سلام شیوا جان، تایپیک ات رو خوندم و کاملا نگرانی و مشکلت رو میفهمم.. من هم ترم سوم کارشناسی ارشدم(توی یه دانشگاه خوب ایران) ، این فکر به سرم زد که پذیرش بگیرم و برم امریکا واسه ادامه تحصیل چون داداشم رفته بود و بهم گفت کمکم میکنه... من اون زمان رفتم پیش استاد راهنمام که مرخصی دو ماه بگیرم که بکوب زبان بخونم و امتحان تافل و جی ار بدم ... استادم خودش انگلیس درس خونده بود و چهره ماندگار بود و همه قبولش داشتن.... وقتی رفتم ماجرا براش گفتم کلی منو نصحیت کرد که اگه دخترم بودی بهت اجازه نمیدادم.. شاید بری اون ور و از نظر تحصیلی پیشرفت کنی ولی خیلی از موقعیت هات رو از دست میدی (اشاره به موضوع ازدواج کرد)... گفت اگه دخترم بودی میگفتم بهت ازدواج کن و بعد با همسرت برو... (من توی دلم گفتم مگه دست منه)... بعدش دقیقا عین الان تو کلی دو دل شدم و تمام مسیر برگشت به خوابگاه رو به حرفهاش فکر کردم... خلاصه خواهر جونم من منصرف شدم.. الان مشغول کارم جایی ولی کو شوهر؟.... یعنی ازدواج ربطی به اینجا و اونجا نداره که... باید خدا بخواد، باید روزی ات باشه تا بشه... من خیلی زیاد حال الانت رو درک میکنم... به نظر من ادامه تحصیل ات و خواسته های کاری ات که دست خودت هست رو پیگیری کن ... برای یه ازدواج خوب هم اگه فهمیدی بایید چی کار کرد به منم بگو
علاقه مندی ها (Bookmarks)