با سلام خدمت دوستان امیدوارم با راهنماییتون تصمیم درست رو بگیرم.
من حدود یکسال پیش مشکلم رو اینجا تحت عنوان « آیا بازهم می تونم در آینده بهش اطمینان کنم » مطرح کردم. و طی اون مطلب گفتم که شوهرم بهم دو بار خیانت کرد و حتی حدود دو هفته من و دختر دو سالمون رو گذاشت از خونه رفت. ولی خوب با پادرمیانی یکی از فامیلامون به خونه برگشت و از من خواست که همه چی رو فراموش کنم و دیگه تکرار نمی شه و... با اینکه خیلی برام سخت بود و یک سالِ خیلی بد رو از نظر روحی و روانی گذروندم به هرحال تاحدودی مشکلمون حل شد. اخلاقش هم خیلی بهتر شده ولی با اینکه من تشنه این هستم که در مورد روابطش با اون دختره با من صحبت کنه اصلاً حاضر نیست یک کلمه حرف بزنه و فقط می گه دیگه هیچوقت این موضوع تکرار نمیشه و اگه یکبار دیگه اتفاق افتاد تو آزادی و می تونی از من طلاق بگیری. ( چون من توی یک سال به این نتیجه رسیده بودم که نمی تونم این موضوع رو فراموش کنم و چندین بار ازش خواسته بودم که از همدیگه جدا شیم ولی اون قبول نمی کرد) . حالا مسئله جدیدی که برام بوجود اومده اینه که چند ماه پیش چون شوهرم توی کارش یکی از افراد موفق هستش شرکتی که ایشون نماینده اش هست براشون یک سفر تفریحی به خارج از کشور گذاشته بود. شرایطش هم جوری بود که نمی تونست من رو با خودش ببره و حتماً خودش باید می رفت. بخاطر موضوعاتی که بینمون پیش اومده بود اصلاً دلم نمی خواست که بره چون فکر می کردم بخاطر ظلم هایی که به من کرده نباید اینقدر راحت بتونه خوش بگذرونه. ازش کینه داشتم ( بگذریم که اوایل ازدواج که باهم مشکلی نداشتیم دوست داشتیم که همیشه با همدیگه مسافرت خارج از کشور بریم) ولی به هر حال اینقدر رفت و اومد تا بالاخره بهش گفتم می تونه بره اونهم کجا برزیل جایی که هیچوقت شاید نتونه من رو اونجا ببره. قبل از اینکه بره گفت حتماً عید تو رو هرجا دوست داشتی می برم و برات جبران می کنم و... و باز هم حدود دو هفته من و بچه رو تنها گذاشت و رفت. خوب خیلی برام سخت بود هم دلم ازش پر بود و هم اینکه می دیدم بعد از این همه بلاهایی که سر ما آورد داره زندگی عادیش رو حتی شاید بهتر ازقبل ادامه می ده . چون خودم سرکار می رفتم و بچه هم داشتم خیلی بهم سخت گذشت به هرحال گذشت و آقا از سفر برگشت. اینقدر تعریف می کرد و عکس بهم نشون می داد که من واقعاً اعصابم خورد می شد که من اینجا چی کار می کردم و آقا داشت اونجا چی کار می کرد. نمی دونم احساس می کنم دیگه دوستش ندارم و بخاطر همین اصلاً دلم نمی خواد اون خوشحال باشه. شاید فکر کنین خیلی بدجنسم ولی خدا شاهده من و این بچه پارسال خیلی از دستش عذاب کشیدیم. هنوز یاد کتکهایی هستم که جلوی چشم دخترم ازش می خوردم که چی ؟ چرا داری به من تهمت می زنی؟ بعدش که گندش کاملا در اومد از رو که نرفت هیچی تازه سعی می کرد خودش رو جلوی همه موجه نشون بده و همه چیز رو گردن من بندازه. خب بگذریم که حتی یاد اون روزها هم من رو عذاب می ده. اینم بگم که امسال عید اومد و رفت و تابستون اومد و رفت و چون آقا خیلی گرفتار کار و چک و ... بود ما هیچ جا نرفتیم. به خودم قول داده بودم دیگه نزارم جایی بره. حالا دوباره بعد از چند ماه براش یه سفر دیگه چیدن که باید 10 روز بره. البته سفرش کاری نیست اون هم تفریحی هستش و باز هم طبق معمول نمی تونه هیچ کس رو با خودش ببره و کس دیگه ای هم نمی تونه بجاش بره . هزینه اش رو هم بهشون نمی دن و فقط اینکه یا می تونه بره و یا اینکه بی خیال شه و بمونه. حالا موندم چی کار کنم؟ اصلاً دیگه نمی خوام این دفعه رو هم بره و بیاد و هی تعریف کنه و من از دستش عصبانی شم. از یه طرف هم می ترسم نره ولی همین رو بهونه کنه و اخلاقش عوض بشه. چون از اون آدمهایی هست که توی طرف مقابل دنبال یه مشکلی می گرده و بعد به خودش حق می ده که بخواد تلافی کنه! حالا به نظر شما بی خیال شم و بزارم دوباره بره و منو بچه رو تنها بذاره؟ خودش که می گه حاضر نیست بره و بعد بیاد و کوفتش بشه. ولی من می دونم که خیلی دوست داره بره و می ترسم بعدش تلافی کنه! نمی دونم احساس می کنم نباید دوباره توی این زندگی برمیگشتم تا بعدش این همه مشکل ریز و درشت تو زندگیم داشته باشم. خداییش بعد از خیانت یک مرد ، زندگی رنگ آرامش بخودش نمی گیره . حتی اگر هم برگردی توی این زندگی اینقدر حساس می شی که نسبت به همه چی واکنش نشون می دی . حداقل در مورد من که اینطوری بوده . از اون طرف هم اون اصلاً درک نمی کنه که چرا من اینقدر زود از کوره در می رم. راستش فکر می کنم دیگه هیچوقت نمی تونم دوستش داشته باشم و فقط بخاطر بچه هستش که تحملش می کنم. تحت فشار شدید روانی هستم و اون فقط می خواد همه چیز خیلی عادی به روال گذشته برگرده . چیزی که اصلاً امکان نداره چون دیگه علاقه ای وجود نداره که بخاطرش بخوام تحملش کنم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)