به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 تیر 98 [ 17:03]
    تاریخ عضویت
    1394-4-14
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,101
    سطح
    40
    Points: 4,101, Level: 40
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    153

    تشکرشده 113 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array


    meysamm آقا:
    سلام
    همین مسئله که من چطور این حالت خجالت رو از بین ببرم هم مشکلی هست.چون یه مقدار از این حالات من ارثی هست!یعنی تو خونواده ما کسی سر زبون دار نیست و من با اینکه از بچگی در تلاش بودم این ویژگی منفی رو از خودم دور کنم و کلی هم پیشرفت کردم و تازه شدم این!
    و درونگرا بودنم هم این مسئله رو تشدید کرده.چون از شلوغی و جمع های چند نفره لذت نمیبرم و ترجیح میدم جمع دو نفره باشه و در این حالت میتونم راحت صحبت کنم و از صحبت کردن لذت ببرم.توی جمع های چند نفره هم معمولا فقط شنونده هستم و اگر صحبتی کنم در حد کوتاه هست.و در کل باهاتون موافقم که خوش بیان بودن گاهی میتونه جای زیبایی رو بگیره و حتی موثر تر از اون باشه.و من برای رسیدن به این حالت در تلاشم ولی نتیجه کمی میگیرم.مطالعه ام خوبه ولی در یک لحظه نمیتونم کلماتو کنار هم بچینم و بیان کنم(البته در نوشتار قوی تر هستم)یا در تعارفات روزمره اگر کلمه جدیدتری بخام بیان کنم همش حس میکنم خیلی مصنوعی میشم.




    جناب فدایی یار
    ممنونم که در این تاپیک شرکت کردید.
    بله من هم ظاهر طرف مقابل برام اهمیت داره.اصلا فکر نمیکنم برای کسی بی اهمیت باشه و هرکسی این حق رو داره که با کسی زندگی کنه که ظاهرش به دلش بشینه.ولی من این معیارم اصلا سخت گیرانه نیست که توجه کنم که رنگ پوست آقا و یا موهاش و چشماش و دماغش چه شکلیه.همین که ظاهر ایشون به نظرم غیر قابل تحمل نباشه برام کافیه.چه بسا گاهی از شخصیت هایی خوشم اومده که ظاهرشون از نظر بقیه افراد جامعه جالب نیس.(مثلا کچلن یا بینی بزرگی دارن)و این رو خودم کامل قبول کردم که باید به معیارایی توجه کنم که شخص برای رسیدن بهشون تلاش کرده.مثل علم و اخلاق و ادب.نه قیافه احسن و پدر پولدار و ...و دوست دارم که شخص مقابل من هم این تفکر رو داشته باشه .چون من ظاهرم عجیب غریب یا غیر قابل تحمل نیست که بگم با یک نگاه حق دارن از انتخابشون صرف نظر کنن.من یک چهره خیلی معمولی دارم که خدا بهم داده و برای رسیدن به چیزهای دیگه توی زندگیم تلاش زیادی کردم و این حقو برای خودم قائل هستم که طرف مقابلم به دستاوردهای من توجه کنه.حالا جالبه من این موضوع رو بهتون بگم ،گاهی از خانومایی که اومدن بعضیاشون رشته تحصیلیم رو پرسیدن و من هم گفتم.با اینکه رشته خوبی درس خوندم ولی اونها طوری رفتار میکردن که انگار من باید خجالت بکشم که این رشته رو خوندم!!
    البته من نگفتم که مادرها خوشگل پسند تر هستن یا پسرهاشون.به نظر من اختلاف سلیقه وجود داره.ممکنه مادر پسری من رو نپسنده ولی پسرش از چهره من خوشش بیاد.افرادی بودن که به نظر من بقیه ملاک هاشون رو در حد عالی داشتم ولی این حق رو به پسرشون و من ندادن که یک بار ،فقط یک بار با هم صحبت کنیم و ببینیم مناسب هم هستیم یا نه.و این مسئله ناراحتم میکنه.و حتی از اون آقا پسر هم با اینکه ندیدمش ناراحت میشم که چرا کمی محکم تر برای ازدواج اقدام نمیکنه و خودش رو از آشنایی با موردهایی که ممکنه خیلی هم کفوش باشن محروم میکنه.

    در رابطه با خجالت و کم حرفی حرفتون رو کاملا قبول دارم.به قول امام علی شخصیت انسان زیر زبانش نهفته هست.اگر من نگم خب مسلما اونها هم علم غیب ندارن که بدونن.و دنبال راه حل هستم که چطور بحث رو به اون سمت بکشونم که در مورد توانایی هام صحبت شه و شاید درصد زیادی از راه حل دست مادرم باشه.چون مادرم هم زیاد صحبت نمیکنه و منتظر میشه بیشتر اونها سوال بپرسن.گاهی اوقات جلسه انقد تو سکوت برگزار میشه که نمیتونم تحمل کنم همش به مادرم نگاه میکنم که سر صحبت رو باز کنه تا مجلس گرم شه.دوست درم مادرم بیشتر سوال بپرسه و اونها بیکار نشینن که مجبور شن به من زل بزنن:دی
    در این مورد باید حتما با مادرم صحبت کنم.
    خیلی ممنونم از همفکری تون.ان شاالله شما هم به زودی فرد دلخواهتون رو پیدا کنید.



    آی تک عزیزم سلام.ممنونم ازت که نظرت رو گفتی

    درمورد رنگ پوست ،واقعیتش من خودم اصلا مشکل ندارم باهاش و از نظرم قشنگهو گاهی مثل بازیگرای هندی میشمولی خب از کرم و چیزهایی که یکمی روشن تر و شفاف ترم کنه استفاده میکنم .ولی خب بیس اصلی صورت مشخص میشه که سبزه هست.و سفید مطلق نیس.واقعا برای خودم جای تعجبه که چرا رنگ پوست باید انقد در نظر بقیه مهم باشهخاله ای داشتم که تنها ملاک انتخاب همسر برای پسرش این بود که طرف انقد سفید باشه وقتی آب میخوره از گلوش پیدا باشهو همینطور هم شد.هرچند این عروس خانوم سفید برفی روزگارشون رو سیاه کردو قلبا مطمئن هستم که سرنوشت هرکس به انتخاب هاش گره خورده.
    آی تک جان ممنونم که اطلاعاتت رو در اختیارم گذاشتی و حتما سعی میکنم به کار بگیرمشونراستش تو غذا خوردن یکم تنبل تشریف دارمD-: باید حتما بعد از ماه رمضون یه برنامه غذایی درست برای خودم ترتیب بدم.قبلا هم دکتر تغذیه رفتم هم باشگاه بدنسازی رفتم و هم متخصص.ولی خودم اهمال کاری کردم.پیش یه دکتری رفتم گفتم ویتامین بده من یکم وزنم زیاد شه ،وقتی جواب آزمایشمو دید کمونده بود منو از اتاق پرت کنه بیرونمیگفت میخای چیکار چاق بشی دختر؟خاستم بهش توضیح بدم ولی روم نشد
    باید اساسی با مادرم صحبت کنم که اگر ازین پس کسی زنگ زد محترمانه بگه با آقا پسر تشریف بیارید




    سوگند عزیزم سلام
    فقط دخترا میتونن درک کنن که چقد سخته این وضعیت

    معرف های من اکثرا آشنا هستن و کمتر پیش اومده کسی همینطوری بیاد و اونموقع به دلیل بی تجربگی مادرم اجازه میداد بیان ولی بعدا خودش هم به نتیجه رسید که نباید هرکسی رو به منزل راه بده.
    و این حس شما رو درک میکنم که نگران از سرخوردگی مادرت هستی. چون منم گاهی حس میکنم مادرم هم به اندازه من نرااحت میشه ازین قضایا.همش میخاد روحیه منو حفظ کنه و خودش رو بیخیال نشون بده ولی خب مشخص میشه که خودش هم نگرانه.دلم میخاس پدر و مادرم داماد خوبی داشته باشن و دو نفره شدن ثمره زندگیشونو ببینن.

    باید دید قسمت چیه.امیدوارم هر چه زودتر زودتر شما و بقیه مجردای اینجا خوشبخت و از اون مهمتر عاقبت بخیر شیم




    آقا مهدی گرامی از شما هم ممنونم که شرکت کردین

    بله سلیقه ها متفاوته و شاید مادر و پسر سلیقشون 100 درصد مخالف بود.من در مورد برادرم هم که درسن ازدواج هست ،وقتی مادرم میگه از بین دوستات کسیو انتخاب کن میگم من قرار نیس بپسندم.خودش باید دقت کنه به اطرافش و حداقل در مورد سلایقش باهام صحبت کنه تا بتونم مسیر رسیدن به دختر ایده آلش رو براش راحت تر کنم.نه اینکه من برم طرفو با سلیقه و معیارای خودم بپسندم.

    والا من وقتی از دید یه پسر نگا میکنم میبینم چقد پسرای جامعه مون ضرر کردن که تاحالا منو ندیدن و انتخاب نکردن:-"البته این شوخی بودولی از نظر خودم اگر پسری در زندگیش دنبال رسیدن به عشق و آرامش بوده باشه میتونستم سیرابش کنم.البته باید در نظر داشت که هرکسی آرامش رو در چیز خاصی میبینه و من فقط میتونم مردی با عقاید شبیه به خودم رو خوشبخت کنم:)
    متشکر از همه دوستان که تجربیاتشون رو در اختیارم گذاشتن

  2. 4 کاربر از پست مفید گلاب تشکرکرده اند .

    meysamm (چهارشنبه 17 تیر 94), فدایی یار (چهارشنبه 17 تیر 94), یه دختر سرگردان (پنجشنبه 18 تیر 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 17 تیر 94)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام گلاب عزیز

    تاپیکت را خوندم و کاملا درک کردم.راستش خیلی اول دوست نداشتم بیام دوباره برای خودم یه سری ماجرا را تکرار کنم اما دیدم شما تو پست اولت فکر کردی من جلسات خواستگاریم مشکلی نداشتم و خیلی راحت و آسوده گذرانده ام. باور کن اصلا اینگونه نبوده. و من خیلی وقتها تو این جلسات دلم شکسته. اتفاقا من فکر می کنم من گاهی بدجور ترور شخصیتی شدم.

    اول اینو بگم که بی انصافی نکنم من خیلی از جلسات زنانه و خواستگاری هایی داشتم که واقعا خوب بوده حتی یکیش را می تونم بعدا توضیح بدم که حداقل اگر آقا پسری مادرش مجبوره بره این جوری بره ...
    واقعا بعضی از این جلسات فقط برای دیدن قیافه من نیامده بودند.واقعا از من سوالات مختلف می شد و خیلی مواقع بود که همون موقع اختلافات خاص مشاهده می شد مثلا مادر آقا پسر می گفت پسر من روی آهنگ نشنیدن خانومش حساسه. یا چند مورد داشتم که پای تلفن مشخص نمی شد ولی تو اون جلسه کاملا صحبت کردیم و اختلافات خاص مشاهده کردیم و دیگه به جلسات بعدی نکشید.

    اما راست می گی. یعنی سوگند هم راست می گه. یعنی اصلا همه راست می گن! به خدا من خودم تو این مراحل خواستگاری بسیار مستهلک شدم. خیلی وقتها گریه کردم. اما می خوام بگم الان یه نگرش جدید پیدا کردم که در آخر پستم متوجه می شی.

    ببین حالا شما توسط مادر و خواهر به عزت نفست برخورده بذار من برات دو مورد تعریف کنم که خود آقا پسر مستقیم منو ترور شخصیت کردند!!! که واقعا من این دو مورد خیلی به قلب من آسیب زد!موارد دیگر هم بوده اما این دو مورد فعلا قابل پخشه!
    مورد اول:
    من یه خواستگار داشتم دانشجوی دکترای حقوق. ایشون آمدند خواستگاری من. اتفاقا قابل توجه شما که جلسه اول خودشون تشریف آوردند! و جلسات زنانه در کار نبود. صحبتهایی کردیم که من از همون اول هم فهمیدم طرف بی میله. با اینکه کلی سوال هم داشتم دیگه بحث را خاتمه دادیم. بعد از چند روز پیک خبر آورد ما می خواستیم رنگ چشم دختر خانم آبی باشه! به من خیلی خیلی برخورد! چون:
    1) من اصلا دلیلی نپرسیده بودم. اصلا لازم هم نبود به ما دلیلی بگن. 2) حالا اگر خیلی اصرار داشتن دلیلی بیارن و این را به روی ما بیارن می تونستن هزار تا دلیل و بهانه دیگر بیارن و من از یه آقای دانشجوی دکترا( قابل توجه با وضع مالی خوب!) انتظار نداشتم بخواد همچین دلیل زشتی را برای رد من بیاره.

    مورد دوم:
    یعنی هنوز هم باورم نمیشه همچین خواستگاری داشتم. جناب مهندسی با شغل و تحصیلات خوب با مادر و خواهرشون سه تایی تشریف آوردند خواستگاری من .صحبتهای عادی بین مادر من و مادر ایشون رد و بدل شد. بعد مادر من گفتند اگر پسرتون می خوان می تونن این دو تا جوان برن با هم صحبت کنند. مادر رو به پسرش کرد و پرسید می خوای. فکر می کنی چی شد؟ پسر با بردن سر و ابرو به سمت بالا گفت نچ .یعنی حتی حاضر نشد 5 دقیقه الکی و از روی احترام هم شده با هم صحبت کنیم. بعد هم خیلی شیک و مجلسی بلند شدند رفتند. اون لحظه من احساس کردم ترور شخصیتی شدم!!! جلوی مادرم ضایع شدم. اصلا به چه حقی اون پسر به خودش اجازه داد که پیشنهاد مادر من را رد کنه. موقع خداحافظی خواهرشون به من دست دادند و گفتند از آشنایی با شما خوشحال شدم.منم گفتم بنده هم همین طور ولی تو دلم داشتم فریاد می زدم جناب مهندس فکر کردی با کی طرفی فکر کردی مثلا ما دخترا لنگ شوهریم؟ خدا بهت رحم کرد که بابای من اینجا نبود که اگر بود جوابت را می داد!(این ها تو دلم می گذشت!ولی خیلی دلم می خواست به زبان هم می آوردم)
    حس کرده بودم باید اینجا یکی از من دفاع می کرد... ولی کسی نبود و من ترور شدم... من خیلی گریه کردم. شاید بگم تا صبح گریه کردم.

    من دیگه به رفتارهای "بعضی" از مادرها عادت کرده بودم (البته بگم خداییش بعضی واقعا و واقعا خیلی خوب و متشخص بودند) و پیش خودم می گفتم خب بالاخره اینها سنی ازشون گذشته. تحصیلات ندارند. بالاخره مادرند. فکر می کنند این جوری خیر بچشون را می خوان.برای همین هیچ وقت به دل نمی گرفتم اما هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی پسری مستقیم این جوری شخصیت من را داغون کنه!!! جواب منفی منظورم نیست. احتمالا من خودم هم جوابم به آنها منفی می شد مد نظرم رفتاری بود که با من شد.
    من تا صبح با خدا حرف می زدم که خدایا من این همه عزت نفسم را جلوی نامحرم حفظ کردم خدایا من همیشه سعی کردم حجابم را حفظ کنم که نامحرمی جرات نکنه با من بد برخورد کنه پس چه طور این طور شد؟ من از اون آقا چنین توقعی نداشتم!
    ولی می دونی گلاب جان به چه نتیجه ای رسیدم؟ گفتم الهی شکر... که همین جلسه اول شخصیتش معلوم شد! من به شخصه اگر آقایی بیاد خواستگاریم و من فقط همین را بفهمم که قبل از من با یک دختری این گونه رفتار کرده بدون شک بهش جواب منفی می دادم.پس چه خوب که من شخصیتش را همین اول فهمیدم.

    گلاب من خیلی ماجرا گذروندم. شاید کمتر دختری(و یا حتی پسری!) باشه که بتونه چند تا از ماجراهای منو با هم تحمل کنه. من خواستگارایی داشتم که چندین جلسه باهاشون گذروندم و به نظر همه چیز خوب بود اما قسمت نشد. واقعا هم سر موضوع مهمی قسمت نشد. یعنی حتی یک مورد بود که من به موضوع مهمی پی بردم که واقعا خدا را هم شکر می کنم.

    اون موقع که اون پروسه های وقت گیر و زمان بر تموم میشد به خدا می گفتم خدایا چی می شد همون جلسه اول معلوم می شد... من این همه زمانم رفت... این همه از درسم عقب افتادم... خدایا دلیلش را هم نمی خواستم... من به تو اعتماد دارم ای کاش فقط همون جلسه اول معلوم می شد و من این همه سختی نمی کشیدم... مستهلک نمی شدم لااقل... اونم این همه... همین!
    حالا این به کنار که من خواستگارایی داشتم که بعد از جواب موجبات عذاب وجدان من شدند!
    حالا این به کنار که من با پدرم هم جریاناتی داشتم...
    باورت نمیشه گلاب من با چه توکلی جلساتم را می گذروندم و لااقل سعی خودمو می کردم محکم باشم. همیشه قبل از مراسم زنگ می زدم حرم امام رضا... با چادر متبرک به حرم تو جلسات حاضر می شدم...اما این اواخر بریدم... از امام رضا ... دیگه داشتم از خود خدا هم...
    من دیگه صبرم لبریز شده بود...
    فقط یک سوال داشتم که چرا... خدایا چرا منو این جوری امتحانم می کنی...

    جوابش را فهمیدم... هرچند که برای رسیدن به این جواب هزینه دادم... اما خدا را شکر فهمیدم...
    من یه ادعا کرده بودم پیش امام رضا... یه قولی داده بودم به حضرت... گفته بودم قلب من فقط و فقط برای همسر آینده ام و بس... اما این ادعا اشتباه بود.من اشتباه کرده بودم من باید قلبم را فقط برای خدا نگه می داشتم... واقعا فهمیدم این وسط انتخاب کننده نهایی من نیستم... یکی دیگه هست که برای من تقدیر را رقم می زنه... و در نهایت من باید عاشق کسی به عنوان همسر بشم که خود خدا اونو برای من انتخاب کرده باشه در راستای خواست همون خدایی که باید از اول هم قلبم برای او می بود...

    راستش من الان خیلی خسته ام. دیشب هم به خدا گفتم خدایا نمی دونم برای سال بعدم چه تقدیری رقم می زنی ولی هر تقدیری که هست خواهشا حواست به دل منم باشه... به تحمل منم باشه...

    آره گلاب شاید همون طور که تو می گی من راحت تر از تو از فیلتر اولیه گذشته باشم اما بقیه ماجرا به این راحتی و خوشی و خرمی نبوده... من آرزوم بود درنهایت فقط همسر آیندم خواستگارم می شد...واقعا دارم با زبان روزه راست می گم.

    ببین این همه آدم برای شما آمد. مطمئنا همشون که برای ازدواج با تو مناسب نمی شدند.می شدند؟ هر کدوم اگر به ازدواج ختم می شد مطمئنا تقدیری برایت زده می شد که خودت هم خبر نداشتی.درسته؟ ان شاالله یه دونه شوهر هم که بیشتر احتیاج نداری. داری؟

    پیش خودت حساب بکن ببین حاضر بودی مثل من با همه اون خواستگارات جلسات مختلف بگذرونی و این همه مستهلک بشی... شاید خدا تو را دوست داشته و نمی خواسته این قدر اذیت بشی... تو از کجا می دونی... از کجا می دونی هرکدوم از اون خواستگارات جلو میامدند تو بعدا اشتباه تصمیم نمی گرفتی و یه تقدیر دیگه که دوست نداشتی نصیبت نمی شد؟
    از کجا می دونی خدا تو را با این مکانیسم برای همسر آینده ات حفظ نکرده باشه و هنوز همسر آینده ات شرایطش برای ازدواج با تو جور نشده؟

    این ها را راستش نمی خواستم بگم.ولی دیشب شب قدر که تاپیکت را خوندم حس وظیفه پیدا کردم که حداقل بیام تجربه شخصیم را دراختیارت بذارم و بهت بگم بیا از یه زاویه دیگه هم به مساله تقدیرت نگاه کن و بدون همیشه می تونست شرایط بسیار بدتر یا تقدیر بدتری برایت باشه که تو خبر نداشتی و همیشه اون چیزی که ما در ظاهر می بینیم لزوما اونی نیست که درواقع هم باشه!!!

    حضرت رسول میفرمایند:
    هر كس اطمينان داشته باشد كه آنچه خداوند برايش تقدير كرده است به او مى ‏رسد، دلش آرام مى ‏گيرد.

    دیشب خیلی دعات کردم.هم تو و هم بقیه مجردین تالار را... ان شاالله بهترین تقدیر برای هممون در این شب های قدر رقم بخوره.
    ان شاالله
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  4. 6 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    hamed-kr (چهارشنبه 17 تیر 94), sara 65 (چهارشنبه 17 تیر 94), فدایی یار (چهارشنبه 17 تیر 94), گلاب (چهارشنبه 17 تیر 94), یه دختر سرگردان (پنجشنبه 18 تیر 94), هلیاجون (پنجشنبه 10 دی 94)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 تیر 98 [ 17:03]
    تاریخ عضویت
    1394-4-14
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,101
    سطح
    40
    Points: 4,101, Level: 40
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    153

    تشکرشده 113 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام هدی جان
    چقد خوشحال شدم که نظر و تجربیاتت رو بیان کردی.
    راستش من یک خاستگاری داشتم که تنها موردی بود که به جلسه دوم کشید و آقا پسرو آوردن.با اینکه همون موقع متوجه شدم که از نظر فرهنگ و بعضی مسائل باهم تفاهم نداریم و مطمئن بودم که نظرم به ایشون منفی هست ولی بعد از چند دقیقه که نشستن خواهرش از مادرم اجازه گرفت که صحبت کنیم.مادرم هم گفت اشکالی نداره و اتاق رو بهشون نشون داد.حالا هی من منتظر بودم آقا پسر بلند شه تا منم بلند شم و بریم تو اتاق صحبت کنیم ولی انگااار نه انگار.همینطوری نشسته بود و به روی خودش نمیاورد.خواهرش هی به من نگاه کرد و گفت بلند شید دیگه.منم مجبوری بلند شدم و رفتم تو اتاق.و منتظر موندم که بیاد ولی نمیومدمادرم دید اینطوره پاشد رفت آشپزخونه که پسره با خواهرش تنها باشن و صحبت کنن .بعد از چند دقیقه پسر اومد تو اتاق و کاملا معلوم بود که به زور اومده خاستگاری!!حالا من قبلش تو دلم میگفتم عیب نداره من که میدونم جوابم به اینا منفیه ولی یکاری نکنم که پسره اعتماد به نفسش کم شه.و وقتی نشست حتی خودم شروع به سوال پرسیدن کردم.(چون جلسه اولم بود با پسری حرف میزدم سعی کردم هرچی سوال به ذهنم میاد بپرسم که یه مقداری روال کار دستم بیاد)و تو همون صحبت ها هم متوجه تفاوت هامون شدم.این جلسه تموم شد و رفتن و دیگه زنگی هم نزدن که ببینن جواب ما چی هست!با اینکه آشنای دور بودیم حداقل حرمت فامیلی رو نگه نداشتن.من انتظار داشتم زنگ بزنن و اولا تشکر کنن بخاطر پذیرایی و وقتی که گذاشتیم و ثانیا اگر جوابشون منفی هست بگن این دو با هم تفاهم ندارن و ایشالا دخترتون خوشبخت شه!
    ولی بعدا با خودم فکر کردم گفتم بالاخره هرکسی طبق آداب خونواده خودش رفتار میکنه.نمیشه انتظار داشت اونها کاری رو انجام بدن که من انتظار دارم.
    یه مورد هم مادر آقا پسر برای جلسه دوم زنگ زدن و من مادرم خونه نبود.از من پرسیدن مادر هستن؟گفتم نه.یک ساعت بعد زنگ بزنید میاد.خدافظی کردم و چند دقیقه بعد دوباره خانومه زنگ زد و انگار عصبانی بود.گفت بالاخره نظر پدرتون چیه؟ما بیاییم یا نه؟منم واقعا نمیدونستم نظر پدرم چیه!!چون مادر پدرم پیش من صحبت نکرده بودن.گفتم نمیدونم من اطلاع ندارم.اگر میشه یک ساعت بعد زنگ بزنید از مادرم بپرسید.
    ولی دیگه زنگ نزد!!!!!
    بعضی موارد بود که مثلا مادراشون میگفتن خب ایشالا زنگ میزنیم قرار میزاریم دختر پسر خودشون باهم صحبت کنن.ولی اینا هم زنگ نمیزدن!
    یه موردی هم بود که یک هفته بعد خاستگاری پسر فوت کرد!بعد که علت فوتش رو پدرم از در و همسایه خبر گرفته بود فهمیدیم اینا چقدرررر به ما دروغهای وحشتناک گفتن!!

    در مورد اینکه آدم یه خاستگار داشته باشه و اون فرد همسر آیندش باشه باهات موافقم.راستش بین فامیلای ما اکثرا دختر خاله و دخترداییام اینطور ازدواج کردن.با اولین خاستگاراشون و من مدام با اونها خودم رو مقایسه میکردم که چرا اونها انقد راحت ازدواج کردن ولی من واسه هرکاری مدام باید تو پستی بلندی بیوفتم و نگران باشم.

    خیلی ممنووونم که به یاد منم بووودیشما قلب پاکی داری و من امیدوار و مطمئنم که با فرد شایسته ای ازدواج میکنی

    هدی جان سوالی داشتم ازت:
    اگر تو جلسه خاستگاری مادر و خواهر در مورد توانایی ها و کارهات سوالی نپرسن شما چطور بحث رو هدایت میکنی که اونهارو بیشتر با خودت و تواناییات آشنا کنی؟ که هم اونها بیشتر با خوده واقعیت آشنا بشن و هم حالت خودنمایی پیدا نکنه؟

    ...............
    از دختر خانوم های دیگه هم خواهشمندم اگه در این مورد تجربه ای دارن ،نظرشون رو بگن.


    مثلا من تصمیم گرفتم چنتا تابلو درست کنم و یه جایی نصب کنم که تو دید باشهو خونه را با هنر خودم خوشگلسازی کنم.ولی آیا متوجه میشن که اینا کار خودمه؟یا اصلن این چیزا برای کسی مهم هست؟

  6. 3 کاربر از پست مفید گلاب تشکرکرده اند .

    فدایی یار (چهارشنبه 17 تیر 94), یه دختر سرگردان (پنجشنبه 18 تیر 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 17 تیر 94)

  7. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام گلاب عزیز
    خواهش می کنم.
    ببین اینکه همش خودت را با بقیه مقایسه می کنی که چه طور آنها زودتر ازدواج کردند ولی تو نه اشتباهه... چون اصولا مقایسه اشتباهه... خدا تو موارد مختلفی آدم ها را امتحان می کنه. اگر پستهای منو خونده باشی یه پست داشتم که نوشته بودم مشکل نه به وجود میاد نه از بین میره.بلکه از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه. خب حالا یکی این ور خواستگاری مشکلی نداره دلیل نمیشه مشکلات دیگری نداشته باشه.مطمئن باش او مشکلات دیگری داره که مدلش فرق داره. من که خودم ترجیح می دم مشکلات مربوط به ازدواجم قبل از ازدواج و درمرحله خواستگاری باشه تا خدای نکرده تو مرحله ازدواج با همسر آینده ام امتحان بشم.ولی خوب خدا منو می شناسه و می دونه که من این حد را می تونم تحمل کنم ولی مثلا گلاب نه.. گلاب می تونه یه مشکل دیگه را بهتر تحمل کنه...

    در مورد سوالت:
    ببین شما اول قبل از خواستگاری به خودت نیرو و انرژی مثبت بده! به قول خودت عزت نفست را ببر بالا! در حد تیم ملی!همون که خودت گفتی واقعا همسر آینده تو چه مرد خوشبختی خواهد بود! اصلا و ابدا به خواستگاری های قبلی فکر نکن! اصلا!
    از خواب که پاشدی فکر کن که این افراد که دارند میان انگار اولین خواستگارت هستند! انگار سلیقشون اینه که یه دختر باربی انتخاب کنند!
    خیلی خودت را بالا ببین! راستی تو پرانتز بگم که می دونستی از تعریفاتی که کردی از ظاهرت اتفاقا من یه زن داداشم همین شکل شماست؟ خیلی هم دختر خوبیه و ما دوستش داریم... اتفاقا همون جلسه زنانه که رفتیم خیلی به دل من و مادرم نشست... چون خیلی خوب با ما ارتباط برقرار کرد...
    دقیقا ما خواستگاری یه دختر دیگه هم با همین پارامترهای ظاهری رفتیم ولی جذب نشدیم.برادرم هم همین طور... البته خب موارد دیگری هم بودها که به هم نمی خوردیم...ولی می خواستم این قسمت را بگم که چقدر جالبه که دو نفر از نظر پارامتر ظاهری تشابه دارند اما تاثیرات متفاوت تو به دل نشستن می ذارن!
    ببین من چند وقت پیش آلبومم را نگاه می کردم. خب آدم همیشه موقع عکس انداختن لبخند می زنه دیگه... ولی من می دیدم تو بعضی عکسام حس خوبی بهم منتقل نمی شه... اصلا لبخنده به من نمی شینه... بعد یادم افتاد آره تو این زمان ما درگیر فلان مشکل بودیم!!!
    ولی مثلا یه عکسهایی داشتم که شاید مثلا خیلی تصادفی و بی آمادگی هم ازم گرفته بودند(غافلگیرانه) اما خیلی خوب بودند چون اونجا خیلی حالم خوب بوده... حالا شما هم دقت کن. ببین وقتی زمان عکس گرفتن فکرت مثبته عکست بهتر میفته! حتی سیستم عصبیت در عضلات صورتت و کشیدگی پوستت نقش دارند! حتی نوع نگاهت و حالات چشمات!
    پس قبل خواستگاری مثبت فکر کن همیشه و فایل ذهنی خواستگاری های قبلی را بذار کنار! می تونی از حالا فکر کنی به زن داداش من که شبیه شماست و ما خیلی هم پسندیدیمش:)

    *********
    تو مرحله بعد به نظر من باید با مادرت هم یه سری چیزها را هماهنگ باشی و هیچ اشکالی هم نداره یه سری چیزها را شما به مادرت یاد بده...
    حالا من یه سری خط فکر می گم شما خودت تا انتها بخون.
    1) استقبال با روی خوش از مادر و خواهر.... با همون فکر مثبت!!! اگر فکرت نسبت به این سیستم مثبت نباشه حست منتقل میشه... پس تو ذهنت این نباشه که اه خواستگاری سنتی چقدر بده و این حرفا! قشنگ خوش آمد گویی با لحن مثبت و با انرژی بکن.

    2) پذیرایی... ببین منظورم اصلا این نیست که تو هزینه بیفتی اما نحوه پذیرایی هم می تونه موثر باشه.
    ببین مثلا مادر من همیشه خودشون شربت نعناع درست می کنند و همون شربت را می بریم. خب همین شروع یه گفتگو میشه می گن چه طعمی خودتون درست کردین؟ منظورم اینه که همون ابتدا با یه حس مثبت و خنک طرف مقابل روبرو میشه. و یه برخورد خوب... یا حتی می تونی کنار سینی از این گلهای کوچولو هست بذاری و پذیرایی کنی. ببین من مثلا دو تا گل رز مصنوعی کوچولو را بهم چسبوندم و دورش پاپیون بستم کنار سینی چای و شربت می ذارم. یا از این قندهایی استفاده کنی که مدل دار هستند... خب این ها همه سلیقه را نشون می ده

    3) همون وازه خوشگل سازی را خوب اومدی!!! خیلی این واژه ات را دوست داشتم! چرا که نه! حتما و حتما با هنر خودت خوشگل سازی کن! منم کردم . از منم راجع بهشون پرسیدند! حتی بعضی هاشون پا می شدند میامدند از نزدیک نگاه می کردند:)
    شنیدی می گن اسباب خونه به صاحب خونه می ره؟ دقیقا همین طوره... به فضا خیلی دقت کن. ما خودمون هم خونمون متوسطه ولی به قول تو خیلی خوشگل سازیش کردیم!
    سلیقه و چیدمان خونه خیلی حتی تو مثبت بودنش تاثیر داره. مثلا حتی نورگیر بودنش و یا پرده ها! باور کن حتی نور! نور خیلی مهمه! ببین حتی اگر نور خونه مناسب نباشه مادره تو را خوب نمی بینه. ما یه جا رفته بودیم از این لامپهای کم مصرف روشن کرده بودند بعد مثلا پردشون بنفش بود!خونه هم مدلش شلوغ بود! خب خیلی فضای خوبی نبود و دلمون می گرفت.
    قسمت وروردی خونتون را دقت کن! بعد دقت کن مادر کجا می شینه اونجا ها یه سری خوشگل سازی خاص بکن. یا مثلا با آقا پسر کجا قراره صحبت کنید مثلا روی اون میز یه سری سلیقه خاص به کار ببر...

    4) گفتگو:
    اگر مادر و خواهر از اون دسته آدمهای خون گرم باشند که خیلی عالیه... خودشون سوال می پرسند و تو هم خیلی خوب و صمیمی و با لبخند جواب بده...
    اگر هم دیدی نه خیلی بلد نیستند سوال بپرسند این جا مادرتون باید وارد کار بشن! اول نه شما! خوب نیست شما خودت همون اول مجلس را به دست بگیری.البته از نظر من که مشکلی نیست ولی خب بعضی ها این جوریند... با مادرت اینجاها را هماهنگ کن...
    مثلا مادرتون بپرسند آقا پسرتون در چه زمینه ای فعال هستند؟ بعد آنها یه چیزی می گن مثلا... بعد مادر شما بگن دختر منم تو این زمینه کار کردند... فلان رشته را خوندند... بعد به اصطلاح میکروفون را بدن دست شما! مثلا وسطش بگن: گلاب جان بگو مادر کار پایان نامه ات چی بوده؟ (مثلا ها!) بعد دیگه اینجا بی ادبی نیست تو صحبت کنی. چون از طرف یه بزرگتر بهت میکروفون رسیده! خب دیگه اینجا شما صحبت کن! فقط حواست باشه تو فن بیان طرف مقابل را در نظر بگیری... مثلا یه وقت می بینی مادره تحصیل کرده است خب شما می تونی خیلی خوب و حسابی صحبت کنی ولی یه وقت می بینی مادر زیاد خودش با سواد نیست.. خب اینجا زیاد قلنبه سلنبه صحبت نکن.
    ببین غالبا تو این موقع ها حرف حرف میاره. مخصوصا اگر اونجا خواهر خواستگار باشه خیلی بهتره... چون هم درجه شما هم هست و بهتر می تونی حرف بزنی... مثلاها می بینی خواهر می رن یه مدرسه ای... بعد شما می گی چه جالب منم قدیم ها تو اون مدرسه بودم. یا یه دوستم اونجا بوده... خیلی مدرسه خوبیه... ما یه معلم داشتیم اون جور بود... بعد می بینی اینجا یه لینکی پیدا میشه می فهمی مثلا این خانواده سیستم فکریشون چه جوریه... یه دفعه مثلا بحث جامعه میاد وسط... بحث دانشگاه و جوانها چرا این جوری شدند و... اینجا مادرتون هم نقش دارند و سعی کنند که سرنخ های گفتگو را بدن...

    بعد حتی مادر شما در نقش اینکه خب عزت نفس دارند و اینکه می خوان دختر گلشون را بدن صحبت کنند! یعنی مادرتون دقیقا اینجا باید شان شما را بالا ببرند! مثلا دقیقا اینجاها بعد از یه گفتگوی کم از شما تعریف کنند! قشنگ بگن الحمداالله ما از گلاب خیلی راضی هستیم... خیلی روی حجابش حساسه... همیشه درس خون بوده... ایمان برای ما مهمه! آقا پسر شما از نظر اعتقادی چگونه اند؟
    ببین دقیقا اینجاها مادر شما باید بپرسند! باید نشون بدن که فقط آنها انتخاب کننده نیستند! شما هم دارید بررسی می کنید و خدای نکرده این جوری نیست که فکر کنند که می خوان دو دستی دخترشون را تقدیمشون کنند! بلکه کاملا تو سوالاتشون بفهمونند که گلاب برای ما مهمه! ما عزت نفس داریم!
    ببین اینجا خود به خود عزت نفست و ارزشت میره بالا! و وقتی که انسان ببینه یه چیزی ارزشمنده بیشتر بهش راغب می شه.و خانواده خواستگار می فهمند نه خیر! مثل اینکه ما اومدیم خواستگاری یه دختر خوب و نجیب! نکنه از دستش بدیم!

    پس اینجاها برای مادرت یه سری سوال طرح کن. بگو مثلا مامان بعد از یه مدت بپرس آقا پسرتون ایمانشون چه جوریه؟ مثلا با ادامه تحصیل دخترم مخالفتی ندارن که؟ خلاصه یه سری سوال که برات مهمه را می تونی تو همین جلسه مطرح کنید که آنها فکر نکنند که قضیه یه طرفه هست و چیزی که زیاده دختر...
    خب آنها هم یه سری جواب می دن... بعد تو جواب آنها خودش دوباره یه سری نکته میاد! مثلاها یه دفعه متوجه شدیم این قدر آقا پسر به حجاب حساسه که حتی نمی خواد خانومش روسری اش از زیر چادر بیرون بیاد... یا برعکس یه بار فهمیدیم خیلی هم براش حجاب چادر مهم نیست... خب اینها اختلافات فرهنگی را نشون می ده دقیقا...
    مادرتون حتی می تونند از بقیه خواهر برادرهای شما هم حرف بزنند و تعریفاتی کنند.(البته باید دقت بشه تعادل در تعریف رعایت بشه مثلا دیگه از اون ور پشت بوم نیفتین که این حس منتقل بشه شما لیاقت دختر ما را ندارین!!!)
    اینجاها خودت هم دیگه می تونی وارد کار بشی و از عقاید خودت صحبت کنی. بگی بله من به حجاب خیلی حساسم. مثلا همیشه سعی می کنم حرمت چادرم را حفظ کنم ولی مثلا این قدر هم نیستم که رو بگیرم...(به عنوان مثال!) یا بگی که خدا را شکر سعی کردم این جور مسائل را رعایت کنم...
    خلاصه بگم حرف حرف میاره و وقتی میکروفون بیاد دستت خودت می تونی کاملا صحبت کنی.
    ***********

    اما اگر دیدی آنها رغبتی ندارند خب دیگه شما هم سختی نده به خودت... محل هم نذار... ارزش نداره.
    مثلا دقیقا یه تجربه ای که گفتی من خودم هم داشتم. خواهر خواستگار از تحصیلات من پرسید بعد انگار من چقدر اشتباه می کنم درس می خونم. می خواستم بگم ببخشید تو را خدا من فلان دانشکاه می رم... یعنی گلاب باورت نمیشه دقیقا مثل بانو چویی (تو سریال یانگوم!) به من نگاه می کرد.بعضی وقتها هم بهم چپ چپ نگاه می کرد... خب من دیگه اینجا اصلا خودمو ناراحت نکردم. زیاد هم تحویلشون نگرفتم. خیلی عادی جلسه تموم شد...
    دقیقا من اگر احترام و تواضع نبینم اصلا هیچ تلاشی نمی کنم ... چون بعضی هاشون واقعا خیلی متکبر هستند و یه جوری برخورد می کنند که انگار چیزی که ریخته دختر!!! نمی دونند که از قضا اومدند خواستگاری یه دختر خوب ... اصلا حدیث داریم در مقابل تکبر، تکبر کنید! حالا من بد برخورد نمی کنم ولی تحویلشون هم دیگه نمی گیرم...حتی یه بار این قدر دیگه برام مهم نبود اصلا دقت نکردم چایی داغه یا نه. اشتباهی(شایدم یه ذره البته...) چایی سرد بردم براشونکه مادرم هم از دستم ناراحت شد و البته دیگه زنگ هم نزدند و منم خوشحال شدم:). تو هم ولشون کن. بذار یه دختر خوب مثل تو را از دست بدن! والا:) هیچم خودتو ناراحت نکن! ارزشی نداره... یه نفس راحت هم بکش تازه...

    کلا ریلکس باش... من که می بینم الحمدالله عزت نفست خوبه... اعتماد به نفس داری... خدا را شکر چیزی هم کم نداری... سنت هم مناسبه و دیر نشده...
    وظیفه ات را انجام بده و دیگه بقیه اش را بسپار دست خدا..

    ان شاالله خوشبخت بشی.
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : پنجشنبه 18 تیر 94 در ساعت 03:00

  8. 5 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    meysamm (پنجشنبه 18 تیر 94), sara 65 (پنجشنبه 18 تیر 94), فدایی یار (جمعه 19 تیر 94), گلاب (پنجشنبه 18 تیر 94), یه دختر سرگردان (پنجشنبه 18 تیر 94)

  9. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 تیر 98 [ 17:03]
    تاریخ عضویت
    1394-4-14
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,101
    سطح
    40
    Points: 4,101, Level: 40
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    153

    تشکرشده 113 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مصباح الهدی جان خیلی نکات خوبیو مطرح کردی
    من از امروز شروع کردم به خوشگل سازی و کلی روبان رنگی خریدم
    کاش انقدری با مادرم صمیمی بودم که این تاپیک رو بهش نشون بدم تا خودش نوشته هاتو بخونه.باید کلی زمینه سازی کنم تا این مسائل رو یجوری که تابلو نباشم به مادرم بگم
    هدی جان کاش منم یه خواهر شوهر مثل شما قسمتم شه

    یه مشکل دیگه که دارم اینه که ما تو شهری هستیم که اکثرا ترک زبان هستن.ولی خب من و خواهر برادرام از بچگی فارسی حرف زدیم و تو محیط مدرسه و دانشگاه و دوستان هم فارسی بوده.برای همین من تو صحبت کردن به ترکی نمیتونم منظورمو برسونم.مثل یه انگلسی زبان که میخاد فارسی حرف بزنه و کج و کوله میشهبرای همین همش دعا میکنم خاستگاری که میاد خودشون فارسی حرف بزنن تا منم بتونم راحت تر صحبت کنم.یا اگر فارسی حرف زدم اینو به منزله کلاس گذاشتن یا ..ندونن.
    مثلا همون خاستگاری که به جلسه صحبت با پسر منتهی شد،پسرشون شروع کرد به ترکی حرف زدن وگفت من با ترکی راحت ترم.منم گفتم من با فارسی راحت ترم و هر کدوم به یک زبان جداگانه شروع به صحبت کردیمالبته آخرش ایشون تسلیم شد و فارسی حرف زد ولی همین مسئله رو بارها بین حرفاش بیان کرد که انگار من یه دختری هستم که اهل کلاس گذاشتن و مد و اینجور چیزا هستم و به همه چیز اینو تعمیم میداد.مثلا حرف از درس میشد میگفت بعضیا درس میخونن و دانشگاه میرن که کلاس بزارن.یا میگفت من کارمندم و نمیتونم خرج مد و تجملات رو بدم.در حالی که من خاسته ای مطرح نکرده بودم.ولی ایشون شمشیرو از رو بسته بود

    از همه دوستان هم ممنونم.تو این تاپیک نکات خیلی خوبی مطرح کردن.و به جمع بندی کلی ای رسیدم.
    1-به تغذیه خودمبیشتر برسم و کمبود وزنی رو که دارم جبران کنم
    2-رو اعتماد به نفس و عزت نفسم بیشتر کار کنم تا از برخورد نامحترمانه عده ای از خاستگارا ناراحت نشم.
    3-قدرت بیان خودم و مادرم رو تقویت کنم و مسائلی رو باهاش قبل از خاستگاری مطرح کنم که هماهنگ شیم
    4-دکوراسیون خونه رو با هنر خودم زیباتر کنم
    5-از دعا و توکل کردن غافل نشم
    و نکات دیگه ای که در باره جلسه خاستگاری مصباح جان مطرح کردن.


    البته باید تلاش کنم وارد محیط هایی بشم که امکان پیدا کردن خاستگار هم کفوم بیشتر باشه.

    ان شالله تو این شب عزیزم همههههههههه دختر پسرای مجرد همسر مناسب خودشون رو زودتر پیدا کنن.
    ایشالا همسر آیندمون خاستگار بعدیمون باشه

  10. 6 کاربر از پست مفید گلاب تشکرکرده اند .

    meysamm (پنجشنبه 18 تیر 94), sara 65 (پنجشنبه 18 تیر 94), فدایی یار (جمعه 19 تیر 94), یه دختر سرگردان (جمعه 19 تیر 94), من می دونم (جمعه 19 تیر 94), مصباح الهدی (جمعه 19 تیر 94)

  11. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    سلام عزیزم
    به نظر من خودت باید برای خودت بیشتر ارزش بذاری.وگرنه چه تو خواستگاری سنتی و چه غیرسنتی دختر میتونه با رفتارش ارزش خودشو بالا یا پایین ببره.
    من خودم هم خواستگار سنتی زیاد داشتم و هم غیر سنتی.اما بر طبق سلیقه و افکار من اصلا خواستگاری سنتی رو قبول نداشتم.و الانم مواردی که سنتی یعنی صرفا از طرف خواهر یا مادر اون شخص مطرح شده رو جزو موارد خواستگاریم نمیدونم.
    من ترجیح میدادم اول پسر منو پسندیده باشه و بخاطر من تلاش کنه.راضی کردن خونوادش هم در صورت مخالفت هم به عهده خودشه.لا اینکه تو خواستکاری غیر سنتی فکر کنیم دختر قلاب انداخته که پسرو تور کنه غلطه.حداقل برای من اینطور نبوده.من دختر مغروریم و برام خیلی مهمه که طرف مقابلم چطور رفتار کنه.
    و مطمءن باش پسرها دور از جون احمق نیستن که نتونن فرق دختر خوب و بد رو بفهمن و من اگه خواستگار سنتی نداشتم درست نبود بگم مادرا و پسرا نمیتونن دختر خوب پیدا کنن.یا اگه تا حالا هیچ پسری مستقیم ازم خواستگاری نکرده بود نمیتونستم بگم پسرا دختر خوب و بد نمیفهمن.
    میگم من از هردو مورد زیاد داشتم و حتی موارد زیادی به گوشم رسیده که میترسیدن جواب رد بشنون میدونستن سختگیری.

    خب من اینا رو برا این گفتم که بگم چه سنتی و چه مدرن دختر میتونه عزت خودش رو بالا یا پایین ببره و این به خودت بستگی داره.
    حالا من یلیقم با خواستگاری سنتی اصلا جور نیس اما به نظر من تو کارت اشکال داره.بازم میگم این نظر منه.اما من هیچ جوره نمیتونم قبول کنم که جلسه اول پسر نیاد.خوبه پس شما هم جلسه اول نباشبد و فقط وصفتون رو از زبون خونوادتون بشنون؟
    مگه خواستگار معنیش خواهان نیس؟پس کو پسری که خواهان باشه؟
    من خودمو میذارم جای شما و فرض میگیرم خواستگار سنتی دوس میدارم.قطعا شرط میکردم پسر باید باشه.جلسه اول بیرون خونه بهتره.و قبلش یه سری مشخصات کلی میگرفتم ببینم اصلا کلیت خواستگار چه جوره؟

    ببین عزیزم معمولا نه همیشه مادری که میره خواستگاری عروس واسه خودش میخواد نه زن برای پسرش.خیلی از مادرا واقعا نمیدونن سللیقه پسرشون چیه؟حداقل خوبی که اومدن پسر داره اینه که میفهمی طرف اصلا میخواد ازدواج کنه؟
    یه سری مادرا هستن مدام به پسرشون میگن زن بگیر زن بگیر.پسرم فعلا نمیخواد اما برا اینکه از دست مامانش خلاص بشه میگه باشه برو بگرد دختر پیدا کن.
    یا مامانه از ترس اینکه نکنه پسرش خودش بره سراغ دختری که باب میل مادره نیس بدون اطلاع پسر دنبال دختر میگرده.
    خیلی از این دختر دیدنا رو پیر اصلا خبر نداره.

    پس چرا خود دختر بدا خودش ارزش نذاره و نخواد پسر همون اول باشه؟
    قطعا با این حرف خیلیا که زنگ زدن بیان دیگه پشت سرشونم نگاه نمیکنن.اینا یه جای کارشون میلنگه..پس همون بهتر که نباشن.
    نمیشه که آدم یه لیست دختر برداره راه بیفته خونه تک تکشون بره یه میوه شیرینی بخوره یه دوری بزنه ببینه چبزی نظرشو جلب میکنه.

    پسر اگه بخواد واقعا زن بگیره باید از جلسه اول بیاد.هم برا دختر و خونوادش ارزش قاءله.هم مرد و مردونه اومده جلو.
    هم نشون میده برا وقت مردم ارزش قاءله.خودش نظرش مستقل از خونوادس.

    تو هم تکلیفت روشنه.هم خودت راجب خواستگار فکر میکنی.هم نشون دادی سهل الوصول نیستی.

    من باشم ترجیح میدادم کم بیاد اما درست بیاد..
    باز نظر خودت مهمه.

  12. 4 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    گلاب (جمعه 19 تیر 94), یه دختر سرگردان (جمعه 19 تیر 94), مهرااد (پنجشنبه 02 مهر 94), اثر راشومون (جمعه 19 تیر 94)

  13. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    12,870
    سطح
    74
    Points: 12,870, Level: 74
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,421

    تشکرشده 552 در 189 پست

    Rep Power
    55
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار.زندگی نمایش پست ها
    و مطمءن باش پسرها دور از جون احمق نیستن که نتونن فرق دختر خوب و بد رو بفهمن و من اگه خواستگار سنتی نداشتم درست نبود بگم مادرا و پسرا نمیتونن دختر خوب پیدا کنن.یا اگه تا حالا هیچ پسری مستقیم ازم خواستگاری نکرده بود نمیتونستم بگم پسرا دختر خوب و بد نمیفهمن.
    این بهترین پاسخ برای توهینی بود که به آقایون در یکی از پستهای این تاپیک شد و خیلی از دوستان بدون پاسخ مناسب از کنارش گذشتند (از جمله خود بنده )واز طرفی بهترین پست برای راهنمایی استارتر تاپیک.
    امیدوارم بارها و بارها بخونن و نکاتش رو عملی کنن.
    همینطور دوستان دیگه که با غرور از وضعیت خودشون صحبت کردن کمی در افکارشون بیشتر مداقه کنن و بدونن که بعضی از چیزهایی که بهش افتخار میکنن اگر از جهت دیگه دیده بشه اصلا مساله افتخار آمیزی نیست و چه بسا تا یکی دو سال دیگه (بسته به سن و سال فعلیشون) به علت جبر زمانه از نظرات و خط مشی فعلی خودشون به شدت پشیمون باشن....
    فقط میتونم آرزو کنم که این خانمها متوجه بشن که اولا داشتن تعداد زیادی خواستگار سنتی، نشانه اینکه برای خیلی از آقایون کیس مطلوبی برای ازدواج هستند نیست بلکه داشتن خواستگاران غیر سنتی نشانه این موضوعه و دوما داشتن تعداد زیادی خواستگاری نافرجام سنتی حتی اگر شخصا برای یک آقا کیس مطلوبی برای ازدواج باشند، درصورتیکه این آقا از اون سابقه باخبر بشن "به طور منطقی" به فکرشون میرسه که این خانم احتمالا مورد خیلی دندانگیری برای ازدواج نبودن که از بین این همه خواستگار سنتی (که از قبل شناختی ازشون نداشتن و با ورود به منزلشون اولین شناختها و برخوردها رو با ایشون داشتن)، هیچ کس پا پی ازدواج با ایشون نشده و برای رسیدن به ایشون اصرار زیادی نکرده...، ولی برعکس وقتی مردی از تعدد خواستگار غیر سنتی برای خانمی با خبر میشه دقیقا برعکس عبارت بالا به ذهنش خطور میکنه و برای رسیدن به اون خانم اصرار زیادی میکنه.
    فقط یک نکته رو هم من اضافه کنم و اون اینکه پسرهایی که در مهمترین انتخاب زندگیشون اجازه دخالت (و نه یک مشورت خیلی کمرنگ و سبک) به پدر و مادرشون میدن امکانش قریب به یقینه که در تمام مسائل ریز و درشت دیگه زندگیشون هم این دخالتها وجود داشته باشه و به هر اشاره مادرشون جهت زندگی خود و همسرشون رو تغییر بدن. به عنوان یه مرد این چنین صفتی رو جزو بدترین و سمی ترین صفتها برای یک شوهر میدونم.
    تنها باید حقیقت را بیان کرد، نه دروغی را که حقیقی انگاشتنش خوب است.

    "بخشی از پیام برتراند راسل برای آیندگان"

  14. 2 کاربر از پست مفید اثر راشومون تشکرکرده اند .

    گلاب (جمعه 19 تیر 94), بهار.زندگی (جمعه 19 تیر 94)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اثر راشومون نمایش پست ها
    این بهترین پاسخ برای توهینی بود که به آقایون در یکی از پستهای این تاپیک شد و خیلی از دوستان بدون پاسخ مناسب از کنارش گذشتند (از جمله خود بنده )واز طرفی بهترین پست برای راهنمایی استارتر تاپیک.
    .

    آقای راشومون سلام
    من الان این پستتون را خوندم اگر بدونید چقدر ناراحت شدم. به هیچ وجه قصد توهین نداشنم و من فکر می کنم شما دچار سوء برداشت از پست من#13 شدین. من واقعا داشتم با لحن طنر صحبت می کردم و البته به نکته مهمی اشاره می کردم که هم دخترها و هم پسرها خیلی اوقات شناخت کافی از جنس مخالف ندارند.

    من خودم به شخصه (خودم را مثال می زنم که به کسی هم برنخوره) احساس می کنم یه مرد مثلا برادرام یه جلسه با یه مرد صحبت کنند خیلی زودتر از من می تونن طرف را بشناسن.
    یا خودم این احساس را می کنم که وقتی با یک خانم صحبت می کنم می تونم تا حد زیادی بشناسمش...حالا منظورم به طور دقیق نیست ولی احساس می کنم خانمها هم جنس هاشون را بهتر از آقایون می شناسند و می خواستم بگم از این موضوع هم میشه به نفع دختر استفاده کرد. همان طور که شما هم جنس هاتون را بهتر می شناسید..
    با این وجود اگر موجب ناراحتی شما شدم قلبا و واقعا از شما عذر می خوام .

    و ضمن اینکه الان زبان روزه هستم "صادقانه" می گم به هیچ وجه و به هیچ وجه داشتن خواستگار را یک حسن نمی دانم.و واقعا قلبا آرزوم این بود که تقدیر برایم یک جور دیگه بود و اینکه از روی نوشته ها افراطی برداشت نشود که حالا من هر روز یا یه روز درمیون خواستگار دارم. نه به خدا!

    و اینکه بیشتر می خواستم بر این نکته تاکید کنم که این قدر زود قضاوت نکنیم و زود تسلیم این روند نشویم و نگیم پس چون فلان ایرادها به این نوع خواستگاری وارد هست(که خودم هم عرض کردم بله وارد هست) بیایم کلا یک منبع را برای یک دختر ببندیم و او را ناامید کنیم. من واقعا ناامید کردن یک دختر از این روند را نمی پسندم. اما خب کنار این موضوع مطرح کردن برخی نکات کمک کننده را بسیار مفید می دانم.

    و اینکه من راه های دیگر را رد نکردم و فقط چون تو این زمینه تجربه داشتم تجربیاتم را گذاشتم. اگر در زمینه دیگر تجربه داشتم خب آنها را هم دریغ نمی کردم و قصدم واقعا خیر بود.

    باز هم اگر موجب رنجش حضرت عالی شدم عذرخواهی می کنم.
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : جمعه 19 تیر 94 در ساعت 18:19

  16. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    meysamm (جمعه 19 تیر 94), فدایی یار (جمعه 19 تیر 94), گلاب (جمعه 19 تیر 94), یه دختر سرگردان (جمعه 19 تیر 94)

  17. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 تیر 98 [ 17:03]
    تاریخ عضویت
    1394-4-14
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,101
    سطح
    40
    Points: 4,101, Level: 40
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    153

    تشکرشده 113 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بهارجان
    بهار عزيز، ببينيد توي هر شهر و منطقه و حتي خونواده اي نحوه خاستگاري رفتن و عرفي که رايجه فرق داره با جاهاي ديگه.من تنهايي نميتونم اين عرف رو بشکنم.وقتي حتي عزيزترين کسم که مادرمه روش منو خلاف عرف ميدونه.از کوچيک و بزرگ فاميل بگيريد تا مادر و خاله هام همه با اين روش ازدواج کردن و اين روش خاستگاري به عنوان عرف رايج تو فرهنگ خونواده ما جا افتاده و تغيير دادنش به همين راحتيا نيست.
    اين مسئله رو بگم که من واقعا از ته دلم ميخاستم که پسري قبلا منو ديده باشه و مناسبم باشه و براي رسيدن بهم تلاش کنه!!اصلا کي دلش اينو نميخاد؟؟ولي آيا همه اين موقعيتو ميتونن داشته باشن؟
    نه!من واقعا اين موقعيتو نداشتم!!تو دانشگاه که همه يا همسنم هستن يا کوچيکتر و اصلا تو فاز ازدواج نبودن پسرامون.تو فاميل نزديک مورد مناسب براي من نبوده.همه مراسم هايي که فاميل هاي دور هستن همه خانوم آقا جدا هست.هنوز شغل ندارم که بگم تو محل کارم همکارم ازم خوشش بياد.در و همسايه هم يا موردي نبوده يا ما نديديم.يا ديدن و نخاستن!!خب من اينجا چکار ميتونستم بکنم که خاستگار غير سنتي داشته باشم؟
    تنها راه ممکنه اينه که خاستگار سنتي قبول کنم.تنها مسير ازدواج من در حال حاضر اين هست.حالا بريم سر وقت اينکه چطوري قبولشون کنم.تو فرهنگ شهر و يا خونواده اي که من زندگي ميکنم انگار تنها روش خاستگاري اين هست که اول مادر و خواهر پسر ميرن خونه دختر.و شرايط رو بررسي ميکنن.اگه مناسب هم بودن پسرو ميارن.وقتي من به کسي از خونوادم ميگم این روش رو دوست ندارم همه تعجب میکنن!!ميگن پس چجوری میخای زادواج کنی؟از قديم الايام اين روش بوده و يادآور ميشن که قديما بدتر بود.بايد شکرگزار هم باشي.
    خب من وقتي براي اولين بار به مادرم گفتم کسی بدون پسرش نبايد بيان ،خيلييي تعجب کرد!چون در ذهنش اينطور ثبت شده که تنها راه ازدواج من خاستگاری سنتی هست(که البته با شرایط کنونی من حرفش صحیحه).مادر پسرا هم همينطور فکر میکنن.شايد من بتونم با کلي کلنجار رفتن و صحبت با مادرم راضيش کنم پشت تلفن بگه با پسرتون تشريف بيارين.ولي اينکه بيرون از خونه خاستگارو ببينم اصلا و ابدا مورد قبولشون نيست.و اينو نامحترمانه ميدونن.البته خودمم دوس ندارم قرار بزارم بيرون از خونه.شايد اگه طرف مقابل آشنا بود ميشد کاريش کرد.ولي با يه آدم غريبه بيرون از خونه نميتونم براي ازدواج ملاقات کنم به خاطر نوع روش تربیتی حاکم تو خونمون (حتی تو شهر ما و سنتی تر ها ملاقات بیرون از خونه رو خیلی بد میدونن).
    ولي دوست داشتم وقتي کسي ميخاد بياد خاستگاري جهت آشنايي قبلش منو به صورت غيرمستقيم ديده باشه.مثلا وقتي ميرم بيرون يا مهموني پسرشون منو ديده باشه،و تا وقتي نپسنديدن حرفي از خاستگاري مطرح نکنن.ولي نشده تا الان.
    از آينده خبر ندارم.نميدونم شايد اگر روزي رفتم سرکار يا طي يه شرايطي اين امکان برام فراهم بشه که با کسي اونطور که مد نظرم هست آشنا بشم و ازدواج کنم.ولی اگر بخام منتظر اون روز بمونم سالها ممکنه زمان ببره.و در اون صورت بحث سن هم به مشکلاتم اضافه میشه.
    پدرم هم گاهی اوقات میگه الان به ازدواج فکر نکن و درستو بخون و برو سر کار بعد به ازدواج فکر کن.ولی خب من نمیتونم این همه سال نیاز ها و عواطف و فرصت هامو به هدر بدم.تنها کاری که میتونم در حق خودم انجام بدم اینه که سعی کنم مورد مناسب رو از بین سنتی ها پیدا کنم.

    خاستگاری غیر سنتی در شرایطی که الان من دارم شاید 10% هم احتمالش نباشه.و اگر اتفاق بیوفته مثل یه پیشامد ناگهانی و غیر منتظرس.چون من الان تو محیطی نیستم که با جنس مخالفم تعامل داشته باشه و بتونم با کسی آشنا شم.




    يه نکته کوچيک بگم که فکر ميکنم از حرفام اشتباه برداشت شده که ما هرکسي رو به خونه راه ميديم. خاستگاري هايي که انجام ميشه اينطور نيست که هرکي زنگ زد مامانم بگه بفرماييد.مادر من سوال ميپرسه از سن و کار و تحصيلات پسر.اونها هم سوال ميپرسن و تا وقتي اين موارد حل نشده نميگه بفرماييد منزلمون.بودن مواردي که از نظر کار تحصيل يا سن ،پشت تلفن رد شدن و افرادي که منزلمون اومدن شرايط اوليه براي ازدواجو داشتن.


    آقای راشومون عزیز
    سلام
    ببینید همونطور که به دوستمون بهار توضیح دادم خاستگاری غیرسنتی برای هر کسی امکان پذیر نیست.و برای افرادی مثل من که خونواده سنتی ای هستیم این اتفاق کمتر پیش میاد.
    مثلا برادر من تو محیطی کار میکنه که هیچ دختری وجود نداری و در فامیل هامون هم مورد مناسب برای برادرم وجود نداره.حالا برادر من از کجا باید خودش دختری پیدا کنه؟این وظیفه میوفته به دوش مادرم و من که با توجه به اخلاق و عقاید برادرم موردایی رو بهش پیشنهاد بدیم.ولی برادر من اصلا چنین شخصیتی نداره که بگیم وابسته هست یا تحت سلطه مادرم.مثلا الان برادر من گفته من فعلا قصد ازدواج ندارم و مادرم هم به تصمیمش احترام گذاشته و منتظر هست که برادر اعلام آمادگی کنه.گاهی اوقات به مادرم میگه بزار داداشم خودش دنبال دختر مناسب بگرده ولی بعد میبینم که خب دور و اطرافش دختری نیست که پیدا کنه.با کسی مراوده نداره.از کجا میخاد پیدا کنه؟
    باز هم میگم من واقعا دوست داشتم شخصی رو از قبل بشناسم و با شناخت قبلی دو طرف خاستگاری صورت بگیره ولی این امکان تا به الان برای من نبوده متاسفانه.

    ممنون از وقتی که گذاشتید


  18. 5 کاربر از پست مفید گلاب تشکرکرده اند .

    meysamm (جمعه 19 تیر 94), فدایی یار (جمعه 19 تیر 94), یه دختر سرگردان (جمعه 19 تیر 94), مصباح الهدی (جمعه 19 تیر 94), بهار.زندگی (جمعه 19 تیر 94)

  19. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گلاب نمایش پست ها
    مصباح الهدی جان خیلی نکات خوبیو مطرح کردی
    من از امروز شروع کردم به خوشگل سازی و کلی روبان رنگی خریدم
    کاش انقدری با مادرم صمیمی بودم که این تاپیک رو بهش نشون بدم تا خودش نوشته هاتو بخونه.باید کلی زمینه سازی کنم تا این مسائل رو یجوری که تابلو نباشم به مادرم بگم
    هدی جان کاش منم یه خواهر شوهر مثل شما قسمتم شه

    یه مشکل دیگه که دارم اینه که ما تو شهری هستیم که اکثرا ترک زبان هستن.ولی خب من و خواهر برادرام از بچگی فارسی حرف زدیم و تو محیط مدرسه و دانشگاه و دوستان هم فارسی بوده.برای همین من تو صحبت کردن به ترکی نمیتونم منظورمو برسونم.مثل یه انگلسی زبان که میخاد فارسی حرف بزنه و کج و کوله میشهبرای همین همش دعا میکنم خاستگاری که میاد خودشون فارسی حرف بزنن تا منم بتونم راحت تر صحبت کنم.یا اگر فارسی حرف زدم اینو به منزله کلاس گذاشتن یا ..ندونن.
    مثلا همون خاستگاری که به جلسه صحبت با پسر منتهی شد،پسرشون شروع کرد به ترکی حرف زدن وگفت من با ترکی راحت ترم.منم گفتم من با فارسی راحت ترم و هر کدوم به یک زبان جداگانه شروع به صحبت کردیمالبته آخرش ایشون تسلیم شد و فارسی حرف زد ولی همین مسئله رو بارها بین حرفاش بیان کرد که انگار من یه دختری هستم که اهل کلاس گذاشتن و مد و اینجور چیزا هستم و به همه چیز اینو تعمیم میداد.مثلا حرف از درس میشد میگفت بعضیا درس میخونن و دانشگاه میرن که کلاس بزارن.یا میگفت من کارمندم و نمیتونم خرج مد و تجملات رو بدم.در حالی که من خاسته ای مطرح نکرده بودم.ولی ایشون شمشیرو از رو بسته بود

    از همه دوستان هم ممنونم.تو این تاپیک نکات خیلی خوبی مطرح کردن.و به جمع بندی کلی ای رسیدم.
    1-به تغذیه خودمبیشتر برسم و کمبود وزنی رو که دارم جبران کنم
    2-رو اعتماد به نفس و عزت نفسم بیشتر کار کنم تا از برخورد نامحترمانه عده ای از خاستگارا ناراحت نشم.
    3-قدرت بیان خودم و مادرم رو تقویت کنم و مسائلی رو باهاش قبل از خاستگاری مطرح کنم که هماهنگ شیم
    4-دکوراسیون خونه رو با هنر خودم زیباتر کنم
    5-از دعا و توکل کردن غافل نشم
    و نکات دیگه ای که در باره جلسه خاستگاری مصباح جان مطرح کردن.


    البته باید تلاش کنم وارد محیط هایی بشم که امکان پیدا کردن خاستگار هم کفوم بیشتر باشه.

    ان شالله تو این شب عزیزم همههههههههه دختر پسرای مجرد همسر مناسب خودشون رو زودتر پیدا کنن.
    ایشالا همسر آیندمون خاستگار بعدیمون باشه
    سلام گلاب جان
    نظر لطف شماست.اصلا ای کاش خواهر بودیم.البته خب به نوعی مثل خواهرم می بینمت .
    گلاب خیلی از اون خواستگاری که تعریف کردی خندم گرفت. اما ای کاش این موضوع را زودتر مطرح می کردی. من احتمال قوی می دم که این موضوع خیلی موثر بوده باشه!
    به نظرم حتما روی speaking ات کار کن:دی
    جدی می گما! خب شما درواقع زبان مادری شهرتون ترکیست و خب قرار هست در آن شهر ان شاالله ازدواج کنید و احتمال اینکه این موضوع باعث بشه نتونید ارتباط خوب برقرار کنی و به قول خودت فکر کنند تو داری کلاس می ذاری خیلی هست...
    ولی حالا اگر باز هم سختت هست به نظرم حتما با مادرت درمیون بذار یه جوری این موضوع را نامحسوس (!) به خانواده خواستگار منتقل کند!
    مثلا این جوری بگن(البته در بین صحبتها ): ما چون رو درس بچه هامون حساس بودیم از یه چند نفر شنیدیم که می گفتند مشاوره ها می گن بهتره اول با زبان فارسی با بچه ها حرف زد تا وقتی مدرسه می رن درس را زود تر بفهمن. یا زود تر راه بیفتن. برای همینم گلاب الان این طوری بهتر صحبت می کنه. ولی به خودش هم گفتم که ترکی یه زبان دیگه است و واقعا شرینه!
    حتی خودت هم می تونی مثلا اینجا تایید کنی و بگی آره باید سعی کنم .خودم هم خیلی این زبان را دوست دارم.
    این جوری هم آنها متوجه می شن چرا شما ترکیتون خوب نیست و هم می فهمند که نمی خوای کلاس بذاری و دلیل موجهی هم آوردی.

    در مورد اینکه بچه ها گفتند به تغذیه ات برس. ببین به نظر من اول با یک طب سنتی خوب مشورت کن. شما اگر طبعت خشک باشه خیلی به سختی وزن می گیری و سختت میشه. برای همین باید به سمت تری ببری و این طوری راحت تر می تونی رژیم چاقی بگیری و این قدر هم سختت نمیشه.
    معمولا افرادی که باید خیلی تلاش کنند که چاق بشن مشکل کارشون همینجاست.

    موفق باشی خواهر گلم
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : جمعه 19 تیر 94 در ساعت 18:34

  20. 3 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    فدایی یار (جمعه 19 تیر 94), گلاب (جمعه 19 تیر 94), یه دختر سرگردان (جمعه 19 تیر 94)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور یک زن مستقل، با عزت نفس و دوست‌داشتنی بشم
    توسط عاشق خانواده در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: پنجشنبه 08 مرداد 94, 17:09
  2. وقتی عزت نفس از بین رفته چطوری میشه درستش کرد؟
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 شهریور 93, 07:36
  3. **::**::** عزت نفس ..... اجزاء و علائم **::**::**
    توسط فرشته مهربان در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 شهریور 92, 13:11
  4. ملکه باش! قدرت و عزت خود را حفظ کن
    توسط single در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 شهریور 91, 20:17
  5. زخم‌هاي عاطفی عامل اصلی ضعف عزت نفس هستند
    توسط hamdam 96 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 مرداد 90, 14:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.