موضوع: شوهرحساس و شکاکم رو با بد بیاری که آوردم حساس تر کردم

همسر شما بشدت احساس عدم امنیت و عدم کنترل و حسادت میکنه و این رفتارش هم تا زمانی که شما بهش اطمینان ندین تشدید میشه و چون فکر میکنه شما چیزی برای پنهان کردن دارید و حتما چیز بدی هست که نمیگید در صدد برخورد با شما و اعتراض با شما برمیاد

کارهایی که میتونید برای رفع این مشکلات انجام بدین:
1- از گفتن مسائل جزئی و گزارش دهی مدام دریغ نکنید. هر هرچی مثل غذا تا احساساتتون
2- ازش برای مسائل مختلف نظرشو بخواید
3- وقتی قاطی کرد بجای جرو بحث در حالی که کنارش آروم میشینید و دستشو میگیرید بهش بگید من با توئم. ( شگرد های خانوما گاهی مثل آب رو آتیش عمل میکنه )
4- خونسرد باشید و خونسردی رو به همسرتون هم منتقل کنید
5- اشتباهاتتون رو تکرار نکنید
6- فعلا اشتباهاتی رو که میکنه اصلا به روش نیارید

با اینا کم کم آروم میشه بعد هم بهش توضیح بدید که نگرانیش بی مورده و بهتره خیالش راحت باشه و اجازه بدید که زندگیتونو بکنید و بهش بگید زندگیتون براتون بسیار با ارزشه.

در غیر این صورت ممکنه زندگیتون به جاهای باریک کشیده بشه

Quality عزیز امروز شوهرم یکم آرومتر و نرم تر شده بود و با دخترم بازی می کرد بین ما هم یه صحبت هایی رد و بدل شد . من اولش ازش بخاطر رفتارم معذرت خواستم بعدش توضیح دادم که تو مسئله رو خیلی بزرگش کردی و در مورد اشتباهم توضیح دادم ولی این آقا اصلا توضیحات منو نمیشنید و فقط حرف خودشو میزنه میگه دروغ معذرت خواهی نمی خواد بلکه جبران می خواد. منم هرچه بهش گفتم چطوری می تونم جبران کنم حاشیه پردازی می کرد یا مثلا اشتباهات و دعواهای خانوادگی پنج سال پیش رو می گفت . یا مثلا توقعاتش رو همش می گفت منم می گفتم باشه ولی به توقعات منم باید توجه کنی دیگه چرا باید من نتونم خونم کسی رو دعوت کنم یا خودم برم یا مثلا چرا اصلا با اینکه وضع مالیت خوبه یک هزاری هم به من نمیدی چرا باید برای خرید یه لباس ماه ها بهت التماس کن و ... حدود دو ساعت صحبت کردیم ولی شوهرم همش می رفت سر نقطه اول و دوباره حرف خودش رو میزد منم واقعا دیگه خسته شدم گفتم اصلا من غلط کردم ازت معذرت خواهی کردم هر جور راحتی می تونی در مورد من فکر کنی . اونم در و کوبید رفت بیرون

به توصیه ها توجه نمیکنید. برخورد آخرتون بسیار سمی بوده. اصلا نیاز به این همه بحث نبود. همون راهکارهای ساده رو پیش بگیرید

همسرتون فکرش مشغول یه مورد شده و در اون مورد به اطمینان نرسیده. گاهی توضیح فایده نداره و باید با عمل درستش کنید.

به همسرتون اقتدار بدید. تکرار میکنم بهش اقتدار بدید و ازش نظر بپرسید و بفهمونید که نظرش مهمه. شما دقیقا الان برعکسشو انجام دادید. چرا به بخت و اعصاب خودتون و همسرتون لگد میزنید؟

سعی کنید خونسرد باشید. اون برخورد آخرتون جدای از اینکه عصبانیش کرده ، بهش القا کرده که اهمیتی برای شما نداره و شما جای دیگه مشکلاتتون رو مطرح میکنید و کس دیگه رو قبول دارید.

گفتم آروم کنارش بشینید. سکوت کنید و دستش رو بگیرید و وقتی آروم شد بهش بگید قبولت دارم و با توئم
اگه اینارو رعایت کنید خیلی بنفعتون میشه و برخورد و رفتارش با شما عالی میشه. کلید دست خودتونه

باشه حتما سعی میکنم این نکات رو رعایت کنم . بعضی وقتها شوهرم اونقدر مسئله رو کش میده و حرف خودش رو میزنه که میره روی اعصاب آدم مثلا خیلی با آرامش بهش میگم عزیزم من از این به بعد کوچکترین دروغ رو هم بهت نمیگم اگه ناراحتت کردم واقعا معذرت می خوام میگه ده سال زمان میبره تا من تو رو ببخشم تازه اگه توی این ده سال بتونم ذات حقیقیت رو بشناسم . و شروع میکنه به بد و بیراه و... اینطوری میشه که صبر من تموم میشه و شروع میکنم از خودم دفاع کردن

سلام تنها مشکل کش دادن همسرتون فقط دلیلش توجیه کردن شماست دختر خوب 99%مردا اینطورین یعنی وقتی اعصاب ندارن اصلا کارت رو توجیه نکن حتی اگر حق با شما باشه فقط سکوت میدونم خیلی سخته اما نتیجه اش واقعا شیرینه
حتی اگر بدوبیراه گفت انگار کری خودت رو اروم تو اشپزخونه مشغول کن انگار فقط گوش میدی همین معجزه میکنه از درون خودش شرمنده میشه و غیر مستقیم از دلت در میاره بدتر از شوهر شما این کار جواب داده
وقتی میبینی گیر میده به یه چیز غیر منطقی اصلاااااا دیگه حرفش نزن حتی بعدا چند بار در ارامش گفتیقبول نکرد دیگه توجیه نکن خودش میفهمه
کلا مردا میخانذکلمه چشم رو از زنشون بشنون پس هرچی گفت حتی خلاف میلت سعی کن اون لحظه بگی چشم خودش پشیمون میشه و کار که شما میخای رو میکنه انشاءالله
پس دیگه نگو چرا نباید کسیبیاد خونمون و چرا خسیسی و.......
درمورد خساستش من قبلا تو پست قبلی گفتمرچیکار کن مطمین باش درست عمل نکردی

ای بابا هی حرص میخورم نظرات بعضی از اعضای تاپیک را میخونم .هی میگن مردا اینجورین مردا اون جورین.آخه چه طور انتظار دارین وقتی شوهرش سر یه مساله کوچیک اینقدر کولی بازی در میاره و تحقیرش میکنه آروم باشه و دستش را با مهربونی بگیره و ال کنه و بل کنه .واقعا بعضی مردها شورش را درمیارن .به خدا دردم میگیره از این همه ظلم که در حق زنها روا میشه.مگه فقط تو زندگی زنها باید کوتاه بیان چی میشه اونها هم گذشت و مهربونی را یاد بگیرن.بانوی عزیز نشاط زندگی باهات همدردی میکنم

نوشته اصلی توسط نیلو1363

ای بابا هی حرص میخورم نظرات بعضی از اعضای تاپیک را میخونم .هی میگن مردا اینجورین مردا اون جورین.آخه چه طور انتظار دارین وقتی شوهرش سر یه مساله کوچیک اینقدر کولی بازی در میاره و تحقیرش میکنه آروم باشه و دستش را با مهربونی بگیره و ال کنه و بل کنه .واقعا بعضی مردها شورش را درمیارن .به خدا دردم میگیره از این همه ظلم که در حق زنها روا میشه.مگه فقط تو زندگی زنها باید کوتاه بیان چی میشه اونها هم گذشت و مهربونی را یاد بگیرن.بانوی عزیز نشاط زندگی باهات همدردی میکنم

کسی نگفته که با مهربونی رفتار کن.گفتن چوابش رو نده و اتفاقا سرسنگین باش. اینم به خاطر اینه که بیشتر از این اذیت نشه.
توی زندگی زنها فقط نباید کوتاه بیان ولی در اینجور موارد باید چه کرد؟ گذاشت و رفت و بعدشم طلاق که دیگه اینجوری هیچ زندگی ای پایدار نیست که...چون همه جا هست دعوا و جرو بحث.. زن باید اساس خانواده رو پایدار نگه داره دیگه وقتی مرد اهلش نیس...طلاق هم هست اگر کسی نتونست تحمل کنه خب راهش جداییه.ولی تا اونجایی که توان داره برای تحمل راحتترش بچه ها راهکار میدن.

از همه شما عزیزان ستاره زیبا . نیلو و دنیا جون که برام وقت گذاشتید خیلی ممنونم مرسی از همه کاربران و مدیر محترم که توی بد ترین روز های زندگیم کنارم بودید . من شب یلدا خونه حوصلم سر رفته بود شوهرم اومد اولش دوباره دور برداشته بود که نمیدونم اصلا نتوستم برای یلدا خرید کنم آخه واسه کی خرید می کردم کسی که اسرار زندگیم رو به دوستش میگه و از این حرفها منم خیلی با آرامش بهش گفتم عزیزم ای کاش زندگیم از این اسرار ها نداشت که من دلم پر بشه و از سر اینکه خالی بشم به دوستم تعریف کنم ای کاش زندیگیم پر از خاطرات شیرینی بود که با آب و تاب به کسی تعریف می کردم تا اون طرف هم با شنیدنش انرژی مثبت می گرفت و زندگی ما رو الگوی خودش می کرد . نه اینکه با شنیدن غم های من و انرژی منفی که بهش میدم ازم خسته میشد . گفتم من می خوام تو اونقدر توی زندگیم بهم نزدیک باشی که باشی اون دوستم . مادرم . پدرم و همه کسم . تا اگه بخوام درد دل کنم فقط فقط با خودت . شوهرم چیزی نگفت رفت بیرون و اومدنی وسایل و شیرینی خریده بود ولی سر سنگین بود فرداش خودش اومد کنارم و خیلی با محبت صحبت کرد و آشتی کرد . امیدوارم توی آینده دیگه از این موضوع صحبت نکنه