما با توجه به مواردی که پیش اومده این شک داره منو نابود میکنه...

    بالهای صداقت عزیز درمورد متقاعد کردن همسرم به تهران اومدن چه نظری دارید؟
    اگر بیاد تهران و از اون محیط دور بشه مطمعنم مشکلاتمون کمتر میشه. چون مشکل اصلی من (غیر از شک درمورد خیانت که اون کلا مساله ش جداست)، مشروب خوردن و محل زندگیمونه. که اگر بیاد تهران از مشروب خوردنشم کم میشه و ما واقعا وقتهایی که مشروب نیست خوبه رابطمون.
    اما اگر نیاد تهران، تصمیم گرفتم به هیچ وجه نرم به اون شهر و جدا بشم ازش. چرا از همه چیز و از موقعیت شغلی به این خوبی بگذرم و برم جایی که اصلا از زندگی توش راضی نیستم و این همه مشکل دارم. شما پیشنهادی در اینباره داره؟
    تو کامنت بالایی توضیح دادم درمورد علتهایی که همسرم راضی به تهران اومدن نیست.



    راستی سوال دیگه م هم این هست که من میتونم از شما مشاوره حضوری بگیرم؟ یعنی اصلا همچین امکانی هست؟
    ویرایش توسط یاسمن.س : یکشنبه 26 شهریور 96 در ساعت 20:34

  13. کاربر روبرو از پست مفید یاسمن.س تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (سه شنبه 28 شهریور 96)

  14. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 98 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-6-16
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,774
    سطح
    24
    Points: 1,774, Level: 24
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان یه اتفاق دیگه افتاد. حالم خوب نیست اصلا. اعصابم زده به معده م.

    من الان تهرانم. همسرم شهرخودشون. دیشب همسرم تا 1 شب بیرون بود قهوه خونه. بهش گفتم چند شبه اینموقع میری خونه. چه خبره؟
    تازه بهم نگفته بود که کجا میره بعد از دوساعت که زنگ زدم فهمیدم. گفتم من اگه کاری که تو میکنی رو بکنم و جایی برم بهت نگم چه حسی پیدا میکنی؟
    قاطی کرد که واسه من حاضرجوابی نکن و این حرفا

    انگار کلا دلش پر بود میخواست یه جوری خالی کنه. بعدشم پیام داده که اگه تا اخرهفته اومدی خونه ت که هیچی. اگه نیومدی تمام میکنم این رابطه رو. وسایلاتو جمع میکنم میفرستم. خونه رم میذارم واسه فروش. میای زندگیت رو میکنی و قید درس و کار رو میزنی. اگه نمیتونی قید اینا رو بزنی چرا ازدواج کردی. تو خیلی خودخواهی و از این حرفا.
    منم بهش گفتم از چی حرف میزنی؟ از خودخواه بودن؟ من از خانواده م از شهرم کارم درسم گذشتم تا با تو زندگی کنم.چون زندگیم رو دوست داشتم تورو دوست داشتم. اما تو از چی گذشتی؟ تو حتی نتونستی بیخیال یک بار لذت زودگذر مشروب خوردن بشی. حتی یک بار فقط یک بار نتونستی به خاطر من ازش بگذری. با اینکه قول داده بودی قسم خورده بودی.

    من چیکارکنم؟ چه برخوردی داشته باشم؟
    دیگه نمیشه این زندگیو درست کرد. فک میکنم حالا که خودش هم اینجوری داره میگه بهترین زمانه واسه جدایی

    اگه پا شم تا اخرهفته برم فک میکنه همه چی تمومه و دوباره قبول کردم که بیخیال همه چی بشم

    از خداش بود من کار کنم اما از وقتی فهمیده که تعهد دادیم انتقالی نگیریم ناراحته. الانم که برگشت گفت اگه قبول بشی هم نباید بری. باید بیای بشینی تو خونه ت
    خیلی زحمت کشیدم واسه این کار

    منم گفتم اگه فک میکردم واسه خواسته هام احتران قایلی اونموقع فرق میکرد شاید از کارم هم میگذشتم. اما وقتی میبینم تو اینقدر نسبت به خودت خودخواهیی...

    بهش گفتم تا اخر هفته کارام درست نمیشه که بیام
    دیگه نه زنگ زد نه پیام

    من یک سال و نیم ارشدم رو تهران خوندم یعنی رفت و امد میکردم البته زیاد تهران نمی موندم با استادا صحبت کرده بودم و فقط بعضی کلاسها رو میرفتم. خودش راضی بود خودش گفت رفت و امد کن. اما بعدش همیشه زد تو سرم که تو درسو به من ترجیح دادی و واسه درس، اول زندگیمون منو تنها گذاشتی. تو خودخواهی و ... درصورتی که من خیلی از خودگذشتگی کردم. سعی میکردم تا جایی که میشه کم بیام تهران . با اینکه درس میخوندم سعی میکردم هیچی واسش کم نذارم خودم خیلی تو فشار بودم اما اصلا نمیذاشتم متوجه بشه یا از وظایف زناشویی کم بذارم. بعدشم من خانواده م تهرانن و همسرم هربار که میگم بریم سر بزنیم نمیتونه بیاد به خاطر کارهاش. حیلی کم اومده تا حالا. خب من حتی اگر اینجا مساله دانشگام نبود هم باید واسه سر زدن به خانواده م میومدم خب...

    حالم خیلی بده خیلی
    اگر بنا بر جدایی باشه این بهترین فرصته
    اما حالم واقعا خرابه
    از دیشب دارم گریه میکنم...
    ویرایش توسط یاسمن.س : دوشنبه 27 شهریور 96 در ساعت 06:26

  15. 3 کاربر از پست مفید یاسمن.س تشکرکرده اند .

    maadar (دوشنبه 27 شهریور 96), Ye_Doost (دوشنبه 27 شهریور 96), بارن (دوشنبه 27 شهریور 96)

  16. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام یاسمین جان

    شوهرت که دفعه اولش نیست با تهدید به طلاق میخواد شما رو مجبور به قبول خواسته هاش بکنه. شما قبلا هم همین وضعیت رو تو دوران نامزدی تجربه کردید و کوتاه اومدید و فداکاری کردید و نتیجه اش شده امروز. خوب طبیعیه شوهرتون باز هم تهدید به طلاق بکنه چون دفعه قبل از این روش نتیجه گرفته الان هم مطمینه باز هم با همین راه پیروز میشه و حتی این بار نسبت به دفعه پیش اصرار و مقاومت بیشتری خواهد کرد. اینکه موضوع غیر قابل پیش بینی نبود که حالا انقدر به خاطرش ناراحت بشید. این فقط یک نوع تکرار تاریخ هست. من میگم ادم عاقل یک اشتباه رو دوبار تکرار نمیکنه. ادم عاقل دوباره وارد کوچه ای نمیشه که یک بار تا اخرش رفته و میدونه که بن بسته.
    شما فعلا نه به فکر طلاق باشید و نه اقدام به طلاق . اگر تصمیمتون برای ادامه ندادن زندگی با شرایط پیشین جدی هست که من هم فکر میکنم تصمیم درستی باشه شما رو تصمیمت جدی باش و در هیچ شرایطی از مسیرت برنگرد. کار خودت رو بکن و در مسیری که برای اینده خودت ترسیم کردی قدم بردار و به هیچ وجه این موقعیت شغلی رو از دست نده.
    شما در مسیر خودت حرکت کن و کاری که درست میدونی روانجام بده و تصمیم بعدی رو به عهده شوهرت بزار یا با تو همراه میشه و یا خودش برای جدایی اقدام میکنه. الان برای فکر کردن به طلاق زوده. اگر هم وسایلت رو فرستاد که چه بهتر یک خونه مستقل نزدیک خونه پدری تون توی همون ساختمان یا همون کوچه بگیر وسایلت رو بچین و زندگی جدید رو شروع کن و به شوهرت بگو که تصمیم با خودشه که شما رو همراهی کنه یا ترک کنه. شما خودت اقدام به طلاق فعلا نکن. به نظر خود من شما با توجه به روحیه خودتون و خانواده تون بهترین راه این هست که راه خودتون و استقلال خودتون رو داشته باشید و تصمیم گیری برای ادامه یا جدایی رو به عهده شوهرتون بزارید شما به کارتون مشغول بشید و زندگیتون رو به تهران انتقال بدید بعد بزارید شوهرتون تصمیم بگیره که میخواد چی کار کنه اگر اومد تهران که خیلی خوبه و اگر هم اقدام به طلاق کرد اینجوری فشار روحی کمتری برای شما و خانواده هست چون در حقیقت میگید این طرف مقابل هست که داره طلاق میده نه من.
    ویرایش توسط maadar : دوشنبه 27 شهریور 96 در ساعت 10:09

  17. 3 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (سه شنبه 28 شهریور 96), بالهای صداقت (سه شنبه 28 شهریور 96), بارن (سه شنبه 28 شهریور 96)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به جدایی
    توسط fatemeh banoo در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 مهر 96, 08:09
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. تصمیم به جدایی دارم ، لطفا راهنمایی بفرمایید
    توسط محمد ch در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 اسفند 94, 11:29
  4. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.