سوده جان خیلی متاسفم از اتفاقی که برای همسرت افتاده و درک میکنم که دوست نداره حرفی از تاریخ تولد یا جشن تولد بشنوه ولی با این حال ازت تشکر کرده و درک کرده شما به خاطر خوشحالی اون اینکار رو کردید . یاد اوری جشن تولدش اون روزهای جنگ و از دست دادن پدر مادر و ویرانی خونه اش رو براش تداعی میکنه . برای همین پیشنهاد میکنم جشن تولد خودت و ایشون رو کم رنگ کنی یا کلا بی خیال جشن بشی حتی تولد خودت رو هم ولی جشن تولد دخترت رو پر رنگ کن و خاطرات خوش به دنیا اومدنش رو مرور کن .
همسر منم دوران کودکی سختی داشته تقریبا شبیه همسر شما . خاطرات بدی از اول مهر داره . با اینکه علاقه خیلی زیادی به درس خواندن داشته ولی امکانات مدرسه رو بامشقت فراهم میکرده . برای همین اواخر شهریور که میشه خیلی دلش میگیره و یاد اون دوران می افته . و سعی میکنه برای بچه هامون سنگ تموم بگذاره در عوض همه کمبودهایی که خودش داشته . شور و شوق خیلی زیادی داره برای ثبت نام مدرسه و خرید های مدرسه و با حسرت از دوران کودکی خودش یاد میکنه . منم بهش دلداری میدم و میگم خدا رو شکر که بچه هامون بابایی مثل تو دارن .
سوده جان اشتباه بزرگ خانمها اینه که از خانواده شوهر غافل میشن . اقایون با اینکه ممکنه در ظاهر نشون ندهند ولی باطنا خیلی علاقمند به خانواده شون هستند . مخصوصا همسر شما که پدر مادرش رو از دست داده و تنها خواهرش رو داره . و مخصوصا هم که خواهرش خانم خوبیه . نباید ازش غافل بشی حتما ارتباطتت رو باهاش حفظ کن . بهش زنگ بزن . حرف زیادی از رابطه تون نگو فقط اگه از رابطه تون پرسید بگو که همسرت رو چقدر دوست داری . رابطه دخترت رو با عمه اش پررنگ کن .
علاقه مندی ها (Bookmarks)