به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    از تالار خوبتون و تمام اعضا تشکر میکنم که انقدر قشنگ راهنمایی میکنید و مقالات خوبی دراختیار همگان قرارمیدین واقعا ممنونم فرشته مهربان صحبتاتون منو بخودم آورد وهمچنین خاله قزی و...ازتون تشکرمیکنم
    گندم جان عزیزم من اگه نمیرم اونجا چون بهم بی احترامی شده و هربار که حرفی به شوخی یاجدی بهم میزدن نادیده میگرفتم بخاطرهمسرمو زندگیم کوتاه میومدم امااینسری واقعا زیاده روی کردن من شخصیتی دارم که خیلی به اطرافیانم احترام میزارم واحترامه متقابل میخام اما خانواده همسرم خیلی بااین رفتارشون بهم بی احترامی کردن آخه من کاری نکرده بودم اشتباهی نکردم نه خودم نه خانوادم کوچکترین بی احترامی بشون نکردیمو اززمانه خواستگاری تا حالا چون من همسرمو قبله ازدواج دوست داشتمو عاشقه هم بودیم حتی تومهریه زدن وهرچی رعایتشوکردم وهمیشه همسرم قدردان این چیزاهست یعنی آدمیه که اگه اشتباه کنه راحت میپذیره وعذرخواهی میکنه یااگه من ازخودگذشتگی کنم میفهمه ودرک میکنه من وهمسرم اوایل خیلی مشکل داشتیم وبحث ودعوا الان خداروشکربهترشدیم بااینکه خودشون میدونن ازهمه لحاظ ازپسرشون وسطح فرهنگی خانواده بالاترم بازاینجورمیکنن حتی فامیل بهشون گفتن امابازاینجورن من همسرم برام مهمه بقیه چیزا روتحمل میکنم چون واقعا زندگیمو اونو دوست دارم اما این چیزا عذابم میده بی احترامیا اونم اینجوری که طوری رفتارکنن که مجبورت کنن دیگه پانزاری خونشون وبعدم یکیشون حتی زنگ نزنه وازت بخاد بری خونشون مادرشوهرم اخلاقش طوریه که قهرای طولانی مدت میکنه و به قوله خودش پدرشوهرم وشوهرم که ازهمه واسش عزیزترن وخیلی دوسشون داره میشه گاهی اوقات 3ماه یابیشترقهرکنه باهاشون یبارگفت که همسرم به مادرش گفته که این چه زندگیه همش قهرو...زمانه آشناییمونم همیشه بهم میگفت هیچوقت باهام قهرنکن و...

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    اما بازم من میگم چرا مشکلی که داشت به خودم نگفت چرا گذاشت به اینجاکشیده بشه بااینکه ازروز اول بهش گفتم هروقت ازم ناراحت بودین به خودم بگید بارهاهم بهم گفته وعذرخواهیم کردم اگه مقصربودم ولی نمیدونم چراایندفعه سرهییییچ وپووووچ اینجورکرد نمیدونم. پدرشوهرم بازنشسته آموزش پرورشه مادرشوهرم ماهی300اجاره طبقه بالاکه فعلامستاجرتوشه میگیره وچندباربه شوخی گفت 3سال بیشتراینجانمیمونید یا میگفت ازماهه دیگه کرایه هم قطع میشه و...من هیچی نمیگفتم درصورتیکه روز اول که اومدن گفتن طبقه بالا ماله یه پسرمونه اما حالا هردقیقه میگه خونه دارشدید برید یا میگه اگه عروسه خوبی بودی میزارم بمونی اما اگه نه که هیچ همش اینجور حرف میزد ازطرفی محبت میکرد ومیگت فلان هزینه یاوسیله رو من کمکتون میکنم و...نمیدونسم کدومو باورکنم بااینکه همسرم بهم نمیگه اما میدونم به خانوادش ماهیانه یه مبلغی که حالانمیدونم چقدره کمک میکنه ومن مشکلی بااین قضیه ندارم چون این شغل روهم صدقه سرمادرشوهرمو روزدناش به این اون داره اما خوب بعضی حرفا آدمو ناراحت میکنه جالبش اینه که خودش همه چی میگه اما اگه مثله اینسری که همسرم آروم جوابش دادیا یکیمون باهاش شوخی کنیم ناراحت میشه وایرادمیگیره ...مثلا چندباری من 14روزایی که همسرم نبودچون دانشگاه میرم یا ممکنه کارداشته باشم نمیتونستم زودبه زودبرم پیششون بعدمیگفت که شوهرت اومد نیای اینجاها رات نمیدم من به همسرم میگفتم میگفت شوخیشه و بعدم تو بخاطر من داری میای بیا پیشه من باشو...نادیده میگرفتم اما ایندفعه اینکاروکردن ...

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوست عزیز
    منم مثل تو یه بار این اتفاق واسم افتاد با این تفاوت که خواهرشوهرم جلو جمع نخ نمیداد در گوش مادرشوهرم حرف میزد و میدیدم که مادرشوهرم که خیلی منو دوست داشت همش داره برام اخم میکنه ادا درمیاره ، جرات نداشتم به شوهرم نگاه کنم یهو بهمون نگاه میکرد اخم میکرد یا شوهرم حق نداشت دستمو بگیره یهو میگفت زشته . منم خیلی کفری شده بودم اما چیزی نمیگفتم یا مثلا رفتیم بازار شوهرم میخواست برام کت دامن سر خرید بخره مگه گذاشت انقدر ادا و متلک پروند که منصرف شدیم و خیلی بهم برخورد یهو جلو جمع میگفت رنگ موهات زشته سنت رو برده بالا ، خیلی صبوری کردم .
    که دیگه شوهرم گفت میخواد برام طلا بخره که مادرشوهرم با اشاره پوزخند و چشمک خواهرشوهرم فوران کرد و شروع کرد به جیغ داد کردن و همه چیو انداخت گردن من .
    میتونی تاپیکم رو بخونی .
    خلاصه اینکه الان حد خودشون رو فهمیدن هرچند که دیگه مادرشوهرم اینا اونقدری که به اون عروس دیگشون زنگ میزنن حالش رو میپرسن به من کاری ندارن منم دیگه میگم به درک مهم نیست در سال یه بار میرم خونشون ازین به بعد یا هر شش ماه میرم همون یه بار یا دوبارم بخاطر شوهرم میرم هرچند شوهرم هم ممکنه لج کنه دیگه نیاد پیشم و اونم بهونه کنه که بهم احترام نمیذارند که یه بار همچین تصمیمی گرفت و زود پشیمون شد چون اینجوری هیچ مشکلی حل نمیشه با نرفتن ولی میتونی تایم رفتنت رو دیر به دیر کنی و و هر دوماه یه بار بری یا منطقی بشینی با مادرشوهرت حرف بزنی چون مشخصه که مثل من خواهرشوهرت داره نخ میده و پرش میکنه خداروشکر کن رو شوهرت تاثیر ندارن وگرنه خیلی دیگه بد میشد .
    بالاخره تو عروس اون خانواده هستی نمیشه که نخوانت . باید توضیح بدن دلیل رفتارهاشون چیه چکار کردی مگه ؟
    اگه شوهرت برات چیزی خریده که وظیفش بوده بالاخره باید برای زنش خرج کنه یا نه .
    اصولا بعد ازدواج خانواده پسر با قضیه خرج کردن پسرشون برای عروسشون به راحتی کنار نمیان و ادا درمیارن چون همیشه پسرشون برای اونا چیزی میخریده و حالا برای زنش، براشون غیر قابل باوره .
    بیشتر هوای مادرشوهرت رو داشته باش بهش محبت کن حتی اگه بی محلی میکنه باهاش حرف بزن حتی اگه بی محلی میکنه بالاخره میفهمه حرفهای دخترش حقیقت نداره تو نه قیافه میگیری نه ازشون کینه داری . بذار با محبت تو به مادرشوهرت حرفهای خواهرشوهرت خنثی بشه و ثابت بشه اونجوری که اون میگه تو نیستی . بالاخره میفهمن تو مشکلی نداری باهاشون ولی زمان میبره .
    منم مادرشوهرم بهم زنگ نمیزنه درسته ناراحتم اما گله ای نیست من تماس میگیرم باهاش دوباری هم زنگ زدم هرچند سرد برخورد کرده و بار اخر هم گفت منتظر اون عروسم بودم تو زنگ زدی
    هرچند دو طرف رو باید دید خوب مامان منم به شوهرم زنگ نمیزنه و همیشه شوهرم تماس میگیره اونم با گوشی من بعد میگه گوشیو بده مامان .
    بیخیال مهم نیست مهم شوهرته اونه که برات میمونه . احترام خانواده اشم ولی باید داشت و بخاطر شوهرت تحمل کنی ......

  4. #14
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بانو رواناک گرامی پست بانو فرشته مهربان و نقل قول جنای مدیر را بخوان بارها و بارها بخوان چون خود من قبلش با اینکه یک مرد هستم ولی خواندم و در زندگی بکار بستم خیلی سخته باید اینو اعتراف کنم ولی وقتی قوی میشی محکم میشی تاثیر بسیار زیاد و ثبتی توی زندگیت میزاره و قدرت شگفت انگیزش را در زندگی خودتان میبینید.

    اینکه شوهرت در کنارت هست خوبه شخصیت خوبی داره شما هم همسر خوبی برای ایشون هستید ولی تنها خوب بودن کافی نیست گاهی اوقات باید قوی و محکم بود و در عین حال انعطاف پذیر

    http://www.hamdardi.net/thread-40315.html#post396770
    با دقت بخوان مخصوصا شماره 2 حلال مشکلات زناشویی هستش به نظرم چه در برخورد با همسر و چه برخورد با خانوادش و دیگران بعضی اوقات بهترین کار اینه مجسمه کامل بشی نه ببینی نه بشنوی دقیقا همانند کاری که در برخورد شوهرتان با خواهر بزرگش انجام دادید در مورد مادرشوهرتان هم همینکار را بهتر بود انجام میدادید شما بعنوان عروس و یک کوچکترین وظیفه خودتان را انجام دادید اینکه خداحافظی کردید یا موقعی که ایشون سوار ماشین شدن و حرف هایی زدن شما چیزی نگفتید این خیلی خوبه نشان میده شخصیت محکمی دارید اینکه در مورد رفتار خانواده شوهرتان صبوری کردید یادت باشه این جمله هیچوقت فراموش نکن: هیچوقت بخاطر شخص سوم زندگی خودت را خراب نکن هیچوقت این جمله را ملکه ذهنت کن با خودت تکرار کن هرروز شما اگر خویشتنداری میکنی صبر میکنی نشان از ضعف شما نیست بلکه برعکش نشان از شخصیت و فرهنگ والای خودتان و خانواده محترمتان است که چنین دختری را تربیت کرده اند که جای تحسین داره.

    با خانواده شوهرت قرار نیست خودمانی و صمیمی بشی بلکه سعی کن رسمی عادی باشی مقاله برخورد با خانواده همسر را بخوان.در مورد خواهر شوهرهایی که داری سعی کن رابطه خوبت را با خواهر شوهر مجردت حفظ کنی و بهتر کنی یا با پدر شوهرتان ولی در مورد خواهر بزرگ ایشون سعی کن رسمی تر برخورد کنی احترام بگذار رفت و آمد کن ولی به اندازه سعی نکن صمیمی بشی بعنوان یک عروس باش

    و نکته آخر ایشالله ازدواج کنید وضعیت بهتر میشه سعی کن جلوی شوهرت در مورد خانوادش بد نگی مسائل بین خودتان را تا جایی که میتوانی خودت حلش کن مدیریت کن دوری از هرگونه جنجال و تنش اولین اولویت شما باشه بزگر باش و بزرگی کن بانو.
    در مورد منزل اگر رفتید با شوهرتان هم صحبت کنید در صورت امکان اجاره بدید اینجوری بهتره وقتی وابستگی مالی نباشه مسلما نه تیکه ای هست و نه دخالتی ولی این موضوع را در وقت مناسب موقعی که هردو آرام هستید بیان کنید.بخودت سخت نگیر بانو توی همه زندگی ها از این دست مشکلات هست بجای تغییر دیگران که امکانش بسیار کمه خودت را قوی کن و تغییر بده
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  5. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    یاس پاییزی (دوشنبه 06 مهر 94)

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام خاله قزی ومهسا جون ممنونم از راهنماییاتون الان همسرم تماس گرفت وبحثمون شد فردا بعداز14روزازسرکار میاد وانتظارداره من پابشم باش برم خونشون اما منم واسه خودم شخصیت دارم آدمم درسته سنم کمه واحترام نگه میدارمو سکوت میکنم ولی دلیل نمیشه بشم مترسکه دسته خودشوخانوادش اگه الان کوتاه بیام خانوادش روزندگیم مسلط میشن زنگ زد بهم گفت خستم ازکار خیلی بریدم منم بش روحیه دادمو قربدن صدقش رفتم گفت دلم خیلی برات تنگ شده دوست دارم بغلت کنم و....گفتم من بیشتر عزیزدلم کارتم دیگه تمامه بجاش فردامیای واسه خودت بخاب واستراحت کن تاخستگیت دربیاد گفت یعنی توباهام نمیای؟گفتم نه عزیزم برواستراحتتوکن بیاهمدیگرو ببینیم یا میخای بیااینجاکنار هم باشیم اگه خیلی دلتنگمی منم دلتنگتم یهوآمپرچسبوند گفت توهم مثله اون 8ماه که نه اونارو داشتم نه تورو بازتنهام بزار باشه بمون همونجانمیخادبیای(منظورش زمانه دوستیمونه که خواست بیاد خواستگاری و مادرش مخالفت کردونمیومد منم جداشدم اونم 8ماه رو که جدابودیم باخانوادش حرف نمیزد باهیچدوم حتی اضافه کارمیموند که نیاد خونه) گفتم یکم درکم کن توحاضری من کوچیک بشم؟میگه تو بیاباهیچکس حرف نزن میریم تواتاقم باهمیم بیرونم نروفقط پیشم باش تحمله دوریتوندارم نمیتونم گفتم یعنی چی مگه میشه عصبانی شدگفت من بااین سرووضعم بیام اونجا دامادسرخونم؟مدله جدیده شخصیت ندارم ؟گفتم اااا تویی که خانوادم جون میزارن واستو هیچ بی احترامی بت نکردن تاحالا اینجورمیگی و منی که بهم بی احترامی شده توقع داری پررو کرده پاشم بیام اونجا؟گفت انتظارداری زنگ بزنن بگن گوه خوردیم غلط کردیم؟گفتم نه نمیخام اینو بگن ولی همون بابات یا خواهرت یه زنگ بهم میزدن اما مامانت نذاشته حتی خواهرت به من زنگ بزنه این یعنی چی کافی بود زنگ میزدن میدیدی من با کله میرفتم یانه گفت بابا اخلاقشه به خودمم تابش نگن نمیزنگه خلاصه بحث کردیمو قطع کردیم گفت باشه نمیخاد بیای گفتم
    الان دارم اشک میریزمو مینویسم دیگه خسته شدم اول مشکلاته اخلاقیه خودش که خیلیاشونو درست کردم واون همه عذاب کشیدم الان که اون حل شد مشکله خانوادش
    لطفاراهنماییم کنید چکارکنم؟من شخصیت دارم غرور دارم همونطور که اون انقدر واسه خودش ارزش قائله که پا نمیشه واسه دیدینم بعدازکارش بیاد وبه قوله خودش میشه داماد سرخونه منم نمیتونم ومطمئنم اگه خانواده من همچین رفتاری باش میکردن دیگه پا خونمون نمیذاشت

  7. #16
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید بنده ترجیح میدم دیگه چیزی ننویسم شما اگر صلاح میدانید این روش را ادامه بدهید خوب ادامه بده و موفق باشید

    این پست آخرمه بقیش با دوستان

    حساسیت خودت را نسب به خانوادش کم کن
    دقت دق ات میدهد
    رفتار شما با خانواده ایشون تاثیر مستقیم روی زندگی مشترکت داره

    بقیش با خودت میخوای اینجوری ادامه بدی اینو گفتن اونو گفتن اینکارو کردن اونکارو نکردن چرا مادرش اینجوری چرا باباش اینجوریه چرا خواهرش و برادرش و نمیدونم عمش و خالش و ......... مثل دختر بچه ها رفتار کنی خوب این بخودت ربط داره

    شاد و سربلند و پیروز باشید یاعلی
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    سلام

    روناک جان باز که برمیگردی سر حرف اول ...


    چه ربطی به غرور و شخصیت داره ؟!

    شما همسرت ویژگیهای مثبتشو نادیده میگیری چند بار دیگه اینطور پیش بره مکالمتون دیگه دلسرد میشه ازت ...برخودت با خانواده همسرت به تدریج رو اونم اثر میذاره ...

    به این فکر کن که: اگه بری و رفتار درستی توام با احترام از طرف تو صورت بگیره شخصیت بالای تورو نشون میده یا وقتی رفتار الانت رو در پیش بگیری ؟!

    به علاوه وقتی برخی از انتظاراتت برآورده نمیشه کل همه چیز رو خراب نکن (اینکه مادرشوهر با تو چطور رفتار کنه -خانواده همسرت اینطور رفتار نکنن- بهت زنگ بزنن -علت ناراحتیشونو بگن و... همش انتظارات توئه-تو اینطور راحتی )

    بجاش وقت بذار روابطت رو بهبوذ بده تا به انتظاراتت پاسخ مناسب بدن چون الان اونطور که باید ازهم زیاد شناختی ندارید پس عجول نباش . برداشت شما از مسائل یکسان نیست .و این باعث تفاوت رفتاری میشه که طبیعیه. خیلی زندگی رو ایده آل گرفتی خانومی...

    در ضمن قبول کن که یکسری عادت ها و سبک زندگی دارن که با شما فرق داره ...

    در اینصورت زندگی آروم تری باهمسرت که دوست داره میتونی داشته باشی ...


    خوشبخت باشی خانومی

  9. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دوستان ازراهنماییهای همتون ممنونم خیلی کمکم کردیدخاله قزی کاراییی که گفتید رو دارم انجام میدم وازاین به بعدم کارایی که گفتید رو درباره همسرم وخانوادش انجام میدم .🌷
    من به همسرم بعددعوا الان زنگ زدمو گفتم باشه خونتون میام فقط بخاطر تو اما توازسرکارکه میای خسته ای و میخابی تادوروز اول ونمیتونی منو برگردونی خونمون بزارخستگیت دربیاد بعدبیادنبالم باهم میریم خونتون وبرمیگردم آخه همونطور که گفتید میخام دیگه این حرفاوحدیثاواتفاقات پیش نیادوکمتر اونجا رفت وآمدکنم ناراحت شد ومیگه ازاین به بعدازاین حرفاکه میگی بخاطرت توروهمه وایمیسمو تاجهنمم میان نزن چون بیشترعصبیم میکنن وحرصمو درمیارن بعدم میگه کاش بمیرم همتون راحت بشید گفتم این چه حرفیه چی میگی گفت توداشتی زندگیتومیکردی من واردزندگیت شدموآرامشتوگرفتم و....تازه من سعی کردم آرومش کنم گفتم من خیلی دوست دارم توبرام مهمی و بخاطر زندگیمو عشقم هرکاری میکنم و....خوب چکار باید میکردم نمیدونم چرااینجور انقدرزود جوش میاره من که حرفه بدی نزدم فقط گفتم تازمانه عروسیمون اجازه بده رابطمون باخانواده ها اینجورباشه که مشکلات اینجورپیش نیاد
    واقعاخسته شدم اوایل عقدم باخودش خیلی مشکل داشتم هرشبم گریه بودتاصبح طوریکه انقدربحثمون شدیدمیشد یبار دستشو بردبالا بزنه بعد پشیمون شدبعدم که گفتم گفت الکی بود کی دلش میاد توروبزنه تو همه چیز منی و....نمیدونید باهاش چی کشیدم بااینکه فقط14روز کنارم بود عذابی نبودکه بم نده دلمو خون کرده بود تاپارک میخاست ببرتم مطمئنن برگشتش دعوابودوگیرسرچیزای الکی وبیخود مثلا برادرزاده کوچیکم 3سالشه اون شیطونی میکرد جلو خانوادم سرمن دادمیزد یبارداداشم خاست بزنتش که اونجاروترک کردورفت باخانمش خیلی ازاینا حل شد شاید به جرات بگم80%شون رو تونستم درست کنم باهرسختی که بوداماتااومدم به خودم بیاموو گفتم آرامش دارم خانوادش الانم این حرفای خودش انتظارداره مثله قبلا برم مدام اونجاکنارش باشم انگاراصلا کارایی که واسش انجام میدم جلوچشمش نمیادفقط خودشونیازاش مهمن انگار حرفامو نمیفهمه بش گفتم من توقلبت اضافیم اگه من نبودم الان باخانوادت بودی واین چیزانبود عصبی شدوگفت توتوی قلب من اضافه ای گفتم آره رفتارات وحرفات اینومیگن بهت ابرازعلاقه میکنم کوتاه میام آرومت میکنم باز ادامه میدی وچیزای بدترمیگی دلمو میشکونی بجااینکه قانعم کنه گفت باشه حالا که تو تواین قلب اضافه ای ببین چه بلایی سرش میارم و..... بااین همه که گریه میکردم ودلم بازباحرفاش شکست باز زنگ زدمو پیام دادم گفتم آرومش کنمو......
    ازوقتی این مقالات رو هرروز مطالعه میکنمو راهنماییاتون روهم عملی کردم وتصمیم گرفتم باخونوادش اونجوری باشم خوب کجاش اشتباه بوده

  10. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    روناک جان فقط تو نیستی که این مشکلات رو داری . مطالب الانت رو خوندم متوجه شدم همه دعواهایی که منو شوهرم داشتیم دقیقا مشابه دعواهای شماهاست . ماهم اوایل همش بحث داشتیم شوهرم به چیزهای الکی گیر میداد و هرچی دلش میخواست میگفت واز بعد دو روز بی محلی من ،زنگ میزد که چرا برات مهم نیستم و ازین حرفها و در آخرم عذرخواهی میکرد ولی دلی که بشکنه دیگه شکسته . مردها دوست دارن زنشون تحت هر شرایطی کنارشون باشه نمیدونم چرا ، همسر منم همینجوریه موقع عید که با خانواده اش بحثشون شد و مامانش همه چیو گردن من انداخت خیلی بهم برخورد و رفتم خونه دخترخالم شوهرمم چهارروز سراغمو نگرفت و همش پیغام میداد که زنم منو ول کرده رفته درحالی که من طاقت این همه بی احترامی رو نداشتم و رفتم تا بی احترامی نکنم و نبینم به شوهرمم دارن بی احترامی میکنن بعدها که اشتی کردیم شوهرم گفت تو فقط کنارم باش تحت هر شرایطی کنارم باش .
    تو هم الان برو ولی به روی شوهرت نیار که میخوای ازین به بعد کم بری اونجا ( سیاست داشته باش ) الانو برو واز دفعات بعدی گفت بیا بهونه بیار نگو بی احترامی میکنن و دلخوری ، به روی شوهرت نیار نگو چرا زنگ نمیزنن چون درنهایت بهت میگه برو بشین فکر کن چکار کردی که اینجوری باهات رفتار میکنن .
    وقتی میبینی احترام نمیذارن نمیتونی رفت و امد نکنی فقط میتونی کم کنی این روابط رو . فقط هم بخاطر شوهرت مجبوری بری اگه تو نری اونم نیاد اختلافات بیشتر میشه اونم برای دفاع از خودش کم کم میگه خانواده تو هم بهم احترام نمیذارن منم نمیام و بهونه میگیره .... تو که اینو نمیخوای ؟ مقابله به مثل اصلا خوب نیست .
    اگرم خیلی تو دلته بشین با کمال آرامش و منطقی با مادرشوهرت حرف بزن .
    منم از زمان عید نوروز فقط یه بار رفتم خونه مادرشوهرم اونم برج 5 بود دیگه به بعدش بهونه ام درسمو کارمه ولی در اصل بخاطر بی محلی هاشون نمیرم .

  11. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام مهساجان مرسی ازراهنماییات منم تاپیکت رو خوندم شما به کجارسیدی؟آره واقعا سخته این روزا نمیدونم شاید دلیلش دوری باشه شما که میگی بامادرشوهرت حرف بزن همونجاخواستم چندباراینکاروکنم رفتمم سمتش پسم زد و بلندمیشد میرفت ازجایی که من بودم انگار از من بیزاره واسه رفتنمم اونجا قبول کردم برم اما همسرم چون 14روزکاره وقتی میاد ناهارمیخوره ومیخابه تا فرداشبش بعد من اونجا تنها میمونم ازیه طرف حمایتم کردو پشتیموگرفت ازطرفی الان اینجوری میگه بعضی حرفاوکاراش بااینکه عذرخواهی میکنه وهرکاری میکنه ببخشمش اما تودلم میمونن مثلااولین روزعقدمون که رفتیم بیرون اولینه هرچیزیه من باخاطره بد بوده ودعواباخودش با کمکه خواهرم خیلی رفتاراش رو تونستم درست کنم وخوب شده مونده مسئله خانوادش که اونم بااینکه اصلا دلم نمیخاد ولی بخاطر اون میرم درحد یک الی دوسا


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.