به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,705
    سطح
    31
    Points: 2,705, Level: 31
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    64

    تشکرشده 45 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بدبياري اوردن دركارها وحس كناره گيري ازهمسر وترس از مشكلات بدي دراينده

    خيلي ناراحتم
    ديشب بعدازكلي دلتنگي ومشتاق ديدن شوهرم به منزلشون رفتم اولش شوهرم بهم محل نداد چون قبلش تلفني سر يه موضوع يه بحث كوچيككرديم وخودش ازم ناراحت شد وقتي به ديدنش رفتم هي سربه سرش ميزاشتم وباهاش شوخي ميكردم تا ازدلش دربيارم وناراحتيش ازبين بره وهمينطور هم شد وبه قول معروف توي صورتم خنديد واشتي كرديم ولي بازم بام سرسنگين بود
    بعدش سر ناخنام شوخي كرديم وميخواست به زور كوتاشون كنه وهي ازسروكول همديگه بالا ميرفتيم و...
    بعدازپنج دقيقه ديدم انگشتر طلام نيست
    اشفته شدم ونگران هرچقدر گشتيم خونشون رو پيداش نكرديم خيلي ناارحت شدم مادرشوهرم نگران شد وبام ميگشت ولي هيچ پيداش نكرديم شوهرم يكم غر زد كه چرا حواست نيست شايد خونتون باشه بهش گفتم چطور خونمونه من توخونتون بودم تودستم بود يه لحظه ديدم نيستش احتمالا موقع شوخي ازدستم پرت شد خلاصه خسته ونااميد ازپيداشدن انگشتر..نشستم گريه كردم شوهرم فقط نگام ميكرد
    بعدش رفتيم خونه خواهرم چون افطار دعوت بوديم
    وبعدش بااونا رفتيم بيرون هواخوري واخر شب من رسوندن خونمون ورفتن
    شوهرم رفت خونشون بعدش بهديگه پيام داديم بهم گفت اشكالي نداره ناراحت نشو بهش گفتم دست خودم نيست گفت جبران ميشه گفتم باچي؟ چي جاش مياد؟ چرا من شادي بهم نيومده چرا اينقدر بدشانسم چرا بعداز خوشحالي اينطور ميشم ؟ گفت خودم يكي برات ميگيرم بهش گفتم باكدوم پول؟ توپولش ندار....گفت چرا ندارم بهترش ميخرم..من ديگه ساكت شدم وتوي دلم گفتم اره ارواح خاك عمم خيلي ناراحت بودم ازموقعي كه عقد كردم همش ضرر مالي ميديدم وهيچكدومشون نه خانوادم برام جبران كردن ونه شوهرم همش خودم باپول خودم جبران كردم از دزديدن كيفم گه توش كلي وسايل پول گوشي تا گم شدن انگشتر طلام وچيزاي ديگه
    شوهرم ميگه اشكالي نداره مال ميره ومياد بهش گفتم فعلا فقط واسه من داره ميره
    گفت تومن داري عشقم
    هيچي بهش نگفتم...دلم پر بود چون حس نكردم توهيجكدوم اينا من كمك كرده باشه دوست داشتم سرش غربزنم وغر زدم!!! تومهموني حتي نگاش نكردم اصلا حال اون رو هم نداشتم دوست نداشتم تواين موقعيت باز توي صورتش بخندم..موقعي كه گريه ميكردم فقط نگام كرد
    چند وقت پيش به مادرش گفتم ميخوام نزديك عروسيمون ازكارم دربيام(چون كارم فوق العاده سخت استرس زا وقت گير وكم درامدي هست من حسابي تواين سالها پژمرده عصبي كرد)وهميشه نيتم اين بود كه قبل اازازدواجم كارم ول كنم اين موضوع رو هم به شوهرم درجلسه خواستگاري گفتم خودش هم گفت خودمن اجازه نميدم بري دوست ندارم بعدازازدواج بري
    وقتي مادرشوهرم فهميد بانارحتي گفت نه كارت رو ول نكن حيفه بمون وكمك خرج شوهرت باش شوهرت ميخواد ماشين بخره توقسط كمكش كن فلان خونه هم اجارش اينقدره ميخوايد توش بشينيد حداقل نصف نصف كنيد
    يعني باشنيدن اين حرفاش واين بريدن ودوختنها كاردم ميزديد خونم درنمياد خيلي عصباني شدم حس كردم كاركردنم وظيفه شده وظيفم شده كه خودم برم نيازهاي زندگيمون رو برطرف كنم
    خيلي عصباني شدم ورفتم به شوهرم گفتم بهش گفتم هيچكي حق نداره برامن تعيين تكليف كنه كه برم سركار يانرم سركار مگه وظيفمه؟ انگاروظيفم شده شوهرم گفت مادرم يكم ازخرج ومخارجها نگرانه ناراحت نشو خودش ازمشكات كاريت خبر نداره بفهمه خودش اصلانميزارتت وووو.....
    ولي ازاونروز به بعد حالم دگرگون شد ياگريه ميكنم حس ميكنم هنوز اين سختيهايي كه در دوران مجردي ميكشيدم نميخوان ولم كنن سختي كه روي پيشونيم هست تاابد هست كم كم دارم ازهمچي دارم ميترسم حالم خيلي بده...خيلي بد
    دوست ندارم به شوهرم نگاه كنم نميدونم چرا...
    داغونم داغون خيلي حتي دوست ندارم به شوهرم نزديك بشم ويه عزيزم بهش بگم
    ویرایش توسط tanin_eshgh : شنبه 12 تیر 95 در ساعت 08:26

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    30
    Array
    تا زمانی که مواظب صحبت های خود نباشید زندگی به همین منوال هست
    انسان بیشترین ضرری که میبیند از دست خودش بخصوص زبانش هست
    شما گفتید که همسرت قبول کرده سرکار را ادامه ندهید در زمانی که وارد زندگی شدید خوب چه لزومی بود به مادرش ثابت کنید
    از حالا اجازه ندهید کسی برای شما تصمیم بگیرد
    بهترین شغل برای خانمها شغلی است که 3 روز در هفته اونم روزی دو ساعت یا 4 ساعت انم از ساعت 8تا 12
    و نه به نیت امرار معاش بلکه جهت اینکه در اجتماع حضور داشته باشین و عقب نباشی
    خانم خونه باید ظرافت داشته باشد وکار در بیرون ان را خسته بی حوصله میکند و باعث میشود به کارهای منزل نرسد به همسرداری نرسد و...
    گریه چرااااااا ؟
    خانمی شما قرار هست یک زندگی را اداره کنید وارد زندگی شدید مسئولیت دارید بایستی کانون مهر محبت صبر باشید
    نه اینکه بر مشکلات دامن بزنید و صبری که همسرت را داره از ایشون بگیری
    همسر خوبی دارید قدرشان را بدونید همین که دلداری میدهد شما را ارامت میکند یعنی دارای درک بالایی است
    پس به وجودش افتخار کنید و خدا را شاکر باشید از داشتن چنین همسری محکم باش همیشه خوبی هارا ببین
    اگر یک زندگی توام با عشق محبت یکرنگی صداقت باشد تمام سختیها اسان میشود
    پس با بی تابی کردن صبر همسرت را لبریز نکنید لطفا
    توکل کنید بر خدای مهربان و همراه با تلاش زندگی خود را شروع کنید موفق میشوی
    قبل از شروع زندگیت فایل صوتی کلید مرد اقتدار مرد و روابط جنسی از دکتر حبشی را دانلود کن و چندین بار گوش کنید موفق میشوی
    با خانواده همسرت ارتباط صمیمی برقررار کنید با مادرش خوب باشید تا زندگیتان دوام یابد
    ویرایش توسط اسما@ : شنبه 12 تیر 95 در ساعت 12:43

  4. 2 کاربر از پست مفید اسما@ تشکرکرده اند .

    tanin_eshgh (یکشنبه 13 تیر 95), ستاره زیبا (یکشنبه 13 تیر 95)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    الان دقیقا مشکل شما چیه؟
    مادر شوهرتون حرف بدی نزدن در حد پیشنهاد بوده
    و گم شدن انگشترتون چه ربطی به همسرتون داشته که دوست داشتین بهش غر بزنین و تو روشم نگاه نکردین؟
    چرا حرف مادرشوهرتون رو سریع به همسرتون انتقال دادین؟شاید 10دفعه اول منطقی جوابتونو بدن ولی یازدهمین بار جبهه میگیرن و بحثتون میشه
    اگر دوست ندارین کمک خرج باشین با یکم سیاست و درایت این موضوع رو از روی دوش خودتون بر دارین
    یکمی زیادی حساسین.زندگیتونو سر مسائل پیش پا افتاده خراب نکنین
    اگر میخواین شوهرتون ازتون فراری شه به همین رفتارا ادامه بدین.غر زدن و حرف بردن و قیافه گرفتن و حق به جانب رفتار کردن و ...
    موفق باشین

  6. 4 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (یکشنبه 27 تیر 95), tanin_eshgh (یکشنبه 13 تیر 95), الیزابت (دوشنبه 14 تیر 95), ستاره زیبا (یکشنبه 13 تیر 95)

  7. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    خانم tanin_eshgh خیلی خیلی مواظب زندگی ات باش .... خیلی زیاد
    یه سر به تاپیک هایی بزن که شوهر بعد از کلی عشق و علاقه یهو سرد شده و حرف از طلاق زده و دیگه به هیچ وجه راضی به بازگشت به زندگی نشده ، اون وقت قدر لحظه لحظه زندگی ات رو با همسرت خواهی فهمید
    یه انگشتر طلا پر از برلیان و زمرد 10 قیراطی ارزشش در برابر خراب شدن زندگی تون خیلی کم هست
    اشک های یک زن گرانبها تر از آن هست که در این موارد جاری بشود ، یادت باشه زمانی از قطره های اشکت استفاده کنی که با هر دونه اش دل مردت برایت بریزد و بتپد ...نه اینکه بی حساب این گونه هدرشون بدی
    و اینکه اصلا به صورت همسرت نگاه نکردی ، ... این حس رو در همسرت القا می کنه که ارزش به انگشتر از شوهرت برای شما با ارزش تر هست .. آیا به راستی همین جوری هست؟! تداوم این رفتارها باعث میشه همسرت واقعا خودش رو در برابر شما بی ارزش ببینه و کم کم ازتون دلسرد بشه


    ====
    نکته دیگر این هست که شما نمی خواهی وارد مسائل اقتصادی خانه بشوی ، باشه بسیار هم نیکو هست ، ولی روش برخورد شما با این مقوله صحیح نیست
    وقتی شوهرتون قبول کرده ، دیگه مطرح کردنش پیش دیگران خصوصا خانواده شوهر ، فقط برای شما بد می شود ... هرچی باشه خانواده شوهرتون ، همون طوری که خودتون بیان کردید ، روی شما به عنوان کمک خرج حساب کرده اند ، وقتی شما اینقدر مستقیم تصمیمات زندگی خصوصی تون را علنی می کنید ، یعنی آنها رو هم دارید در تصمیم گیری دخیل می کنید ... و این کار باعث میشه که حرف ها وصحبت هایی زده بشود که روی زندگی شما تاثیر بگذارد
    ...

  8. 7 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (یکشنبه 27 تیر 95), mohamad.reza164 (شنبه 12 تیر 95), saeeded (سه شنبه 15 تیر 95), tanin_eshgh (یکشنبه 13 تیر 95), فرشته مهربان (شنبه 12 تیر 95), الیزابت (دوشنبه 14 تیر 95), ستاره زیبا (یکشنبه 13 تیر 95)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,705
    سطح
    31
    Points: 2,705, Level: 31
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    64

    تشکرشده 45 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسي از اسما جان ميسيس گل گندم وبالهاي صداقت
    آره من ميدونم بعضي جاها رفتارم بده وزبونم تنده هرچي دلخوري دارم جاوهمسرم بروز ميدم شوهرم گوش ميده وهيچ حرفي نميزنه واين بيشتر باعث ميشه كه من احساس راحتي كنم وهمه ناراحتيامو بهش ميگم بدون اينكه قضاوتي بكنه
    گل گندم بهم گفتي چرا زود رفتي حرف مادرشوهرت انتقال دادي...شوهرم همون روازي اول به گفت يادت باشه هري حرفي هر حركتي ازجانب خانواده من ديدي فقط فقط مياي به من ميگي حتي اگه سرم غر بزني...ولي نرو پيش اين واون تعريف كني ودردودل كني...يا باخانوادم بدبشي من نميخوام اينطور بشه...پس هرموقع كسي چيزي بهت گفت و ناراحتت كرد بيا بهم بگو وپيش من ناراحتيت بروز بده...ولي اينم بهم تاكيد كرد كه احترام پدرومادرش داشته باشم وگفت نميخام يه روزي برسه مادرم ازدستت ناراحت بشه واسم خيلي عزيزه...منم دارم همين كاروميكنم خيلي به خانوادش احترام ميزارم ون واقعا هم خوب هستن و آزاري ازشون نديدم
    ديروز كه اومدم همدردي واين پست گذاشتم خيلي ناراحت بودم به شوهرم پيام دادم بهش گفتم دلم شورميزنه گفت ديگه خودت ناراحت نكن ارزش نداره بخداپيداميشه چيزي توي خونه گم نميشه...بهش گفتم نه ميدوني چيه انگشتر ديگه برام مهم نيست ولي دلم شورمييزنه احساس ميكنم اعتماد به نفسم اومده پايين من قبلا خيلي مراقب خودم بودم هيچ وقت اتفاقي نميفتاد برام ازموقعي كه متاهل شدم يامدام يا مريض ميشم يا اتفاقي واسم ميفته ميترسم...ميترسم توي دراينده اتفاقات بدتري واسم بيفته بهم گفت نه نگران نباس اتفاقي نميفته توحواست به خودت باشه خيلي توچشمي مواظب كارات باش بعد ديگه همون لحظه ازم خداحافظي كرد
    نميدونم چي شد يه لحظه روحيم عوض شد ديگه نسبت به همچي بيخيال شدم دلم براي شوهرم تنگ شد رفتم ازمديرم مرخصي گرفتم رفتم خونه استراحت كردم بعدش كه بيدارشدم به شوهرم زنگ زدم كه ميخوام بيام پيشت خيلي خوشحال شد گفت باشه بعدازافطاربيام ياقبل ازافطار؟بهش گفتم بعدااز افطار ....افطار كردم حموم كردم به خودم كلي رسيدم ارايش كردم تيپ زدم ومنتظرش شدم اومد دنبالم رفتيم خونشون...وقتي وارد خونشون شدم اصلا قيافه ناراحت كننده به خودم نگرفتم باكلي خوشرويي باخانوادش احوالپرسي كردم درصورتي كه خانوادش انتظار داشتن من ناراحت ببينن بعد بههم كفتن خيلي گشتيم پيداش نكرديم ولي نگران نشو پيدا ميشه خلاصه طوري رفتاركردم كه ديگه اون موضوع برام مهم نيست (وهمين طورهم بود ديگه دوست نداشتم غصش بخورم وخودم ناراحت كنم همون گريه كه كردم حس كردم تخليه شد) يه لحظه شوهرم صدام زد بهم گفت واسم برام چاي بيارم رفتم براش چاي ريختم بردم تو اتاقش اي كه خورد همونطور عاشقونه نگام كردم نوازشم كرد من بغل كرد من بوسيد موهامو بازكرد گفت واي چقدر دلم باز شد چقدر دلم گرفته بود تورو ديدم موهاتو بوكردم انگار همه دنيا برام قشنگ شد منم كلي قربونشرفتم دستاش بوسيدم موهاش نوازش كردم شانه هايش بوسيدم بهش گفتم كه خيلي دوستش دارم به تمام دنيا نميدمش پيشش خيلي احساس راحتي وارامش ميكنم وبهش افتخارميكنم و مهربونترني قلب دنيا داره...باهم سه ساعت معاشقه كرديم قبل ازاينكه برم خونمون سرش گذاشت روي پاهام بهم گفت من بدون هيچم حاضرم تمام داروندارم بدم ولي توروداشته باشم برات همه كارميكنم خيلي پيشت احساس ارامش ميكنم تمام اين لحظات كه پيش هم هستيم باعث ميشه تمام سختيارو تحمل كنم وبه اميد اين چيزا من همه چيز تحمل ميكنم وازشون عبور ميكنم
    يعني نميدونيد چقدر احساس خوشبختي كردم وديگه نسبت به خيلي چيزها بي اهميت شدم وبه شوهرم هم تمام اين حرفارو زدم وگفتم كه من بدون اون ميميرم و پيشش خيلي ارامش دارم
    فقط ازخداميخوام كه اين ارامش وخوشبختي رو تداوم داشته باش وماروتوسختياي زندگي رهانكنه ونزاره دلمون بشكنه

  10. کاربر روبرو از پست مفید tanin_eshgh تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (دوشنبه 14 تیر 95)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام
    شما به شکل خطرناکی درگیر احساساتت هستی.
    در پست اول متناسب با شرایط بغرنجی که داشتی گفتید که دیگه حتی دوست ندارید به شوهرتون نگاه کنید.

    در پست دوم و بعد از چند ساعت عشق بازی، متناسب با روحیه شادتون تا جزیی ترین لحظات عشق بازیتون رو تعریف کردید.

    این که شما با یه دلخوری از همسرت بیزار میشی و با یه عشق بازی مجددا شیرینی میشید برای فرهادتون، نشون میده شما در شرایط مختلف قدرت تسلط بر احساساتت رو نداری و احساساتت بر منطقت غلبه داره. چه بسا خدایی نکرده اگه همین الان یک ناراحتی در زندکیت پیش بیاد مجددا از همسرت متنفر بشی.

    بهتره سعی کنید مهارتهای کنترل احساسات رو یآد بگیرید تا در شرایط بحرانی -که در هر زندگی پیش میاد- بجای عصبانیت و مستأصل شدن، شروع به کنترل بحران با کمک منطق کنی.

    موفق باشبد
    ویرایش توسط سوشیانت2 : دوشنبه 14 تیر 95 در ساعت 07:46

  12. 5 کاربر از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (یکشنبه 27 تیر 95), tanin_eshgh (دوشنبه 14 تیر 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 14 تیر 95), بالهای صداقت (چهارشنبه 30 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 14 تیر 95)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,705
    سطح
    31
    Points: 2,705, Level: 31
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    64

    تشکرشده 45 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله درسته سوشيانت منم ازاين موضوع ناراحتم نميخوام اينطورباشه ازبعضي كارهام بدم مياد ميدونم اين كارغلطه اصلا توذاتم نيست ولي بخاطر فشار اينطور ميشم
    قبل اينكه برم خونشون ومن سركار بودم باخودم داشتم فكرميكردم وچرا اون لحظه من دوست نداشتم به صورت همسرم نگاه كنم...نه اينكه اون رو مقصر بدونم ولي دوست نداشتم تواون موقعيت ازم توقع خنده وبيخيالي روداشته باشم چون واقعا من ناراحت بود وسط خنده وشاديمون يه لحظه ببينم انگشترم نيست اون ازم توقع داشت بيخيال باشم ولي من حي ميكردم نياز به گريه دارم نياز دارم كه ناراحت باشم كسي كاري به كارم نداشته باشه واسه همين به شوهرم نگاه نميكردم ولي وقتي رفتيم خونه خواهرام وبعدش رفتيم بيرون من دستش گرفتم وفشار دادم
    فرداش كه سركار بودم يه لحظه ياد پسرهمسايمون افتادم كه زنش روخيلي دوست داشت ولي زنش رو ازدست داد وتاكنون نتونسته همسرش رو فرامو شكنه ...يه لحظه يه چيزي مثل زنگ خطر درونم هشدار داد انگار اون لحظه حس كردم هيچ چيزي مثل باهم بودن جاي همديگه رو براي هم پرنميكنه اون لحظه اون طلا واون چيزايي كه ازدست دادم برام بي ارزش شدن باخودم گفتم اگه ده برابرش داشته باشم ولي همسرم نبود من چيكارميكردم؟ اون لحظه ازفكرهمچين چيزي تنم لرزيد ونتونستم دوريش تحمل كنم...تودلم گفتم چيكاركنم كه بفهمه دوستش دارم...ظهركه رفتم خونه بهم زنگ زد وگفت ديشب خوب نشد ببينمت تومهموني حواسمون به هديگه نبود امشب بياخونمون باهم باشيم ...باخودم گفتم امشب اوني ميشم كه اون ميخواد... شاد پرا نژري شوخ طبع ...تا روحيش عوض بشه
    من شوهرم دوست دارم ولي نميدونم باچه كارايي بهش اثبات كنم

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    با سلام
    یادت باشه دیگه هیچوقت به شوهرت نگی تو نمیتونی چیزی بخرت پول نداری و ...
    اینا دقیقا غر زدن های بی مورد هست که هر کسی رو ذله می کنه چه برسه به اینکه اون فرد شوهر شما باشه

    یه کم با احترام بیشتری صحبت کن
    به قولی ما قرار نیست برای خالی کردن خودمون دیگران رو پر کنیم اونم پر از خشم

    فعلا شاید به خاطر هیجانات اول ازدواج شوهرت این اخلاق رو تحمل بکنه به مرور جبهه گیری می کنه و خیلی مسائل ممکنه برات پیش بیاد

    اینکه از گم شدن انگشتر ناراحت باشی خیلی طبیعیه ولی اینکه طلبکار باشی و غر بزنی و به زمین و زمان ایراد بگیری اصلا طبیعی نیست
    از این موقعیتها زیاد ممکنه برات پیش بیاد باید صبر کنی و مراقب باشی در شرایط خشم و ناراحتی به هیچکس توهین نکنی و غر نزنی مخصوصا اگر اون شخص همسرت باشه

    مراقب زندگیت و همینطور حرمتها و علاقه بینتون باش
    با این برخورد ذره ذره همشو از دست میدی
    مطمئن باش دفعه دیگه که اینجوری برخورد کنی شوهرت همین برخورد این دفعه ات رو هم با خودش مرور می کنه و دیرتر میبخشدت و دفعات بعدی به همین شکل
    اگر به همین شکل ادامه بدی روزی میرسه که دیگه کار به دعوا و قهرهای طولانی مدت و حتی غیر قابل برگشت میرسه

    مراقب زندگیت باش. خودخواه نباش و فقط به تخلیه درونی خودت فکر نکن به احساس دیگران هم فکر کن
    موفق باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  15. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (چهارشنبه 30 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 14 تیر 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احساس میکنم همسرم خیلی درگیری فکری داره وتحت فشار کاریه.میخوام کمکش کنم
    توسط آناهیتا۲۷ در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آذر 96, 13:08
  2. قد کوتاه اخه چرا خدا
    توسط mahmoud777 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: یکشنبه 08 دی 92, 11:14
  3. کبوتر با کبوتر، باز با باز
    توسط lord.hamed در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 فروردین 92, 16:06
  4. می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
    توسط نازنین آریایی در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 60
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 آذر 91, 17:02
  5. می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 60
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 آذر 91, 17:02

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.