سلام
هر چند که آقای مدیر بدرستی حق مطلب را ادا کردند اما از آنجا که میشل هنوز با شک و تردید به این موضوع نگاه میکنه و اونرو فقط بعنوان یک سرم موقت بهش نگاه میکنه، آمدم تا با ذکر تجربه ای که از این موضوع دارم، به شفاف سازی کمی کمک کنم.
واقعیت از این قرار است که اوایل ازدواجمان همسرم یک گیرهایی به من میداد مثل اینکه چرا توی احوالپرسیت با آقایون اینو گفتی یا چرا اینو پوشیدی یا چرا اونجا اون حرفو زدی و...
یکی دو مورد پیش اومد که توی فضای اعتماد و غشقولانگی و اینها سوالات عجیب و غریبی از من میپرسید راجع به پسرانی که قبل از ازدواج با من آشنایی داشته اند و احیانا علاقه ای داشتند. بعد به من میگفت که تو هیچ وقت منو دوست نداشتی و ...
یادم هست یکبار یکی از همکلاسیهای قدیم ام که آقایی بود را دیدم و داشتم باهاش صحبت میکردم که همسرم یکهو نمیدانم از کجا سر رسید و با اخم و تخمی با اون بنده خدا حرف زد که نگو. بعد که جدا شدیم بهش گفتم چرا باهاش اینطوری حرف زدی؟ شروع کرد به اینکه این کی بود و چرا اصلا برای جزوه و منابع و..سراغ این اومدی و...
خلاصه داستانی داشتیم با این آقای همسر!
خیلی برام جالب بود توصیه آقای مدیر چون بدون اینکه کمترین چیزی از مسائل روانشناسی بدانم یا پیش مشاور بروم خودم بطور غریزی همانکاری را کردم که آقای مدیر به خانوم صاحب این تاپیک توصیه کرد:
من البته صداقت همواره پیشه ام بوده و هیچکاری را زیر زیرکی انجام نداده ام و از طرفی چون به همسرم و زندگیم علاقه داشتم، آن آقا و بسیاری از آقایان آشنا را به کل کنار گذاشتم و دیگر هیچگاه ندیدمشان (با اینکه یک آشنایی معمولی بود و همسرم حق اینگونه حساسیتها را نداشت) اما من اینکار را کردم.
از طرفی من کلا ریز جزییات رفتارها و ارتباطاتم با دیگران را به همسرم گزارش میکردم و هنوز هم میکنم. و این بیشتر البته در مورد آقایون بود. اگر با مردی سلام و علیک میکردم فوری گزارشش را به همسرم میدادم و ریز حرفهایم با آن آقا را به همسرم میگفتم.
من آنزمان حجابم مثل خیلی از زنهای ایرانی بود. موهایم کمی بیرون بود و رنگ کرده و آرایشی هم داشتم و بقول همسرم خیلی جذاب و زیبا میشدم!!!! طوری که مردان دیگر چشم از من بر نمی داشتند (بقول همسرم)!!!
اما من اینکه حجابم را زوری محکم کنم را به اکراه گاهی انجام میدادم.
در همان سالها بود که با مطالعاتی که داشتم و تحت تاثیر یکسری اتفاقات و مطالعات دینی و عقیدتی و تجربیات، علاقمند شدم به حجاب کامل (چادر نه!) و پی گیری عبادات و ... از جمله گاهی نماز شب و قرائت قرآن و طبیعتا کم کم آرایشم در بیرون هم کم شد و از بین رفت.
خودم نفهمیدم که در طی این مدت طولانی از ابتدای زندگی تا بحال، دقیقا از کدام مقطع همسرم دیگر خیالش به کل راحت شد.
خلاصه اینکه واقعا این روش معجزه کرده.
حتی در مورد لباس پوشیدنم کمترین سخت گیری انجام نمیدهد. و پیشنهادات جالبی هم در مورد رنگها و مدل لباسها میدهد.
از طرفی هیچگاه نه من کاری به کار وسایل همسرم داشته و دارم و نه ایشان سراغ وسایل من میرود. ما هرگز همدیگر را چک نمی کنیم. و من خودم هیچگاه تا بحال نشده که در غیاب ایشان سراغ وسایلش بروم. به راحتی میتواند یک بمب توی جیبش جاساز کند و یک هفته یا چند ماه آنرا توی خونه نگه دارد چون من اهل چک کردن نیستم و هیچگاه نخواهم فهمید چه در آستین دارد!!!
ضمنا همیشه شفاف سازی را از همسرم هم خواستهام.
ولی من بعنوان یک زن، بنا را خودبخود بر اعتماد گذاشته ام و راحت نشسته ام و زندگیم را میکنم. اعتماد میکنم مگر اینکه خلافش ثابت شود. برای ایشان هم جا انداخته ام که این انتظار دو طرفه است. و من هم آرامش و اعتماد میخواهم در رابطه.
در هر صورت بعنوان یک خانواده از ابندا سعی کردیم بذر اعتماد را بکاریم و آبیاری کنیم و از ثمره اش لذت ببریم. هر چند که بیشترین سهم مراقبت و پرورش این بذر که الان درختی شده را من بعهده داشته ام.
ولی نه تنها از این بابت آسیب ندیده ام که خیلی هم خوشحالم و اینرا موفقیت بزرگی برای خودم میدانم. چرا که بازتاب اعتمادی که من به همسرم میدهم به خودم و به زندگی ام بر میگردد و آنرا برای من شیرینتر میکند.
اگر من قرار بود مقاومت کنم و هی از آسیب این اعتماد سازی و ترک رابطه ها حرف بزنم و بر رابطه هایی که همسرم دوست نداشت، پافشاری کنم، نمیدانم الان جز اعصاب خوردی و محدودیت بیشتر خودم آیا چیزی نصیبم میشد یا نه.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
ویرایش توسط بی دل : سه شنبه 15 مرداد 92 در ساعت 15:08
علاقه مندی ها (Bookmarks)