به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 48
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array

    1 میخوام جدا بشم اما همسرم راضی نمیشه

    سلام به همه دوستان من شش ساله که ازدواج کردم خودم کارمندم و همسرم شغل آزاد داره از ازدواج قبلیم یه پسر دوازده ساله دارم که وقتی 1/5 سالش بود پدرش در یک سانحه از دست دادیم بعد از اون با خانواده ام زندگی میکردم که خیلی ازم حمایت کردند اما بعد از ازدواج در این مدت شش سال همیشه دعوا و کشمکش داشتیم باور کنید دیگه خسته شدم خیلی سعی کردم این زندگی درست بشه اما دیگه به این نتیجه رسیدم بیفایدست و فقط همدیگه رو ازار میدیم و در کنارش پسرم هم کاملا بی گناه داره قربانی میشه من و همسرم کاملا متضاد هستیم متاسفانه به خاطر شرایط من و اصرار همسرم دوران خواستگاری تا عقد کلا یک ماه بود و ما به شناختی که لازم بود از هم نرسیدیم اما بعد از شروع زندگی متوجه اختلافات شدیم همسرم احساساتی شوخ پر انرژی بی پروا بددهن بیخیال و بی مسوولیت بی نظم اما من آرام احساساتی دقیق منظم طی این شش سال همه جوره همدیگه رو ازار دادیم دیگه جدیدا کتک میزنه و سر هر چیزی پرخاش میکنه چند بار مشاوره رفتیم که مشاور هم گفت با وجود اینکه نباید مستقیما این حرف بزنم اما برای اولین بار در مدت 25 سال کارم میگم باید از هم جدا بشید میدونید مثلا تو خونه راه میره و از همه چی ایراد میگیره و مدام حرفای سرد میزنه و تیکه میندازه بعد هم که من ناراحت میشم میگه خوب شوخی کردم بارها باهاش صحبت کردم که این رفتارش درست نیست و باعث میشه احترام و صمیمیت این زندگی نابود بشه اما احساس میکنم از ناراحت کردن من لذت میبره کل کارهای خونه و خرید و همه مسوولیتها با منه شبها تا دیروقت بیرونه و ما اصلا همدیگه رو نمیبینیم حدود دو سال که وضعیت کاریش به هم ریخته و میگه درامدی نداره و مسوولیت خرج و مخارج زندگی هم با منه البته اصلا آدم خسیسی نیست اما فوق العاده بی برنامه و ولخرجه اما من سعی کردم تو این موردم تا میتونم بهش روحیه بدم و کمکش کنم حتی یه سری از بدهیاشو پرداخت کردم خانوادش با ما رفت و امدی ندارن و بعد از ازدواج گفت که ناراضی بودن و فقط به اجبار من اومدن تا دوسال من راه نمیدادن اما انقدر شوهرم تشویق کردم بره سر بزنه و اونقدر به بهانه های مختلف کادو براشون خریدم که حالا یه کم این رابطه بهتر شده اما هنوزم خیلی ناقصه اما کلا از تلاش برای این زندگی ناامید شدم و به این نتیجه رسیدم که شوهرم قلبا من و این زندگی نپذیرفته و سر هر مساله کوچیکی کار به زد و خورد و کتک کاری میکشه تا دعوای اخر که چند روز پیش بود و به دخالت همسایه ها کشید که دیگه اخر ابروریزی بود و واقعا از اون روز فقط به جدایی فکر میکنم شاید به ارامش برسم و خودم و پسرم رو از این جهنم نجات بدم بهش گفتم هیچی ازت نمیخوام فقط بیا جدا بشیم اما راضی نمیشه لطفا راهنمایی کنید چی کار کنم به جدایی رضایت بده مخصوصا اقایان تالار اگه ممکنه کمکم کنن باور کنید میخوام اونم یه زندگی خوب داشته باشه و خوشبخت بشه چون با وجود اینکه عاشق بچه هم هست نخواست که بچه ای داشته باشیم میگه به این زندگی اطمینان ندارم از همه شما عزیزا سپاسگزارم

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز

    برای اینکه اصل مساله روشن تر بشه چندتا سوال می پرسم ، اگر تمایل داشتید پاسخ بدید :

    1- آیا شما توی روی شوهرتون می ایستید . چطوری شد که کار به دخالت همسایه ها رسید ؟ شما توهین ها رو جواب میدید ؟ موقع خشم شوهرتون ، همچنان به کل کل ادامه میدید و مقابله می کنید ؟ موقع کتک کاری چطوی ؟ شما متقابلا جواب میدید ؟

    2- کمیت و کیفیت رابطه جنسی مناسب هست ؟

    3- به خاطر بیکاری شوهرتون تحت فشار هست و در حال تحقیر شدن هست ؟ درسته که ممکنه برای حفظ اقتدارش بروز نده ، ولی به نظر من داره رنج میکشه و به نوعی تحقیر میشه . سوال من اینه که شما در بیشتر تحقیر شدن نقش دارید یا نه ؟ صبر می کنید که وضعیتش بهتر بشه یا دارید به نوعی زجرش رو بیشتر میکنید ؟

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 03 [ 16:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,733
    سطح
    71
    Points: 11,733, Level: 71
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 317
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    چرا خانواده همسرتون ناراضی بودن؟
    ایشون قبل از ازدواج با شما ، تجربه زندگی مشترک داشتن؟

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array
    باسلام وتشکر از وقتی که گذاشتید و راهنمایی کردید
    بهزاد 9 عزیز خیلی روشها رو امتحان کردم مثلا اوایل سعی میکردم جلوی پسرم حرفی نزنم بعد با همسرم صحبت میکردم میگفتم از حرفات ناراحت میشم مثلا به من میگفت تو با جادو من سمت خودت کشیدی یا مادرت جادو کرده در صورتی که میدونه اصلا اهل این برنامه ها نیستم یا مثلا یه دفعه میگه تو قاتلی میگم چرا میگه به گلها آب ندادی میگم خوب نرسیدم کارای خونه بهم امون نمیده وقتی میگم از حرفات ناراحت میشم میگه خوب شوخی بوده یه مدت سعی میکردم فقط سکوت کنم اما نمیشد این اخرا منم عصبی میشدم و متقابل جواب میدادم میدونم اشتباه بوده اما احساس میکنم شوهرم از من ناراحت بود شاید به خاطر ازدواج قبلیم که هیچ وقت نتونست باهاش کنار بیاد دفعه اخر که کتک میزد خودش میگفت که الان میکشمت و به پسرم میگفت همسایه هارو صدا بزن پسرم هم گریه میکرد و خیلی ترسیده بود به پسرم گفتم برو تو اتاقت و دررو ببند نترس هیچ اتفاقی نمیفته که شوهرم خودش رفت و چن تا ازهمسایه هارو با داد و بیداد و مشت کوبیدن به در خونشون خبر کرد رابطه جنسی خوبه البته گاهی مجبورم پیش پسرم باشم شبها اما سعی میکنم همیشه زمینه برای رابطه باشه اگه خودش بخواد در مورد وضعیت مالی و بیکاریش باور کنید همیشه سعی کردم از درامد خودم مخارج خونه رو تامین کنم هیچ وقت سرکوفت و تحقیری در کار نبوده اما خیلی بی خیاله و اصلا اهل ریسک نیست همیشه گفتم خدا بزرگه درست میشه
    حیاط خلوت عزیز همسرم قبلا ازدواج نکرده و خوب خانواده اش مخالف بودن چون من قبلا ازدواج کرده بودم و یه پسر داشتم البته همسرم خودش محل کار من رفت و امد داشت و وقتی پیشنهاد ازدواج داد من بهش گفتم که ممکنه خانواده شما موافقت نکنن که گفت مادر من فرهنگی و خیلی فهمیده است و شخصیت شما از همه چی برای ما مهمتره و موقع خواستگاری و عقد هم برخوردشون خیلی خوب بود حتی باپسرم اما بعد از عقد که ما از مسافرت برگشتیم شوهرم بدون اینکه به من بگه سوغاتیها رو برده بود وقتی گفتم صبر میکردی با هم ببریم گفت تو بهتره نیای اونجا چون اونا مخالف ازدواج ما بودن و فقط به خاطر من اومدن
    خیلی تلاش کردم که این زندگی متلاشی نشه چون بعد از دو بار ازدواج طلاق برای من فاجعه است و یعنی تنهایی همیشگی اما دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم به علاوه اینکه پسرم از شوهرم همه رفتارای اشتباهش الگو گرفت و رفتارش مثل اون شده راه میره و تیکه میندازه اصلا انگار با همه سر دعوا داره و این دعواهای همیشگی ما پسرمو پرخاشگر و عصبی کرده نمیتونم خودمو ببخشم به خاطرش ببخشید که متنم به هم ریخته است خیلی ذهنم آشفته است بعد از یک زندگی خوب که ازدست رفت و ازدواج بعدی و دادگاه پدر شوهر سابقم برای حضانت پسرم که خوشبختانه موفق نشد و بعد از قیافه گرفتن خانواده همسرم که هیچ جور این زندگی نپذیرفتن تا دعواها و بداخلاقیا و بهونه گیریای همسرم حسابی داغون وافسردهام و فقط میخوام یه خورده ارامش داشته باشم
    منتظر راهناییاتون هستم

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array
    باسلام وتشکر از وقتی که گذاشتید و راهنمایی کردید
    بهزاد 9 عزیز خیلی روشها رو امتحان کردم مثلا اوایل سعی میکردم جلوی پسرم حرفی نزنم بعد با همسرم صحبت میکردم میگفتم از حرفات ناراحت میشم مثلا به من میگفت تو با جادو من سمت خودت کشیدی یا مادرت جادو کرده در صورتی که میدونه اصلا اهل این برنامه ها نیستم یا مثلا یه دفعه میگه تو قاتلی میگم چرا میگه به گلها آب ندادی میگم خوب نرسیدم کارای خونه بهم امون نمیده وقتی میگم از حرفات ناراحت میشم میگه خوب شوخی بوده یه مدت سعی میکردم فقط سکوت کنم اما نمیشد این اخرا منم عصبی میشدم و متقابل جواب میدادم میدونم اشتباه بوده اما احساس میکنم شوهرم از من ناراحت بود شاید به خاطر ازدواج قبلیم که هیچ وقت نتونست باهاش کنار بیاد دفعه اخر که کتک میزد خودش میگفت که الان میکشمت و به پسرم میگفت همسایه هارو صدا بزن پسرم هم گریه میکرد و خیلی ترسیده بود به پسرم گفتم برو تو اتاقت و دررو ببند نترس هیچ اتفاقی نمیفته که شوهرم خودش رفت و چن تا ازهمسایه هارو با داد و بیداد و مشت کوبیدن به در خونشون خبر کرد رابطه جنسی خوبه البته گاهی مجبورم پیش پسرم باشم شبها اما سعی میکنم همیشه زمینه برای رابطه باشه اگه خودش بخواد در مورد وضعیت مالی و بیکاریش باور کنید همیشه سعی کردم از درامد خودم مخارج خونه رو تامین کنم هیچ وقت سرکوفت و تحقیری در کار نبوده اما خیلی بی خیاله و اصلا اهل ریسک نیست همیشه گفتم خدا بزرگه درست میشه
    حیاط خلوت عزیز همسرم قبلا ازدواج نکرده و خوب خانواده اش مخالف بودن چون من قبلا ازدواج کرده بودم و یه پسر داشتم البته همسرم خودش محل کار من رفت و امد داشت و وقتی پیشنهاد ازدواج داد من بهش گفتم که ممکنه خانواده شما موافقت نکنن که گفت مادر من فرهنگی و خیلی فهمیده است و شخصیت شما از همه چی برای ما مهمتره و موقع خواستگاری و عقد هم برخوردشون خیلی خوب بود حتی باپسرم اما بعد از عقد که ما از مسافرت برگشتیم شوهرم بدون اینکه به من بگه سوغاتیها رو برده بود وقتی گفتم صبر میکردی با هم ببریم گفت تو بهتره نیای اونجا چون اونا مخالف ازدواج ما بودن و فقط به خاطر من اومدن
    خیلی تلاش کردم که این زندگی متلاشی نشه چون بعد از دو بار ازدواج طلاق برای من فاجعه است و یعنی تنهایی همیشگی اما دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم به علاوه اینکه پسرم از شوهرم همه رفتارای اشتباهش الگو گرفت و رفتارش مثل اون شده راه میره و تیکه میندازه اصلا انگار با همه سر دعوا داره و این دعواهای همیشگی ما پسرمو پرخاشگر و عصبی کرده نمیتونم خودمو ببخشم به خاطرش ببخشید که متنم به هم ریخته است خیلی ذهنم آشفته است بعد از یک زندگی خوب که ازدست رفت و ازدواج بعدی و دادگاه پدر شوهر سابقم برای حضانت پسرم که خوشبختانه موفق نشد و بعد از قیافه گرفتن خانواده همسرم که هیچ جور این زندگی نپذیرفتن تا دعواها و بداخلاقیا و بهونه گیریای همسرم حسابی داغون وافسردهام و فقط میخوام یه خورده ارامش داشته باشم
    منتظر راهناییاتون هستم

  6. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز

    فرمودید : «این اخرا منم عصبی میشدم و متقابل جواب میدادم» خوب همین برای متلاشی شدن زندگی کافی هست و وقتی اینکار رو انجام میدید دیگه توصیه و راهنمایی دیگری ندارم که عرض کنم

    اینکه مرد توهین کنه بد هست و اینکه زن پاسخ بده خیلی بدتر هست و وفتی شرایط به اینصورت میشه که دیگه بدون ترمز حریم ها و حرمت ها شکسته میشه ، این دیگه سراشیبی طلاق هست . . .

    من توصیه می کنم اگر نمیتونید احترام شوهرتون رو «در هر شرایطی» حفظ کنید ، قبل از اینکه کار به جاهای بدتر برسه ، تمامش کنید . برای اون بچه و برای هر دوی زن و شوهر هم بهتره که قبل از اینکه فضاحت بیشتر از این بشه ، کار رو تمام کنن . . .

    فمنیست ها میگن باید برابری باشه و اینکه شما تقابل میکنی ، کمترین «حقی» هست که دارید . اسلام و قرآن درست عکس این رو میگه و خدا در آیه ای میگه : «زنان پاکدامن و مومن ، مطیع و فرمانبردار هستند» اولین بند قانون مدنی در خصوص خانواده هم میگه «ریاست خانواده از خصوصیات زوج (=شوهر) است» در مقابل جریان فمنیستی میگه که باید در هر زمینه ای تقابل کنی و کم هم نیاری . حتی لازم شد دادگاه کشی و اجرا گذاشتن مهریه ، بازی در آوردن روی حکم تمکین و خلاصه هر کاری که از دست بر میاد باید مثل یک جنگ تمام عیار انجام بشه .

    نتیجه ی نگاه فمنیستی میشه آمار طلاق 43 درصدی در تهران و مسائلی که بعد از اون دامن همه رو گرفته . . .

    نمیخاستم انقدر طولانی بگم ، خلاصه اینه که اگر شما هم داری راه تقابل رو میری ، زودتر خودت و اون بچه رو خلاص کن تا کمتر به همه شما آسیب های روحی روانی برسه . شاید آسیب فیزیکی و جسمی هم کنارش اضافه شد!!
    ویرایش توسط بهزاد9 : چهارشنبه 26 خرداد 95 در ساعت 15:57

  7. کاربر روبرو از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده است .

    at6372 (جمعه 26 شهریور 95)

  8. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خیلی متاسفم اما ازت میخام با دقت جوابم بدی؟؟؟؟؟؟
    ایاهنوز دوسش داری؟؟؟؟؟؟ایااگه ما اینجاراهکارهایی که بهت بگیم برا تغییر زندگیت عمل میکنی کلا اهل عمل هستی؟؟؟؟؟
    باید بگم با همون پست اولت متوجه شدم 60_70 %شمامقصری
    حالا اگه جواب بالا رودادی بیشتر کمکت میکنیم
    ازخصوصیات خوب و بد خودت و همسرت کامل برامون بنویس
    در ضمن حتما حتما حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون و اقتدار مرد دکتر رو گوش کن زندگیت زیر رو میشه ایشالله
    خودت ایراداتت رو میفهمی

  9. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام به همه دوستان
    بهزاد 9 عزیز ممنون که نظر دادید راستش من فک میکنم همه ما قبل از اینکه فمنیست -مسلمان -زن یا مرد باشیم انسان هستیم و در روابط خودمون با دیگران چه زندگی مشترک چه روابط کاری یا هر رابطه دیگه ای باید کرامتهای انسانی وارزشهای اخلاقیمون حفظ بشه هر چند که در زندگی مشترک باید گذشت و فداکاری صد چندان باشه اما اگه یک طرف مدام طرف مقابل رو بازخواست کنه و زیر سوال ببره و دنبال بهانه باشه مطمئنا طرف دیگه هم هرچند صبور و با ظرفیت بالایی باشه صبرش بعد از یه مدت تموم میشه و واکنش نشون میده چون ما همه سرشار از احساسات مختلف هستیم و اگه همیشه مورد خشم و بی احترامی و تحقیر و توهین باشیم قطعا عکس العمل نشون میدیم دین اسلام هم در کنار همه دستوراتی که به زنان داده به مردان هم توصیه های زیادی داره که با همسر خودشون مهربون باشن و به اخلاق خوب خیلی تاکید داشته پیامبر ما دست دخترش میبوسید من نمیخوام بگم فمنیست یا مذهبی هستم اما انتظار رفتار معقول و منطقی از همسرم با هر عقیده ای رو دارم بگذریم من هم مثل شما به این نتیجه رسیدم که این زندگی راهی به جز جدایی نداره چون شش سال تمام همه راهی رو امتحان کردم و بی نتیجه بود مشکل من اینه که شوهرم حاضر به جدایی نیست و میگه با وجود اینکه میدونم این زندگی پر از مشکل و عاقبتی نداره اما هنوز دوست دارم و به هیچ عنوان طلاقت نمیدم اما من هر بار به کتکها و تحقیر و توهیناش فک میکنم برای جدایی مصمم تر میشم
    ستاره زیبای عزیز اگه بخوام صادقانه جواب بدم باید بگم بله من هنوز همسرم رو دوست دارم اما دوست داشتن برای ادامه این زندگی کمترین گزینه لازم هست این زندگی بارها ویران شده و درست کردنش به نظرم بعیده در هر صورت از شما و بهزاد 9 تشکر میکنم و منتظر نظرات شما و بقیه دوستان تالار هستم

  10. #9
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز

    من نمیخام جلوی هم موضع بگیریم یا وارد حالت تدافعی بشیم . اینکه انسان هستیم و کرامت انسانی و این چیزها حرف های قشنگی هست و من هم مخالف نیستم . ولی آیا وقتی کار بالا میگره تکرار کردن این مدل حرفا فایده ای داره ؟

    عرض من این بود که رابطه زن و شوهر یک رابطه با ماهیت «برابر» نیست ولی شما دوباره میفرمایی : «اگه یک طرف مدام طرف مقابل رو بازخواست کنه و زیر سوال ببره» یا ادامه میدی : «مطمئنا طرف دیگه هم هرچند صبور و با ظرفیت بالایی باشه صبرش بعد از یه مدت تموم میشه»

    من شما رو درک می کنم و نمیخام جلوی شما موضع بگیرم . عرض من اینه که رابطه زن و شوهری یک نوع رابطه ای هست که باید زن بپذیره مطیع شوهر باشه و تابع باشه . وقتی این موضوع به هر دلیلی به هم میریزه ، دیگه اصل رابطه دچار خدشه و بحران شده . وقتی طرفین به قول شما گذشت هم ندارن و قراره گلاویز بمونن ، خوب چه دلیلی داره که به این نبرد ادامه بدن .


    البته شما اشاره کردید که تمایلی به ادامه زندگی ندارید ، بنابراین هر طور که صلاح میدونید رفتار خواهید کرد و ممکنه تقابل کنید یا هر چیز دیگه . . .
    ویرایش توسط مدیرهمدردی : یکشنبه 30 خرداد 95 در ساعت 09:05 دلیل: بخشی از راهنمایی های ایشون که مخرب و آسیب رسان بود حذف گردید.

  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array
    بهزاد 9 عزیز با شما موافقم که در مدیریت بحران باید دست زیر رو گرفت که زندگی به هم نریزه البته برای کسی که زندگی مشترکش رو دوست داره و چیزی که در طولانی مدت به دست میاره ارزش گذشت و فداکاری رو داره منم خیلی وقتا این کار رو کردم توهینا و تحقیرای همسرم رو چشم بسته ندید گرفتم خیلی وقتها وقتی رابطمون خوب بود باهاش صحبت کردم و گفتم که کارش اشتباهه من از اول تقابل نمیکردم اما گفتم که این اخرا رفتارم مثل اون شد مطمعنا هیچ کس دلش نمیخواد زندگی که با هزار امید و آرزو شروع کرده به طلاق و جدایی بکشه اما من مطمعن شدم که همسرم اون موقع پیشنهادی داده که اصلا در موردش جدی فکر نکرده به قول خودش یک شبه تصمیم به ازدواج با من گرفته و وقتی هم باهاش صحبت کردم قبول داره که رفتارش درست نیست و میگه من زبون نیش داری دارم و دست خودم نیست اما واقعا دیگه برای من قابل تحمل نیست که زندگی و ازدواج گذشتم رو مثل چماق توی سرم بکوبه و با هر تنش کوچکی حرف رو به زندگی گذشته من بکشه اون زندگی چه خوب چه بد تموم شده و سالها گذشته اما من به این نتیجه رسیدم که شوهرم هرچند من دوست داره اما ازدواج گذشته من رو نتونسته برای خودش حل کنه و با خودش درگیره بارها راجع به این مساله صحبت کردیم و حتی از من خواست قسم بخورم که اون مرحوم رو دوست ندارم منم قسم خوردم شاید دست برداره بهش گفتم الان حدود ده سال از فوت اون بنده خدا میگذره و دیگه من یه زندگی جدید شروع کردم و همه فکر و تلاشم برای این زندگیه و مرد زندگیم و تکیه گاهم تویی بهش گفتم تو که این قدر بچه دوست داری بچه دار بشیم اگه منم یا تو مشکلی داریم سعی میکنیم خودمون رو تغییر بدیم واین زندگی رو درست کنیم ولی اصلا قبول نکرد میدونید من الان دیگه سنم داره بالا میره و 39 سال دارم بهش گفتم اصلا برای من وبچه خطرناکه بارداری تو سن بالامیدونید هنوز هیچ کدوم از فامیل شوهرم از خاله و دایی و... نمیدونن که ما ازدواج کردیم و من اونارو ندیدم همیشه میگفتم تا کی باید من از فامیلت پنهون کنی اما الان میفهمم چرا اصلا نخواست با من بچه ای داشته باشه الان میدونم حتی اگه هزار سال هم بگذره این موضوع ازدواج گذشته من براش لاینحل باقی میمونه الان هم منزل پدرم هستم چون دیگه فک میکنم امنیت جانی ندارم کنارش و خودش هم کنترلی روی رفتارش نداره چون روز اخر هیچ مشکل بزرگی نداشتیم و به خاطر یه مساله کوچیک شروع به بهانه گیری کرد و اخر میگفت الان میکشمت و فکر میکنم از ترس اینکه روی رفتار خودش کنترلی نداشت رفت همسایه هارو اورد منم دیگه مطمعنم ادامه این زندگی غیر ممکنه اما نمیدونم چرا حاضر نمیشه بی سر و صدا و منطقی از هم جدا بشیم


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.