به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 بهمن 96 [ 17:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-04
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,721
    سطح
    38
    Points: 3,721, Level: 38
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    114

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با مشکلات خودم و پسرم پس از جدایی چه کنم؟

    سلام . تایپیک قبلی من در لینک زیر هست:
    http://www.hamdardi.net/thread41315-3.html
    در دام شک و تردید به خیانت همسرم گرفتار شده ام . همدردی هست تا کمکم کند


    دو روز بعد هم جدا شدیم. به صورت توافقی . تا همین دیروز وضعیت خیلی آشفته ای داشتم . حالا کمی بهتر شدم. از این جهت آشفته بودم که گوشی همسرم رو روز آخر از دستش کشیدم و هر چه تلاش کرد که پس بگیره موفق نشد. کار به لباس کشی و داد و بیداد هم رسید . البته اون . وسط ماجرا هی تکرار میکردم ساکت باش . همسایه میشنوه. منظورم صاحب خونه بود که طبقه پایین بود و کامل میشنید که چی میگیم. ولی اون مثل دوازده سال گذشته فقط داد میزد و براش مهم نبود کسی متوجه بشه. وسط حرفام گفتم اگه کوتاه نیای به بابات زنگ میزنم و کار به جاهای باریک میکشه که یه دفعه آب پاکی ریخت رو دستم و گفت کار به جاهای باریک کشیده. خلاصه بگم که صاحب خونه فکر کرد ما داریم زد و خورد میکنیم . صدام کرد و من هم گفتم بیا بالا . اومد و متوجه شد و من گفتم اگه مشکلی نداره چرا اینقدر برای گوشی اصرار میکنه. زنگ زدم برادرم و مامانش اومد و بعد کلی انکار بالاخره قبول کرد که با کسی در ارتباط هست. و بلافاصله گفت فردا توفقی بریم دادگاه جدا بشیم. و قرار شد به پدرش و کسی حرفی نزنم. در تمام مدت همان روز تا آخر شب هیچ ناراحتی نکرد. گریه هم نکرد بر خلاف من که تصورات خیانتش امانم نمیداد آرام بگیرم. در دو روز بعد که صیغه طلاق رو هم خوندن حتی یک بار هم اظهار شرمندگی نکرد و معذرت خواهی هم نکرد. چند باری گفتم لااقل ازم معذرت و حلالیت بخواه که انگار به دیوار حرف میزنم. تازه جری تر هم شده بود و تو دادگاه گفتم بهش میدونستم اینکارها آدم رو وقیح میکنه ولی دیگه نه تا این حد . تو رو خدا چه بر سر تو اومد؟ ساکت بود و قیافه عصبانی و حق به جانبش رو ترک نمیکرد. تنها جایی که گریه کرد موقع طلاق گفت تو رو خدا بچه ام رو نبری خارج. گفتم نه . نمیبرم. گفت قسم بخور . گفتم من مثل تو نیستم که شرفم رو گذاشته باشم کنار. هنوز شرف دارم. تکرار کردم که شاید کمی آروم بشم. ولی اون اصلا به این موضوع فکر نمی کرد. تا دیروز مرتب گوشی و شماره های سه چهار روز گذشته ی قبل از طلاق رو کنترل میکردم و با کمال شرمندگی میگم که به جز اون کسی که اعتراف کرد با حداقل سه نفر دیگه هم تلفنی و پیامکی تماس داشته و توی این مدتی که با هم سرد شده بودیم و شاید خیلی قبل تر از اون و در کمال اعتماد من ، نهایت سو استفاده رو کرده و چقدر به خودش و شرافت خودش لطمه زده. هر کدوم از جستجوها و به نتیجه فاجعه باری که رسیدم دو سه شب نمیتونستم بخوابم و روحیه خیلی خرابی داشتم. کلا غذا نمیخوردم. یعنی به معنای کامل کلمه نه خواب داشتم نه خوراک. هر کسی که منو میدید با تعجب میگفت چه بر سرت اومده؟ اونهایی هم که خبر داشتند جدا شدیم فکر میکردند عاشقش بودم و حالا از فراقش این شکلی شدم. تا اینکه دو روز پیش به گریه ها و مویه ها خاتمه دادم و از خدا خواستم که اگر حق با من بوده تقاص گناهش رو بده و واگذارش کردم به خدا . قول داده بودم که رسواش نکنم . به جز قولی که دادم خودم هم خجالت میکشم جایی بگم که برای چه موضوعی جدا شدیم. ولی اکثرا خودشون متوجه میشن چون هیچ حقی بهش نرسید. به همین خاطر بیشتر وسایلی که خودم خریده بودم به اضافه جهیزیه اش براش گذاشتم. با وجودیکه در دادگاه قرار شد که طلاجات هم ازش بگیرم هنوز اقدامی نکردم و شک دارم بگیرم ازش. میگم یکی دو سال اول ازش راضی بود حداقل . بزار برای اون مدتی که زن زندگی بوده . مشکل اصلی من و دلیل این تایپیک اینه که باز هم فکر اینکه چطور با چند نفر دوستی داشته و اینقدر من در خواب خرگوشی بودم زجرم میده. به کارهاش و حرفایی که در مورد من زده فکر میکنم و داغون میشم. توی این دو هفته جهنم رو با تک تک سلول هام تجربه کردم. و میخوام برای همیشه راحت بشم. و فراموش کنم چه گذشته بر من. و دلیل دوم و مهمتر وضعیت پسر نه ساله ام هست . که حق حضانت رو به عهده من گذاشتن ولی قبول کردم که سه روز در هفته بره پیش مادرش و تا الان این قانون رو رعایت نکردم و آزادش گذاشتم که هر کجا دوست داره باشه. خیلی ناراحتی میکنه . حتی وقتی که بردمش سالن بازی بچه ها یا خرید یا رستوران. همیشه ناراحتی میکنه. البته یکم هم چون لیلی به لالاش میزاشتم لوس بار اومده ولی خودش گریه میکنه و میگه من از تو داغون ترم و ....
    نمیدونم چطور باهاش راه بیام. دیروز هم مادر بزرگش که علاقه خاصی بهش داره زنگ زد بهم و گفت بزار پیش ما بمونه چون خیلی ناراحتی میکنه و میگه در قعر چاه هستم و ... و امروز که بعد از 4 روز رفتم ببینمش گفت من خونه مادر تو نمیام . دلیلی هم نگفت. فقط میگفت خودمون دو تا با هم باشیم. بر حسب اینکه قبلا مامانش و مامان بزرگش از خانواده ما بهش بد میگفتن حدس میزنم که بدگویی های اونا باعث این حس بچه شده. چند روز دیگه نوبت مشاوره دارم. تا الان نرفتم. دلم میخواست که شما هم که در این مورد تجربه دارید بهم کمک کنید. مشاور از علمش استفاده میکنه و شما از تجربه. ممنونتون میشم که راهنمایی بفرمایید. از دوستانی هم که در تایپیک قبلی کمک کردن تشکر میکنم.

  2. 2 کاربر از پست مفید mehdihn تشکرکرده اند .

    هلیاجون (جمعه 07 اسفند 94), شمیم الزهرا (پنجشنبه 06 اسفند 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 فروردین 96 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-4-11
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    2,606
    سطح
    31
    Points: 2,606, Level: 31
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 63 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.یعنی مادر و بردارشون چیزی نگفتن از اینکه با کسی رابطه داشته و خیلی راحت گفتن جدا شید؟؟؟ببخشید عجب زنه کثیفی بوده این خانم.
    مشکل اصلی من و دلیل این تایپیک اینه که باز هم فکر اینکه چطور با چند نفر دوستی داشته و اینقدر من در خواب خرگوشی بودم زجرم میده
    ببخشید در مورد بالا میشه بیشتر توضیح بدید.شما که زیر یک سقف زندگی میکردید پس چطور این خانم اینقدر راحت تونسته طی این همه زمان رابطشو مخفی نگه داره و شما هم اصلا بویی نبردید؟ یعنی تا قبل این هیچ حرکت مشکوکی ندیده بوددید ازش؟ این موضوع چیزی نیست که طی زمان کوتاهی اتفاق افتاده باشه،این همه اتباط پیامکی،بیرون رفتنشون،تغییر اخلاقش،و..بلاخره یک جایی خودشو نشون میداد و باعث شک میشد،به نظرم خود شما هم مقصر بودید و خیلی شل گرفتید همه چیز رو،وگرنه این همه جلو نمیتونست بره
    ویرایش توسط captive : سه شنبه 04 اسفند 94 در ساعت 17:49

  4. کاربر روبرو از پست مفید captive تشکرکرده است .

    mehdihn (پنجشنبه 06 اسفند 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 بهمن 96 [ 17:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-04
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,721
    سطح
    38
    Points: 3,721, Level: 38
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    114

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز captive
    من به خاطر شرایط کاریم در شهر دیگه نزدیک به شهر خودمون کار میکنم و یا روز و یا شب به طور اقماری دور از خونه هستم. رفتارش باعث شد که شک کنم و وقتی که تلفن رو کنترل کردم متوجه شدم در روزها و شبهایی که نبودم تماس های زیادی داشته و ... شرح حال ماجرا دیگه نیازی نیست به جز اینکه بیشتر منو افسرده میکنه. فقط همین بس که نهایت سو استفاده رو از اعتماد شریکش کرد. ایشون برادر ندارند. ولی مادر و پدرش از ماجرا با خبر شدند. مادر که ندیدم واکنش خیلی بدی داشته باشه ولی پدرش شنیدم که دایم گریه میکنه.
    مشکلات فعلی من با ناهنجاریهای پسرم شدت گرفته. واقعا برام سخت شده ارتباط باهاش. همش پرخاشگری میکنه و میگه داغون شدم. جالبه که مادرش هم زیاد ناراحت نیست از وضعیت تنها فرزندش . مثلا مادر بزرگش بهم زنگ زده که پسرت یک ساعت گریه میکرده و از حال بد خودش میگفته . گفتم مادرش چی میگفت . جواب داد اون خواب بود.!!!!!

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ای کاش پسرتون به جز طلاق در جریان چیزهای دیگه قرار نگیره, برای بچه خیییلی بده, اونم نو این سن که والدینش قهرمانهای زندگیش هستن, شما اصلا و ابدا از مادرش جلوش بد نگو,ضمنا سه روز در هفته خیلی زیاده,ببینید ادم دلش ثبات و ارامش میخواد,اینجوری احساس اضافه بودن و بی تعلقی بهش دست میده,بالاخره خونه اش کجاست,حتی شاید چیزهای کوچک ازارش داد,مثلا الان فلان لباسمو میخوام ولی نیست,تازه چنین مادری اگه سه روز بالا سر این بچه باشه که فرصت داره طفل معصوم رو خوب شستشوی مغزی بده و متاسفانه تعامل شما هم با ایشون بیشتر میشه,چیزی که در شرایط روحی فعلیتون به صلاح نیست,در هر صورت اینکه الان اقدام به مشاوره کردین بهترین حرکت ممکن بوده,حتما برید و ادامه هم بدید. انشالله که خدا زودتر ارامش رو به شما و خانوادتون برگردونه

  7. 4 کاربر از پست مفید esm تشکرکرده اند .

    mehdihn (شنبه 08 اسفند 94), کمال (شنبه 08 اسفند 94), هلیاجون (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (پنجشنبه 06 اسفند 94)

  8. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,370 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.از اتفاقاتی که افتاده واقعا متاسفم.

    این مسائل چندبعدی هستندنباید بعدا نتیجه گیری های احساسی وخودسرانه بگیرید چون اول ازهمه این نتایج باعث میشه نگرش خاصی در شما تولید بشه وخود اون باعث رفتارهای اشتباه میشه.به عنوان مثال حس قربانی شدن ومظلومیت باعث میشه یه جاهای خاصی سفره دلت رو باز کنی واز طرف همون افراد مجددا آسیب ببینی...حس قضاوت شدید و مشابهت گیری دیگران با شریک قبلیت باعث میشه دربعضی موارد همسر طلاق گرفته نوعی از خیانت یا هنجار شکنی رو برای انتقام گرفتن وتخلیه روانی خودش پیش بگیره که این آسیبهاش به مراتب بیشتر از گذشته ست.

    فاش ساختن دلیل طلاق یکی دیگه از مسائل آسیب زاست که هم آسیبش به بچه میخوره هم به خودت هم به خانواده ها.این درحالیه که تو مجدد با کسی دیگه ازدواج کنی اگر حتی یک درصد هم احتمال بدی سالهای آینده حتی رجوع کنید باز این فاش سازی آسیب جدیش به خودتونه.پس به هیچ وجه دلیل طلاق رو فاش نکن هزاران دلیل دیگه میتونی بگی با یه دستی زدن افراد حاشیه ساز منفعل رفتار نکن.

    اما در مورد خودت کاهش زیاد عزت نفس در این موارد طبیعیه وبهتره روی این کار کنی


    مدیریت وپدربودن برای پسرت در این شرایط خاصتر میشه .چون هم باید پدرش باشی هم جلوبقیه آسیبها رو بگیری معمولا فرزندان طلاق از حس ترحم افراد دورتر خوششون نمیاد از طرف دیگه نباید پدرومادری که حضانت رو به عهده میگیره برای اینکه بچه زیاد سمت اون یکی نره بدگویی کنه.بجاش اهمیت آینده رو بهش بگو واینکه میخوای کمکش کنی در آینده موفق باشه.

    پــ.ن؛هر توافقی شما کردید یه طرف اما دلایل واضح ویقین اوری ندیدم که برای جدایی به دلیل خیانت حضوری کافی باشه .منظورم این نیست بحث رو بشکافی.به هرحال الان جدا هستید
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : پنجشنبه 06 اسفند 94 در ساعت 16:00

  9. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    mehdihn (شنبه 08 اسفند 94), هلیاجون (جمعه 07 اسفند 94), شیدا. (پنجشنبه 06 اسفند 94)

  10. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    نمی دونم رفتار همسرتون قبلا چطور بوده و چه تغییراتی کرده

    اما این که حرف نمی زنه، جوابی نمی ده، وقتی بچه اش گریه می کنه و مشکل داره، ایشون خوابه و ....
    همه اش نمی تونه از بی خیالی و آرامش باشه
    شاید درگیره با خودش
    برای همین سکوت می کنه
    برای همین می ره می خوابه شاید چند ساعتی ذهنش آروم باشه

    قصدم دفاع از ایشون نیست. فقط می خوام بگم اونم هم ممکنه حالش خیلی بد باشه. فکر نکنید حتما کسی که خیانت می کنه خیلی خوش و ریلکسه و هیچ مشکلی نداره.

    یه جلسه با ایشون بذارید و در آرامش درباره پسرتون صحبت کنید
    صحبت esm عزیز به نظرم درسته. بهتره یه جای ثابت برای بچه در نظر بگیرید که احساس تعلق و آرامش بیشتری کنه.
    با هم در مورد این مسائل صحبت و توافق کنید که حداقل مثلا برای یکسال برنامه بچه اینطور باشه تا شرایط جدید و جدایی شما را بپذیره
    در مورد این که لزومی نداره بچه از جزییات چیزی بدونه و نباید پشت سر همدیگه پیش بچه درد و دل یا شکایت کنید یا حرف بدی بزنید و ...

    اگه بتونید پسرتون را مشاوره ببرید خوبه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : پنجشنبه 06 اسفند 94 در ساعت 23:46

  11. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    mehdihn (شنبه 08 اسفند 94), هلیاجون (جمعه 07 اسفند 94)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 بهمن 96 [ 17:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-04
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,721
    سطح
    38
    Points: 3,721, Level: 38
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    114

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط esm نمایش پست ها
    ای کاش پسرتون به جز طلاق در جریان چیزهای دیگه قرار نگیره, برای بچه خیییلی بده, اونم نو این سن که والدینش قهرمانهای زندگیش هستن, شما اصلا و ابدا از مادرش جلوش بد نگو,ضمنا سه روز در هفته خیلی زیاده,ببینید ادم دلش ثبات و ارامش میخواد,اینجوری احساس اضافه بودن و بی تعلقی بهش دست میده,بالاخره خونه اش کجاست,حتی شاید چیزهای کوچک ازارش داد,مثلا الان فلان لباسمو میخوام ولی نیست,تازه چنین مادری اگه سه روز بالا سر این بچه باشه که فرصت داره طفل معصوم رو خوب شستشوی مغزی بده و متاسفانه تعامل شما هم با ایشون بیشتر میشه,چیزی که در شرایط روحی فعلیتون به صلاح نیست,در هر صورت اینکه الان اقدام به مشاوره کردین بهترین حرکت ممکن بوده,حتما برید و ادامه هم بدید. انشالله که خدا زودتر ارامش رو به شما و خانوادتون برگردونه
    سلام دوست عزیزم . ممنون که وقت گذاشتید . خودم تا دیروز فکر نمیکردم که پسرم از ماجرایی خبر داشته باشه و سعی میکردم که از همه چی دور نگه اش دارم. با این حال چون بچه خیلی باهوشی هست فکر میکردم حتما تو خونه که بوده به مکالمات مادرش و تغییر رفتارش با من پی برده و کنجکاو شده . تا بالاخره بعد از دو هفته قلب کوچکش طاقت نیاورد و گفت بابا من میدونستم که مامان با یکی چت میکنه و حرف میزنه . دنیا رو سرم خراب شد . وقتی سوال کردم که چی متوجه شده گفت همین . همین که با کسی حرف میزنه. سوال کردم چرا به من نگفتی . یه بار گفت ترسیدم به مامان بگی . دوباره گفت فکر کردم خودت میدونی
    در رابطه با شستشوی مغزی همین هفته دچارش شدم. هفته قبل با جون و دل اومد پیشم. این هفته به زور اومد و میگفت با خودت میام. ولی تو ماشین میمونم و خونه مادر نمیام. یعنی خونه مادر من

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط esm نمایش پست ها
    ای کاش پسرتون به جز طلاق در جریان چیزهای دیگه قرار نگیره, برای بچه خیییلی بده, اونم نو این سن که والدینش قهرمانهای زندگیش هستن, شما اصلا و ابدا از مادرش جلوش بد نگو,ضمنا سه روز در هفته خیلی زیاده,ببینید ادم دلش ثبات و ارامش میخواد,اینجوری احساس اضافه بودن و بی تعلقی بهش دست میده,بالاخره خونه اش کجاست,حتی شاید چیزهای کوچک ازارش داد,مثلا الان فلان لباسمو میخوام ولی نیست,تازه چنین مادری اگه سه روز بالا سر این بچه باشه که فرصت داره طفل معصوم رو خوب شستشوی مغزی بده و متاسفانه تعامل شما هم با ایشون بیشتر میشه,چیزی که در شرایط روحی فعلیتون به صلاح نیست,در هر صورت اینکه الان اقدام به مشاوره کردین بهترین حرکت ممکن بوده,حتما برید و ادامه هم بدید. انشالله که خدا زودتر ارامش رو به شما و خانوادتون برگردونه
    سلام دوست عزیزم . ممنون که وقت گذاشتید . خودم تا دیروز فکر نمیکردم که پسرم از ماجرایی خبر داشته باشه و سعی میکردم که از همه چی دور نگه اش دارم. با این حال چون بچه خیلی باهوشی هست فکر میکردم حتما تو خونه که بوده به مکالمات مادرش و تغییر رفتارش با من پی برده و کنجکاو شده . تا بالاخره بعد از دو هفته قلب کوچکش طاقت نیاورد و گفت بابا من میدونستم که مامان با یکی چت میکنه و حرف میزنه . دنیا رو سرم خراب شد . وقتی سوال کردم که چی متوجه شده گفت همین . همین که با کسی حرف میزنه. سوال کردم چرا به من نگفتی . یه بار گفت ترسیدم به مامان بگی . دوباره گفت فکر کردم خودت میدونی
    در رابطه با شستشوی مغزی همین هفته دچارش شدم. هفته قبل با جون و دل اومد پیشم. این هفته به زور اومد و میگفت با خودت میام. ولی تو ماشین میمونم و خونه مادر نمیام. یعنی خونه مادر من

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 بهمن 96 [ 17:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-04
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,721
    سطح
    38
    Points: 3,721, Level: 38
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    114

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیزم آقای امین سلام. ممنون که وقت گذاشتید. در مورد دلیل خیانت خودش اعتراف کرد و من هم با وجودیکه جدا شدیم خیلی خیلی دارم اذیت میشم. حتی شاید شاید درصدی هم خودم رو مقصر میدونم. مطمین نیستم . هیچ دلیل موجهی نداره خیانت. حتی عاطفی . ولی ماهای آخر روابط بسیار سردی داشتیم و منتظر بودم بیاد عذر خواهی کنه . اشتباه من این بود که با گذشت 12 سال باید این رو درک میکردم که منتظر عذرخواهی اون نشم. و خودم پیش قدم بشم. باز با خودم فکر میکنم یک ماه برای خیانت خیلی کمه و ایشون حتما از مدتها قبل روابط غیر عرفی حتی تلفنی با غیر از من داشته وگرنه هیچ کس به این سرعت زندگی خودش بچه اش شوهرش و خانواده ها رو خراب نمیکنه. به خدای لایزال الان که این مطلب رو مینویسم شرمم میاد ولی مجبورم علت این عقده ای که دو هفته است منو گرفته بگم که بعد از طلاق شماره ها و سوابق پیام ها رو چک کردم و دیدم که در این مدت کوتاه با چندین نفر در ارتباط بوده ولی روابط نزدیک رو فقط با یک نفر برام اثبات شده.خانواده ام حتی بعضی وقتها میگن تو حتما دوسش داری که نمیتونی از فکر کاراش خلاص بشی. ولی نه . نه تنها دوستش نداشتم و ندارم. بلکه تنفر عجیبی هم داره عذابم میده. اینکه اینقدر بی پروا و ناجوانمردانه به من خیانت کرده داره مثل خوره من رو از درون میخوره . به خودم میگم اگه نیاز عاطفی بوده فقط یک نفر کافی بوده . نه همزمان با چند نفر تماس تلفنی داشته باشه. من آدم حساس و ریز بینی هستم. نمیدونم چطور این قدر ازش دور شدم و اعتماد داشتم که در این دو سه ماهه متوجه این کاراش نشدم. بعضی وقتها از حماقت خودم حالم بهم میخوره. برخوردم با پسرم خیلی بد شده. با کوچکترین حرف نشو یی اون سرش داد میزنم. بعد به حالت زبونی میفتم که چرا این رفتار بد رو با بچه ای که خودش آسیب جدی دیده میکنم. مرتب بهش میگم بابا جون من و تو هر دو آسیب دیده ایم. باید با کمک هم آینده ای بهتر بسازیم. خوبیش اینه که ما همدیگه رو داریم. میتونیم از پس هر مشکلی بر بیایم. و اونم حرفامو تکرار میکنه. انتظار داشتم وقتی که بفهمه دلیل جدایی ما چی بوده از مادرش متنفر بشه. انتظارم برای سنیین نوجوانی و جوانی بود . ولی بازم اشتباه کردم و همین حالا میدونه. ولی به خاطر صغر سن وقاحت ماجرا رو نمیدونه و مادرش رو گناه کار نمیدونه. لااقل اینطور به نظر میرسه . البته خوشحالم که این فکر رو نمیکنه. چون بیتشر آسیب میدید. ولی راستش رو بگم دلم میخواد در آینده هیچ رابطه ای با همچین زنی نداشته باشه . هر چند مادرش این قدر بی عاطفه هست که فکر کنم خودش اونو پس بزنه. همین حالا هم با تمام حرفایی که پشت سرش در خانواده خودش هست رفته خونه قبلی رو به صورت مجردی گرفته. پدرش هم ظاهرا نتونسته جلوش مقاومت کنه. براستی چه شرمساری بیشتر از این که یک زن مطلقه که دلیل طلاقش هم کم و بیش اطرافیانش میدونند بره و به صورت مجردی زندگی کنه. از پسرم سوال کردم نمیدونی چرا مادرت خونه رو گرفته؟ گفت بهم گفت میخواد مستقل زندگی کنه. !!!!! فکر کنم چوب خدا از همین حالا قراره نتیجه خیانت رو بهش حالی کنه با بی آبرویی های بیشتر. هم خوشحالم که آه دلم رو خدا بگیره هم ناراحتم که آبروی خودم و بچه ام میره با این کار. تو این مدت هیچ فکر منطقی و درستی نتونستم بکنم. یعنی خیلی حالم بده. مرتب در ذهنم خیانتش رو مجسم میکنم و دروغ های کثیفی که میگفت. یه وزنه چند کیلویی و سیاه همون موقع توی قفسه سینه ام حس میکنم و تا وقتی که از این افکار ویرانگر خلاص نشم اون وزنه باهام هست . حتی رنگش هم حس میکنم. که سیاه سیاه هست. نفسم بالا نمیاد . با خوردن قرص های آرامبخش هست که ادامه میدم. توی محل کارم همه میدونن که یه مشکل بزرگ برام پیش اومده چون تمام مدت گوشه گیر و منزوی شدم. ولی چیزی نگفتم. یعنی نمیتونم بگم

    - - - Updated - - -

    دوست عزیزم آقای امین سلام. ممنون که وقت گذاشتید. در مورد دلیل خیانت خودش اعتراف کرد و من هم با وجودیکه جدا شدیم خیلی خیلی دارم اذیت میشم. حتی شاید شاید درصدی هم خودم رو مقصر میدونم. مطمین نیستم . هیچ دلیل موجهی نداره خیانت. حتی عاطفی . ولی ماهای آخر روابط بسیار سردی داشتیم و منتظر بودم بیاد عذر خواهی کنه . اشتباه من این بود که با گذشت 12 سال باید این رو درک میکردم که منتظر عذرخواهی اون نشم. و خودم پیش قدم بشم. باز با خودم فکر میکنم یک ماه برای خیانت خیلی کمه و ایشون حتما از مدتها قبل روابط غیر عرفی حتی تلفنی با غیر از من داشته وگرنه هیچ کس به این سرعت زندگی خودش بچه اش شوهرش و خانواده ها رو خراب نمیکنه. به خدای لایزال الان که این مطلب رو مینویسم شرمم میاد ولی مجبورم علت این عقده ای که دو هفته است منو گرفته بگم که بعد از طلاق شماره ها و سوابق پیام ها رو چک کردم و دیدم که در این مدت کوتاه با چندین نفر در ارتباط بوده ولی روابط نزدیک رو فقط با یک نفر برام اثبات شده.خانواده ام حتی بعضی وقتها میگن تو حتما دوسش داری که نمیتونی از فکر کاراش خلاص بشی. ولی نه . نه تنها دوستش نداشتم و ندارم. بلکه تنفر عجیبی هم داره عذابم میده. اینکه اینقدر بی پروا و ناجوانمردانه به من خیانت کرده داره مثل خوره من رو از درون میخوره . به خودم میگم اگه نیاز عاطفی بوده فقط یک نفر کافی بوده . نه همزمان با چند نفر تماس تلفنی داشته باشه. من آدم حساس و ریز بینی هستم. نمیدونم چطور این قدر ازش دور شدم و اعتماد داشتم که در این دو سه ماهه متوجه این کاراش نشدم. بعضی وقتها از حماقت خودم حالم بهم میخوره. برخوردم با پسرم خیلی بد شده. با کوچکترین حرف نشو یی اون سرش داد میزنم. بعد به حالت زبونی میفتم که چرا این رفتار بد رو با بچه ای که خودش آسیب جدی دیده میکنم. مرتب بهش میگم بابا جون من و تو هر دو آسیب دیده ایم. باید با کمک هم آینده ای بهتر بسازیم. خوبیش اینه که ما همدیگه رو داریم. میتونیم از پس هر مشکلی بر بیایم. و اونم حرفامو تکرار میکنه. انتظار داشتم وقتی که بفهمه دلیل جدایی ما چی بوده از مادرش متنفر بشه. انتظارم برای سنیین نوجوانی و جوانی بود . ولی بازم اشتباه کردم و همین حالا میدونه. ولی به خاطر صغر سن وقاحت ماجرا رو نمیدونه و مادرش رو گناه کار نمیدونه. لااقل اینطور به نظر میرسه . البته خوشحالم که این فکر رو نمیکنه. چون بیتشر آسیب میدید. ولی راستش رو بگم دلم میخواد در آینده هیچ رابطه ای با همچین زنی نداشته باشه . هر چند مادرش این قدر بی عاطفه هست که فکر کنم خودش اونو پس بزنه. همین حالا هم با تمام حرفایی که پشت سرش در خانواده خودش هست رفته خونه قبلی رو به صورت مجردی گرفته. پدرش هم ظاهرا نتونسته جلوش مقاومت کنه. براستی چه شرمساری بیشتر از این که یک زن مطلقه که دلیل طلاقش هم کم و بیش اطرافیانش میدونند بره و به صورت مجردی زندگی کنه. از پسرم سوال کردم نمیدونی چرا مادرت خونه رو گرفته؟ گفت بهم گفت میخواد مستقل زندگی کنه. !!!!! فکر کنم چوب خدا از همین حالا قراره نتیجه خیانت رو بهش حالی کنه با بی آبرویی های بیشتر. هم خوشحالم که آه دلم رو خدا بگیره هم ناراحتم که آبروی خودم و بچه ام میره با این کار. تو این مدت هیچ فکر منطقی و درستی نتونستم بکنم. یعنی خیلی حالم بده. مرتب در ذهنم خیانتش رو مجسم میکنم و دروغ های کثیفی که میگفت. یه وزنه چند کیلویی و سیاه همون موقع توی قفسه سینه ام حس میکنم و تا وقتی که از این افکار ویرانگر خلاص نشم اون وزنه باهام هست . حتی رنگش هم حس میکنم. که سیاه سیاه هست. نفسم بالا نمیاد . با خوردن قرص های آرامبخش هست که ادامه میدم. توی محل کارم همه میدونن که یه مشکل بزرگ برام پیش اومده چون تمام مدت گوشه گیر و منزوی شدم. ولی چیزی نگفتم. یعنی نمیتونم بگم

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 بهمن 96 [ 17:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-04
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,721
    سطح
    38
    Points: 3,721, Level: 38
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    114

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    نمی دونم رفتار همسرتون قبلا چطور بوده و چه تغییراتی کرده

    اما این که حرف نمی زنه، جوابی نمی ده، وقتی بچه اش گریه می کنه و مشکل داره، ایشون خوابه و ....
    همه اش نمی تونه از بی خیالی و آرامش باشه
    شاید درگیره با خودش
    برای همین سکوت می کنه
    برای همین می ره می خوابه شاید چند ساعتی ذهنش آروم باشه

    قصدم دفاع از ایشون نیست. فقط می خوام بگم اونم هم ممکنه حالش خیلی بد باشه. فکر نکنید حتما کسی که خیانت می کنه خیلی خوش و ریلکسه و هیچ مشکلی نداره.

    یه جلسه با ایشون بذارید و در آرامش درباره پسرتون صحبت کنید
    صحبت esm عزیز به نظرم درسته. بهتره یه جای ثابت برای بچه در نظر بگیرید که احساس تعلق و آرامش بیشتری کنه.
    با هم در مورد این مسائل صحبت و توافق کنید که حداقل مثلا برای یکسال برنامه بچه اینطور باشه تا شرایط جدید و جدایی شما را بپذیره
    در مورد این که لزومی نداره بچه از جزییات چیزی بدونه و نباید پشت سر همدیگه پیش بچه درد و دل یا شکایت کنید یا حرف بدی بزنید و ...

    اگه بتونید پسرتون را مشاوره ببرید خوبه.

    دوست عزیز خانم شیدا سلام. ممنون که وقت گذاشتید. قرار دادگاه این بود که بچه در سه روز هفته با مادرش ملاقات بکنه. خیلی تلاش کردم که کمتر بشه ولی نشد. خانواده همسر سابقم یعنی در اصل خودش و مادرش سعی کردند بچه رو از من دور کنند . این رو از این نکته متوجه شدم که هفته قبل با اشتیاق اومد خونه و این هفته با کلی صحبت . همش میگفت فقط میخوام با خودت باشم. نمیخوام بیام خونه مادر. بالاخره راضیش کردم و الان چهار روزه که خونه خودمه. به خاطر مشکلات روحی که توی این دو هفته برام اتفاق افتاده و اینکه پسرم کمتر آسیب ببینه از اول تصمیم گرفتم و به پسرم و خانواده همسر سابقم گفتم که هر طور دوست داری باش. هر تعداد روز که بخوای اونجا باش و هر تعداد روز اینجا . اصلا منعی نمیکنم. پسرم هم خیلی خوشحال شد و بیشتر اوقات هم اونجا بود . وقتی اونجاست بهتره براش . ولی من نمیخوام که در دامن اون خانواده رشد کنه. خانواده ای که از مدتها قبل از من خبر از خیانت دخترشون داشتن و به جای هدایتش و در جریان گذاشتن من با تقاضای طلاق اون موافقت کرده بودند. تنها کسی هم که خبر نداشته بود من بودم. حالا برام روشن شده . جالبه فردی که ایشون باهاش بوده اول به عنوان خواستگار خواهر زن کوچکتر من معرفی شده. بعد یکی دیگه معرفی میکنه و روزی که من فهمیدم متوجه شدم که با هر دو بوده . نمیخوام بیشتر موضوع رو باز کنم چرا که نه تنها فایده ای نداره بلکه خودم هم به شدت اذیت میشم. به هر حال دلم نمیخواد با این خانواده رشد کنه. چند روز قبل مادر بزرگ پسرم زنگ زد که بزار بچه پیش ما بمونه و تو هم هر وقت خواستی بیای ببینی اونو. یعنی دقیقا جای من و مادرش در حکم طلاق عوض بشه. امشب برای دومین بار مادر بزرگه زنگ زد. بهش گفتم چرا اینقدر زنگ میزنید. گفت خوب بچه امون هست دلم تنگه. گفتم هر وقت اون سه روز اومد میتونی دلتنگیهاتون رو جبران کنید. گفت تو هم خونه ما که هست زنگ میزنی . گفتم من باباشم. تو چکاره اش هستی؟ من قیم و وکیل اونم . تو چکاره اش هستی. با غیض و قهر قطع کرد. روزای اول خانمم زنگ میزد و طوری صحبت میکرد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده . حتی لحن پرخاش گو یش هم حفظ میکرد. بهش مسیج دادم دیگه زنگ نزنه .اگه کار واجبی هم داشت فقط پیامک بده. که تا الان رعایت کرده.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ایا من از پس جدایی بر میام ؟
    توسط بادبادک در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 18 شهریور 96, 16:20
  2. راهنمایی در مورد ازدواج پس از طلاق در دوران عقد
    توسط dooo در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 آبان 95, 16:21
  3. تجربه من در کنار گذاشتن احساسات پس از جدایی
    توسط bahar_N در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 شهریور 91, 11:25
  4. ازدواج من با پسری پس از طلاق همسرش
    توسط maahi در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 شهریور 91, 17:54

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.