به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 32
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 شهریور 92 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام تبسم عزیز
    آره مامانم قبل از من خبردار شده بود. چون خواهرم اون شب یکدفعه و با ناراحتی از خونمون رفت. خودمم موندم که چی شد اینقدر ناراحت بود. اون شب که رفته بوده خونه مامانم میگه رنگ صورتش کبود شده بوده و تا چند شب کابوس میئیئه و از خواب می پریده.طفلی خیلی ترسیده بوده. مامانم و خواهرم نمیخواستن جریانو بگن ولی یه روز چند ماه بعدشاز دهن خواهرم پرید. منم اصلا نمی خوتم بچه دار شم با اینکه خوذم عاشق بچه ام ولی می ترسم بعد از بچه دار شدنمون شوهرم دوباره رفتارش مثل قبلش بشه. ولی اون خیلی اصرار داره چند ماهه که دارم بهونه های الکی میارم دیگه واقعا نمی دونم چی بهش بگم. بخدا شبا تا 2،3 ساعت فک نکنم خوابم نمی بره. دارم دیوونه میشم تا کی تو این دودلی بمونم.

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان عزیز و همدردم.
    امروز روز دوازدهمه که خونه پدر هستم.بدون حتی یه تماس از همسرم.فقط یکبار من زنگ زدم و گفتم کی بریم دادگاه؟اونم گفت فعلا مهریتو ندارم.گفتم نمیخوام فقط زودتر تمومش کن.قرار شد خبرم کنه.الان 5 روزه که خبری نشده.تو این مدت یکی از دوستاش زنگ زده که عجله نکنیدو سریع تصمیم نگیرید و ....اما من دیگه نمیتونم برگردم.از خانواده شوهرم متنفررررررررررررررررررررر رررررررم.خودش هم خیلی دلمو شکسته اما ازش متنفر نیستم.هنوز وقتی یادش میفتم ,یاد مهربونیش دوستش دارم.البته وقتی دوباره به این فکر میکنم که به خاطر خوشحالی خانوادش منو نادیده میگرفت ازش دلسرد میشم.به خودم میگم اون تو رو دوست نداشت.اگه داشت خوشحالی ونظر تو هم به اندازه خانوادش (و نه بیشتر) براش مهم بود.این فکرا و تناقضات خیلی اذیتم میکنه.

    - - - Updated - - -

    خدایا راه برگشتی که نیست.خودمم بخوام با اون کاری که شوهرم کرد (خودمو فرشهای جهازمو انداخت در خونه بابام...) خانوادم نمیذارن.به نظرتون چکار کنم که بتونم جدایی رو تحمل کنم.خودم همش دارم به خودم میگم اون منو دوست نداشت.پس این بهترین کار بود.به نظرتون کارم درسته؟؟

    خدایا من تو زندگیم شکست خوردم. خودت تحمل این شکست و تنهایی رو بهم بده.


    - - - Updated - - -

    نمیتونم بفهمم ...... اینکه شوهرمو دوست دارم و بهش اعتماد دارم و مرد سالمیه مهمتره یا اینکه دوستم داشته باشه و خوشحالی و نظر من براش مهم باشه؟؟؟؟؟
    نمیدونم بهم نخوردن زندگیم مهمتره یا تحمل نکردن یک عمر احساس دوست داشته نشدن و درجه دوم بودن؟؟؟؟
    البته اینا در صورتیه که کسی دنبالم بیاد.فعلا که ککشم نگزیده....

    دارم دق میکنم خدایا.....

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی به من سر نمیزنه؟؟؟؟؟؟
    شاید مشکل منو جدی نمیگیرید و فکر میکنید نازنازیم؟؟؟؟البته قبول دارم توی تالار خیلیها وضعشون نسبت به من اسفبارتره.
    ولی باور کنید 3 سال حس دوست داشته نشدن و بی توجهی به خواست من از یک طرف و طلبکار بودن همسرم و خانوادش با این وجود و رفتار بدشون از طرف دیگه خودش مشکل بزرگیه.
    کمممممممممممممممممممممممم ممممممممممک......کمممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممک.......کممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممک

  4. کاربر روبرو از پست مفید tabasom321 تشکرکرده است .

    meinoush (چهارشنبه 30 مرداد 92)

  5. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هر روز میام ببینم کسی جوابمو داده یا نه!!!!دیگه دارم از اینجا هم نا امید میشم.
    تاپیکم بیشتر شبیه یه دفتر خاطرات شده.خودم میام واسه خودم مینویسم و میرم.......
    کاش مشکل منم با شوهرم یه چیزی مثل خیانت بود که بدون کوچکترین تردیدی تصمیم میگرفتم.تصمیم گیری در مورد این مشکل در عین پیش پا افتادگی خیلی سخته.
    به خدا خرد شدن و نادیده گرفته شدن هم خیلی آزار دهنده ست.اینکه ببینی شوهرت در کلام بهت ابراز محبت میکنه ولی در عمل برات هیچ حقی قائل نیست و به تو فشار میاره که خانوادهاش راضی باشند (اونم خانواده ای که مدام به تو طعنه میزنن و آزارت میدن ).احساس میکنم به شعورم توهین شده.من فقط به عنوان یک زن به معنای فیزیکی توی این زندگی هستم.خواسته ام -خوشحال بودنم و احساس خوشبختی ام برای هیچ کس مهم نیست.مهم اینه که من وظایف زن بودنم رو انجام بدم.عشق به همسر-شستن-پختن-تمیز کردن-ایجاد آرامش برای شوهرم-بچه دار شدن و پرورش بچه و ......اما عشق و توجه واقعی همسرم به خانواده اش میرسه.
    اگه طلاق اینقدر بد و زجرآوره که به تحمل تمام این مشکلات میارزه (البته نمیتونم نادیده بگیرم و غصه نخورم) بهم بگید تا با همین غرور جریحه دارم برگردم سر زندگیم.(و بسوزم و بسازم)
    دلایل خودمو برای موندن یا جدایی لیست کردم:
    دلایلم برای موندن:
    1-دوست داشتن شوهرم
    2-قابل اعتماد بودنش
    3-مسئولیت پذیریش
    4-مهربونیش
    5-کاری بودنش

    دلایلم برای رفتن:
    1-وابستگی شدید عاطفی-کاری-فکری و تصمیمی به خانوادش (تا حالا یک بار سر کار به من زنگ نزده ولی به خواهرش هرروز زنگ میزنه با وجود اینکه هرروز هم اونو میبینه )
    2-ترجیح دادن خانوادش به من (هم از نظر عاطفی هم مالی.خوشحالی و مصلحت اونا همیشه براش در اولویت بوده) و توجه نکردن به خواسته های من در مورد مسائل اصلی زندگی
    3-دخالت شدید مادرو خواهر شوهر و نفوذ شدید مادر و خواهر شوهرهایم روی شوهرم(عین دارکوب رو مخ این پسر بیچاره میرن و مدام از من و خانوادم بدگویی میکنن و خط میدن)
    4-پنهانکاری شوهرم در مورد مسائل مالی و قاطی بودن شدید مسایل مالی ما با خانوادش.ما استقلال مالی نداریم ونمیتونیم برای خودمون تصمیمی بگیریم.
    5-چشمداشت به درآمد من (خودش با تمام وجود در اختیار خانوادشه بعد به من میگه اگه زندگی بهتر میخوای برو سه شیفت کار کن)
    6-توهینهای مادر شوهرم توی این دعوای آخر و اینکه شوهرم نه تنها هیچ حمایتی از من نکرد فرشهامو جمع کرد و با خودم آورد گذاشت خونه بابام که خیلی خیلی دلمو شکسته.ولی من هیچوقت به خانواده شوهرم بی احترامی نکردم.
    7-رفتار بد مادر شوهرم با من چون میخواد من اونطور که اون دوست داره رفتار کنم از نظر اون همه بار زندگی رو زن باید به دوش بکشه.نمیدونم به دخترای خودشم وقتی ازدواج کنن همینو میگه!!!!رابطه خودش و شوهرشم اصلا تعریفی نداره.توی این 3 سال ندیدم 10 کلمه با هم حرف بزنن. به زور با من حرف میزنه اگه منم سر حرف رو باهاش باز کنم بی اهمیتی میکنه-حتی شماره موبایلشو بهم نداده با وجودی که دو بار خواستم بهم بده-چشم نداره ببینه شوهرم برای من کاری انجام بده حتی یه کار ساده مثل اینکه جایی منو برسونه و یا دنبالم بیاد!!گوشه و کنایه هاش جلوی جمع و تنهایی هم بماند.تازه میگه اگه ببینم شما با هم مشکل دارید حتی اگه برید شهر دیگه خونمو میفروشم میام....
    8-شوهرم منو محرم خودش نمیدونه و با من همدل نیست.خیلی سعی کردم ولی اون دلش با خانوادشه.
    امیدوارم دوباره که میام نظرات شما دوستان رو ببینم و بتونم با کمک راهنمایی شما درست تصمیم بگیرم.اصلا اگه شما جای من بودید چیکار میکردید؟
    خواهش میکنم نظراتتون رو بهم بگید.خیلی به کمک احتیاج دارم.


    - - - Updated - - -

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    کمممممممممممممممممممممممم ممممممک

  7. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    دوست عزیزم متاسفم برای مشکلی که برات اتفاق افتاده
    شما در جهت تقویت رابطه خودتون و همسرتون و ایجاد صمیمیت و همدلی در زندگیتون چه قدمی برداشتید؟
    رفتارتون با همسرتون چگونه بوده؟
    آیا امکانش هست در صورت ادامه زندگی همسرتون شغلشون را از خانواده جدا کنند؟
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیلا نمایش پست ها
    دوست عزیزم متاسفم برای مشکلی که برات اتفاق افتاده
    شما در جهت تقویت رابطه خودتون و همسرتون و ایجاد صمیمیت و همدلی در زندگیتون چه قدمی برداشتید؟
    رفتارتون با همسرتون چگونه بوده؟
    آیا امکانش هست در صورت ادامه زندگی همسرتون شغلشون را از خانواده جدا کنند؟
    از توجهت ممنونم نیلا جون.دیگه واقعا داشتم نا امید میشدم.
    من اغلب اوقات توی خونه به وضع ظاهرم میرسیدم-خونه رو مرتب نگه میداشتم-تا جایی که میتونستم علنا با شوهرم مخالفت نمیکردم و در واقع همیشه حرف اون بود -همیشه بابت کارهاش هر چند کوچک تشکر میکردم.خودم پیشنهاد میدادم که خونشون بریم.یه وقتهایی هم خودم تنها میرفتم-خوبیهای شوهرم رو به خانوادم میگفتم حتی کاری رو که نکرده بود میگفتم که اون کرده-هیچوقت بهش بی احترامی نکردم- هیچ وقت به خانوادش بی احترامی نکردم-پشت سرشون به شوهرم حرفی نزدم مگر در موارد معدودی که اونم در جواب حرفهای خودش بوده- خیلی وقتها یه جایی که میگفت بریمو من دوست ندشتم چون اون داشت بدون غر زدن میرفتم-توی خرید برای خودم و خونه همیشه به سلیقه اون توجه میکردم حتی بیشتر از خودم!سعی میکردم ارتباط کلامی خوبی باهاش ذاشته باشم وشنونده خوبی باشم.با وجود اینکه آدم برون گرایی نیستم سعی میکردم علاقه ام رو بصورت کلامی و فیزیکی ابراز کنم.هیچوقت غرورشو نمیشکستم و سعی میکردم اقتدار مردانه اش حفظ بشه.با وجود اینکه ازش ذروغ زیاد شنیدم هیچوقت بهش دروغ نگفتم.هیچوقت اختلافمون رو به خانوادم انتقال ندادم بر خلاف شوهرم.
    البته نمیگم که من همیشه بی عیب و ایراد بودم.ولی تمام تلاشمو کردم.
    اینم بگم خانواده من و خانواده شوهرم اصلا با هم ارتباطی ندارن.معمولا رسم بر اینه که خانواده داماد پیش قدم میشن و خانواده عروس رو دعوت میکنن.اما خانواده شوهر من حتی تلفنی هم با خانواده من ارتباطی ندارن.فقط عید به عید خانواده من زنگ میزدن و تبریک میگفتن.
    [quoteآیا امکانش هست در صورت ادامه زندگی همسرتون شغلشون را از خانواده جدا کنند؟][/quote]

    جالب اینجاست که شوهر من قبل از ازدواج ده سال توی شهر دیگه کار و زندگی کرده و قرار بود بعد از ازدواج هم ما بریم اونجا!!!!!
    من میدونم که مادر شوهرم اونو مجبور کرده که پیش خودش بمونه تا کاملا روی زندگیش نظارت داشته باشه.

  9. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    عزيزم صبور باش ايشالله مشكلت حل ميشه برات دعا مي كنم

  10. کاربر روبرو از پست مفید paria_22 تشکرکرده است .

    tabasom321 (دوشنبه 04 شهریور 92)

  11. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام حالتو درک میکنم منم همین شرایطو دارم همه بهم میگن داری خودتو گول میزنی باید طلاق بگیری اما من میترسم از آینده خودم و بچم
    خوشبحالت که بچه نداری

    - - - Updated - - -

    سلام حالتو درک میکنم منم همین شرایطو دارم همه بهم میگن داری خودتو گول میزنی باید طلاق بگیری اما من میترسم از آینده خودم و بچم
    خوشبحالت که بچه نداری

    - - - Updated - - -

    سلام حالتو درک میکنم منم همین شرایطو دارم همه بهم میگن داری خودتو گول میزنی باید طلاق بگیری اما من میترسم از آینده خودم و بچم
    خوشبحالت که بچه نداری

  12. کاربر روبرو از پست مفید بهار_68 تشکرکرده است .

    tabasom321 (دوشنبه 04 شهریور 92)

  13. #20
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    تبسم جان با توجه به پست های همین تاپیک شما باید عرض کنم که
    شما الان کاملا زیر فشار احساسات هستی
    احساساستی مثل توهین و تحقیر و در کنارش تنفر و کینه ، همچنین احساس شکست و باختن و در همین حال احساس دلتنگی و وابستگی

    ببین خانومی کوه هم باشی زیر این بار فشار احساسات داغون می شی ، چه برسی به تویی که با کلی عشق می خواهی زندگی کنی

    به همین خاطر نباید اسیر احساسات شوی ،
    نباید بگذاری این ضدونقیض های احساسات شما را به سوی انجام دادن یه واکنش سریع سوق بدهد

    بنابراین
    اول)
    کمی با احساساتت مدار کن ، یعنی بپذیرسون که این احساسات هرچند گزنده و تلخ هستند ، شما ناگزیری تا مدتی آنها را تحمل کنی ، پس زیاد بهشون پر و بال نده
    یعنی : مرتب حرف ها و توهین ها و کنایه های ناخوشایند را در ذهنت مرور نکن
    یعنی : هروقت این احساسات بد اومد سراغت ، هیجانی نشو حرص نخور ، بلکه کم کم به خودت بگو ، اگر چه این احساسات بد را تجربه کرده ام ، اما می دانم به زودی این احساسات ناخوشایند فروکش می کنند و دردشون کمتر می شود


    دوم)
    سعی کن یه مدت اصلا به اینکه چی شده و چی می خواهد بشود ، فکر نکنی ....خودت رو از همه هیاهو ها ، همه اما و اگر ها، همه ای کاش ها، همه ی افسوس ها دور نگه دار
    به چیز های دیگه مشغول باش ، دیدن مغازه ها ، کشیدن نقاشی ، رفتن به سینما، کمک به یکی از دوستان ،
    یعنی: کلا از فاز مشکلات خوددت بیا بیرون
    یعنی: اصلا به ذهنت و خودت و حتی دیگران ، اجازه نده ، مشکلات رو یادت بیاورند


    سوم)
    مراحل یک و دو را یه مدتی در پیش رو داشته باش ، مثلا چیزی حدود 15تا 20 روز ، تا کمی بر خودت، شرایط و احساساتت مسلط شوی... اون وقت با خودت خیلی منطقی ف خیلی جدی فکر کن ، و بسنج که مشکل اساسی شما و همسرت در چیست (خواهشا فورا نگو وابستگی شدید همسرم به خانوده اش و عدم داشتن استقلال مالی)
    ببین خانومی مشکلی که من در خلال نوشته های شما دیدم همین دو مورد بود ، اما این موارد ، مواردی نیستند که لاینحل باشند و باعث بشود زندگی شما به اینجا کشیده شود

    ----
    اکیدا توصیه می کنم عجولانه تصمیم نگیری ، آرامش حق هر انسانی هست ، منتها برای داشتن آرامش باید تلاش کرد
    موفق باشی

  14. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    she (دوشنبه 04 شهریور 92), tabasom321 (دوشنبه 04 شهریور 92)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. قلبم داره میترکه
    توسط بی _پناه در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 بهمن 95, 21:51
  2. داریم به نامزدی نزدیک میشیم اما میترسم!!!
    توسط mahan26 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 52
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 مرداد 92, 18:33
  3. میترسم هرگز ازدواج نکنم
    توسط lida afshari در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 تیر 92, 21:13
  4. از مریض بودن همسرم میترسم!
    توسط mehr-banoo در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 21:24
  5. از اینده میترسم
    توسط selin در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 فروردین 92, 13:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.