به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 35
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array

    با خواهر بی ادبم که حرمتها را رعایت نمیکند چگونه رفتار کنم؟

    اول اینکه از تمام دوستانی که در تاپیک های قبلی به من راهنمایی دادن تشکر میکنم و خواهش میکنم من رو در این مشکل هم راهنمایی بفرمایید البته مشکل دیگری هم دارم که در تاپیکی دیگر ازتون راهنمایی میخوام

    برای اینکه کامل در جریان مشکل من قرار بگیرید باید از اول براتون بگم

    من خواهری دارم که دوسال از من کوچکتر هستن یعنی ایشون 25 ساله هستن مجرد هستن و به تازگی فارغ التحصیل شدن از رشته ی مهندسی برق

    منو خواهرم چون تفاوت سنیمون کم بود از همون ابتدایی همیشه یه جا بودیم حتی بزرگتر هم که شدیم چون هردو در تیزهوشان درس میخواندیم و در شهرما راهنمایی و دبیرستان تیزهوشان باهم بود یعنی یه طبقه راهنمایی یه طبقه دبیرستان ما 7سال راهنمایی و دبیرستانم باهم بودیم

    ایشون فرزند اخر خونواده هستن و متاسفانه رفتار پدر مادرم با ایشون کاملا متفاوت ازبقیه بچه ها بود همیشه مارو تشویق به سکوت و کوتاه امدن در برابر ایشان میکردن و شاید دلایل دیگری هم داشته باشد که من نمیدانم اما باعث شده ایشان بسیار پرخاشگر و بی ادب شوند

    ما از همون راهنمایی باهم مشکل داشتیم ایشان همیشه دیر از خواب بیدار میشدن و از سرویس جا میماندن و من همیشه از راننده سرویس در حال التماس بودم بخاطر ایشان
    از همان کودکی خواهرم شیطانو بازیگوش بود و مدام معلمهاش منو میخواستن که تو که خودت اینقدر درس خونی خواهرت چرا اینطور نیست و علی رغم هوش زیادش تا این حد سربه هواست

    خلاصه همیشه در حال کشمکش بودیم تا اینکه من دانشگاه قبول شدمو به شهر دیگری رفتم و خوشحال ازینکه دیگه قرار نیست مدام باهم دعوا کنیم

    اما وقتی ایشان کنکور دادن ازشانس من ایشان هم همان شهری قبول شدن که من درس میخوندم و اینگونه شد که دوباره داستانهای دو قلوهای افسانه ای شروع شد

    خلاصه بهتون بگم تو اون مدت هم مدام پدر مادرم از من میخواستن که هوای اونو داشته باشم گاهی براش غذا بپزم و بهش سر بزنم و ازم میخواستن که اخر هفته هایی که برنمیگردیم شهرمون من ایشونو بیارم خوابگاه خودمون

    وقتی میومد مدام با من دعوا میکرد و جلوی دوستام بهم بی احترامی میکرد و تو خوابگاه داد میزد تا اینکه من ازون وضعیت خسته میشدمو چند ماه باهاش قهر میکردم بعد چندماه بهم پیام میداد اگرچه تو دلت برام تنگ نمیشه اما من دلم برات تنگ شده و خلاصه ازین حرفا میزدو باز اشتی میکردیمو بازم اشتیمون دو هفته دوام داشتو باز روز از نو روزی از نو

    خلاصه این رابطه به این شکل ادامه پیدا کرد تا اینکه من ازدواج کردم وقتی من ازدواج کردم همسرم هم برای اینکه من تنها نباشم هم خواهرم همیشه به من میگفت بگو

    خواهرت بیاد پیش ما و اوایل ازدواجمون همسرم فوق العاده خواهرمو دوست داشت به گونه ای که اگه میرفت مسافرت و واسه من سوغاتی میاورد حتما برا خواهرمم میاورد بدون اینکه من بگم

    یا وقتی امتحان داشت به من میگفت غذای خواهرتو اماده کن براش ببریم یا مثلا میرفتیم بیرون میگفت بریم دنبال خواهرتم یا بیرون چیزی میخوردیم میگفت ببریم برا خواهرت

    خلاصه مثل خواهر خودش دوسش داشت اونم اون اوایل بیشتر رعایت میکرد تا اینکه کم کم روش باز شد و جلوی همسرمم بی ادبی میکرد و مدام دعوا مرافعه را ه مینداخت

    اوایل همسرم مدام مارو باهم اشتی میداد تا اینکه از شرایط خسته شد و به من گفت واقعا دیگه نمیتونم تحملش کنم همسرم گفت خیلی ناراحتم که جلوی من به تو بی احترامی میکنه تا اینکه به من گفت دیگه دوس ندارم مثل قبل بیاد اینجا

    از یه طرف حق با همسرم بود از یه طرف خواهرم عادت کرده بود کلا پیش ما باشه باهام قهر میکردو میرفت تو یه اتاق بعد فرداش انگار نه انگار

    خلاصه ماهرجوری بود تحمل کردیم تا ایشون درسش تمام شد و خوشحال ازینکه قراره بره پیش پدر مادرم اما یه ماه نبود که پیش اونا بود که دعوای وحشتناکی با پدر مادرم کرد که نزدیک بود پدرم دور از جونش از دستش سکته کنه خلاصه اینقدر به بهانه های مختلف پدر مادرمو زجر میداد که خواهر بزرگم برای اینکه یه مدت پدر مادرم از دستش راحت باشن ازش خواست که بره خونه ی اونا که یه شهر دیگس

    خلاصه دو ماهم اونجا بود که با خواهرمو شوهرش دعوا کردو ازونجا اومد پیش ما که مادرم بهش گفت دلمون برات تنگ شده و برگرد خونه برای اینکه بیشتر ازین من و همسرمو ازار نده

    پدر مادر بیچارم به اشکال مختلف سعی در راضی نگه داشتنش داشتن که دوباره به سرش نزنه شاید باورتون نشه که هر ماه نزدیک به یک میلیون از پدر من پول میگیره و اونا با

    کمال میل خواسته هاشو اجرا میکردن از گوشی نوت 4 گرفته تا مانتوها و لباس های گرون قیمتو متنوع و چیزای دیگه اما بازم سر چیزای کوچیک دوباره با پدر مادرم شروع کرد دعوا کردن

    هفته ی پیش به من زنگ زد که اجی میخوام بیام خونه ی شما برم سراغ تسویه حساب دانشگاهم

    ماهم گفتیم بیا جالب اینه که از وقتی اومده ده روز طول کشیده اما نرفته دنبال کاراش

    و مدام به من میگه بیا باهم بریم باشگاه یعنی جوری حرف میزنه که انگار حالا حالا هست

    از یه طرفم مدام به من جلوی همسرم بی احترامی میکنه و همسرم اصلا ازینکه اینجاست خوشحال نیست و مدام به من میگه زلزله کی میخواد بره

    اینم بگم اصلا احترام کوچیک بزرگ حالیش نیست محیط بیرون و خونم تفاوتشو نمیفهمه بخدا تو خونه قبلی مستاجر بودیم سالی یه نفر صدای خودمونو نمیشنید اما همین که

    این میومد ابرو برامون تو اپارتمان نمیذاشت از بس داد میزدو بی ادبانه حرف میزد هرچقدرم التماسش میکردم که ابرومون رفت انگار نه انگار یا یه بار تو خیابون همچین منو

    شوهرمو ضرب در صفر کرد یه افسر پلیس نزدیکمون بود دهنش باز مونده بود از تعجب

    توروخدا به من بگید چطور اولا خودم ارتباطموباهاش کم کنم

    دوما چطور جلوی بی احترامی ها و بد دهنی هاشو بگیرم

    سوما چه کمکی میتونم به پدر مادرم بکنم بخاطر رفتارهای زشت خواهرم

    اصلا بگین من باید کلا در رابطه با ایشون چکار کنم؟چون واقعا مستاصل شدم از دستش

    میاد اینجا همش استرس دارم سر کوچکترین چیزا دعواهای وحشتناک میکنه هرچقدرم که من سعی میکنم بیشتر مواظب باشم بازم اون کار خودشو میکنه

    باور کنید یه بار که رفته بودیم خونه پدر مادرم به مادرم گفتم دلم واسه خاله فلانی تنگ شده میشه بگی واسه شام بیان خودمم غذا میپزم کمکت میکنم مامانم خوشحال شدو گفت خوب باشه چی میخوای بپزی یوهو خواهرم اومد هرچی از دهنش در اومد به منو مامانم گفت که شما حق ندارین بگین کسی بیاد مگه نمیدونید من درس میخونم فورا مامانم گفت اخ راست میگی باشه اشتباه کردیم یادمون نبود که تو درس داری بهش نمیگیم مگه خواهرم ول میکرد صدبار گفتیم ببخشید اشتباه کردیم ول کن نبود برگشته جلو شوهرم میگه خودتم اضافه هستی حالا به زور رات دادم میخوای مهمونم بیاری!!!!
    این یه مثال از رفتارهاش بود
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : دوشنبه 15 تیر 94 در ساعت 20:20

  2. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    بانوى مهر (دوشنبه 15 تیر 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم من میتونید کاری کنید که احساس کنه اصافه هست .مثلا غذا درست نکنید یا بگید ما قصد سفر داریم اونم دونفره.خواهرتون مشکلی نداره؟شاید این رفتاراش نشونه چیزی باشه.

    باید توی یک وضعیتی باشه که یک مدت تنها باشه تا قدر محبت های شمارو بدنه.یا ممکنه اگر شاغل شه خوب شه.من و خواهرمم همینطوری بودیم از وقتی سر کار رفت هم طرز فکرش عوض شد و هم خیلی بهتر شد.قدرشناسیش بهتر شده

  4. کاربر روبرو از پست مفید آترین65 تشکرکرده است .

    sahar67 (سه شنبه 16 تیر 94)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام
    کاری که شما می تونید بکنید افزایش مهارتهای ارتباطیتون هست، فرصت ندارم مفصل صحبت کنم ولی این تاپیک براتون مفیده :
    http://www.hamdardi.net/thread-3160.html
    باید دقت کنید که در این ارتباط نباید به انفعال( مثلا التماس کردن) یا پرخاشگری برسید. خیلی خونسرد سعی کنید متد های تاپیک رو اجرا کنید.( البته الزاما شخصیت خواهر شما مطابق شخصیت بررسی شده در تاپیک نیست ولی روش هاش خوبه، به نظرم بیشتر موارد تربیتیه که از اول همین طوری بزرگ شده و همه باید به خواسته هاش عمل کنند). عزت نفس بالای شما می تونه کلید برقراری این ارتباط باشه.البته عزت نفس، نه غرور و یا تحقیرش در این صورت وارد یک دور بی نهایت معیوب توهین-توهین می شید.
    متاسفانه همون طور که اشاره کردم خواهرتون به نحو شایسته تربیت نشده؛ راه حل، دور کردنش، تسلیم شدن در مقابل خواسته هاش، دعوا کردن باهاش یا بی محلی کردن نیست، باید بتونید باهاش ارتباط برقرار کنید، بهتون اعتماد کنه؛ و نهایتا بعد بتونید ترغیبش کنید که از کمک تخصصی روانشناسی استفاده کنه تا آسیب های شخصیتیش رو درمان کنه.

    ضمنا بخشایی از این پستم هم براتون کاربردیه احتمالا:
    http://www.hamdardi.net/thread38768-2.html#post387746
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  6. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    sahar67 (سه شنبه 16 تیر 94)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    اترین جان ممنونم که وقت گذاشتی
    اما باور کن من خیلی هم تحویلش نمیگیرم بارها شده که وقتی اینجا بوده بهش گفتم مثلا اخر هفته میریم تهران بعد گفته خب برید من به شما چکار دارم یا خودشو لوس کرده گفته یعنی منو نمیبرید ؟؟؟ منم میام

    باور کنید یه مدت هرجا میرفتیم باهامون میومد به کاممون زهرش میکرد اصلا وحشتناک پرخاشگره مثل خروس جنگیه همین که نزدیکش میشی بهت حمله میکنه
    وقتی میاد اینجا همش من تو اتاقمم زیاد نمیرم طرفش زیاد باهاش حرف نمیزنم اما نمیدونم اصلا چرا میاد اینجا

    یکسره سرش تو لپ تاپشه مشغول بازیه وحشتناک شلختس همیشه خدا باید دنبالش باشم دورو برشو جمع کنم هرچی میخوره دورش جمع میکنه اصلا انگار نه انگار که خونه

    ی ما اتاق خودش نیست همیشه خدا پتوها و متکا یی که شب استفاده میکنه ولوه برش میدارم میگه دست نزن سنگ اشپزخونم سفیده زود رنگ میگیره اینم رعایت نمیکنه دیروز اومدم دیدم سنگ اطراف گازو به گند کشیده منم بهش گفتم اینجارو چرا اینجوری کردی زود دستمال برداشتم تمیزش کنم هرچی از دهنش در اومده میگه بعد میگه خودتون کثیفش میکنید میندازید گردن من بهش گفتم باشه تو راست میگی ول کن نبود اصلا

    خواهر من هم تقریبا زیباست هم قد و هیکل خوبی داره هم بچه اخر بوده همه ی اینا احساس میکنم باعث شده اینجوری بشه

    اصلا هرکسم ازش خاستگاری میکنه یه عیبی میذاره روش ازدواجم نمیکنه از دستش راحت شیم

    دیروز میخواست بره دانشگاه دنبال کاراش از من مانتو خواست که بلندباشه بهش دادم اما اتو میخواست برگشته میگه بیا اینو برام اتو کن گفتم من از اتو کردن بدم میاد خودت اتوش کن هرچی از دهنش در اومده میگه اخر سرم باجنگ رفت بهم میگه ان شالله به زمین گرم بخوری

    ببینید من چه گرفتاریم از دستش

    من جرات ندارم باهاش بیرون برم چون تقریبا بخاطرشغلمون خیلیا میشناسنمون حتی بعضی جاها میریم که اونا مارو میشناسن بدون اینکه ما اونارو بشناسیم بعد تو خیابون تو مغازه برمیگرده میشورتت میزارتت کنار بعد هربار که میاد اینجا دعوا مرافعه میکنه که تو چرا با من نمیای من خرید دارم منم بهش میگم مثلا کار دارم یا افطاری باید درست کنم دوباره منه بیچاره رو میشوره دیگه ازش خسته شدم یه بارم بهش گفتم تو که همش میای اینجا یا با ما در حال قهری یا دعوا خب چرا میای؟
    اما بازم میاد

    بخدازشته من الان بخوام این چیزارو بگم اما فقط خدا میدونه من از لحاظ مادی قبلا چقدر ساپورتش میکردم بخدا میرفت خرید کارتمو بهش میدادم میگفتم هرچی خواستی بخر میومد تا یک کلمه حرف میزدم منو میشست انگار نه انگار که ما اینهمه هواشو داریم

    بخدا میرفتیم تهران واسه خرید اونم میومد صدبرابر خودم براش خرید میکردیم بعد همون تو مغازه ها منو میخورد

    متاسفانه حتی پدر مادرمم دیگه عاصی کرده من جدای از همه ازارهایی که برای ما ایجادمیکنه واقعا نگران ایندشم مطمئنم این با هرکسم ازدواج کنه یارو بعد دو ماه سر به بیابون میذاره از دستش بارها با ملایمت باهاش حرف زدم حتی بارها بهش گفتم که از خدا بترس که با مامان بابا اینطوری رفتار میکنی ما هیچی نمیدونید با پدرو مادرم چکار میکنه این حرفارو بهش میزنم یه هفته خوب میشه اما بازدوباره همونه نمیدونم واقعا مستاصلم از دستش

    اقا رضا مقاله ها بسیار مفید بودن خیلی استفاده کردم اما زیاد نتونستم راجع به خواهرم چیزی گیرم بیاد چون خواهر من بیشتر پرخاشگره تا اینکه بخواد تحقیر کنه درسته تو پرخاشگریاش تحقیرو توهینم هست اما مشکل ما باهاش همین پرخاشگریشه بیشتر
    جوابشو میدم قیامت میشه جوابشو نمیدم ول کنم نیست بخدا میرم تو اتاق درو قفل میکنم میاد دنبالم پشت در دادو بیداد میکنه باهاش قهر میکنم و محلش نمیذارم از رو نمیره دنبال فرصت میگرده که چیزی گیر بیاره منو بشوره

    یه بار زمستون از پدر بیچارم کلی پول گرفته که من پالتو میخرم بعد به من زنگ زد که دوتا پالتو دیدم خیلی فلانه خیلی بهمانه منم گفتم خوب با کارت من اون یکیم بخر گفت اشکال نداره گفتم نه بعد اومد خونه خریداش خیلی خشکل بودوکلی تعریفشو کردیم بعد من بهش گفتم اجی برا زیر این پالتو چرمت برو از فلان پوتین هام بگیر اونا خیلی خشکلن من حسابش میکنم سر میز جلو شوهرم هرچی از دهنش در اومد گفت برگشته میگه خواهشا وقتی خودت نمیای باهم بریم خرید چرت و پرتم نگو اصلا به تو چه تو اگه زرنگی و منو دوس داشتی باهام میومدی حالام زر نزن به تو چه من چی میخرم الانم که الانه شوهرم میگه اونروزو یادم نمیره که تو چطور با ذوقو شوق ازش تعریف میکردی و یک ساعت نبود که تو نزدیک پونصد هزارتومن بهش پول داده بودی اونوقت اینجوریت کرد !!!!!

    این مثال هارو میزنم که بدونید رفتارش چطوریه
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : سه شنبه 16 تیر 94 در ساعت 10:48

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    كاش خواهر من بودي
    خوش بحالش
    ما كه از محبت خواهري چيزي نفهمييدم
    خواهرم حتي حوصله دو كلمه حرف زدن باهامو نداره.
    خوش بحالش.
    به نظر من باهاش برخورد كن
    حرف بد هم بهت زد از خونه بندازش بيرون
    اصلا محلش نزار
    فكر نكنم هيچ دوستي داشته باشه برا همين مياد خونه شما
    بگو شوهرم بدش مياد . برات مهم نباشه . حرف بد بهت زد بدترش رو بهش بگو
    من جاي شما بودم به شوهرم ميگفت اضافي نصف شبم مي بود قهر مي كردم مي اومدم بيرون.
    يه مدت برخورد جدي باهاش بكن اصلا هم گولشو نخور.
    بزار عاقبت كار دستش بياد.
    آدم مهربون و نرمي هستي از اولم بهش رو دادين هار شده.

  9. 2 کاربر از پست مفید paria_22 تشکرکرده اند .

    sahar67 (سه شنبه 16 تیر 94), اثر راشومون (یکشنبه 22 شهریور 94)

  10. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    پریا جان شما لطف داری ممنونم از لطفتون

    اما پریا جان خواهر من مدام در حال دعوا مرافعه و توهینه من اگر قرار باشه همیشه جوابشو بدم که ابروم پیش همه میره مهمتر از همه پیش شوهرم شخصیتم خورد میشه وقتایی که تنهاییم بعضی وقتها جوابشو میدم چون مجردم هست همیشه همه جا با پدر مادرم هست متاهل نیست بگم کلا نمیرم خونش نمیبینمش

    بعدشم چطور از خونم بیرونش کنم؟ اگرچه بارها بهش گفتم اگر میدونی ما بدیم نیا یا بهش گفتم توکه میای اینجا همش دعوا میکنی پس چرا میای اینجا

    یا حتی بارها بهش گفتم با این رفتارهات خودتو جلو شوهرم سبک کردی حداقل جلو اون خودتو نگه دار بالاخره من خواهرتم اما اون یه ذره غریبس همین که میگم نظر شوهرم راجع بهت تغییر کرده مونده بیاد منو بخوره که فکر کرده زنش (یعنی من) خیلی ادمه تو باید بیشتر سبک بشی شماها فکر کردین ادمین که بخواین راجع به کسی فکر کنینو خلاصه همون جا میخورتت

    بله دوست زیادیم نداره همش میگه فلانی اخلاقش بده فلانی حسوده فلانی بهمانه

    اون روزیم که گفت خودتم اضافی هستی خب اگه خونه خودش بود منم نمیموندم اما من بعد چندماه رفته بودم مادر پدرمو ببینم اگر میومدم پدر مادرم دق میکردن

    متاسفانه همه در برابرش کوتاه میان پدر مادرم که دیگه هیچی همون نصفه نیمه کارهای منم نمیکنن اصلا جرات ندارن بهش بگن بالا چشمت ابروه خواهر بزرگمم خیلی باهاش کنار میاد همیشه میگه باید خودتو بزنی به نشنیدنو وندیدن که با اون وجود با دعوا مرافعه ازونها هم جدا شد اما من به جز خودم ناراحت همسرمم هستم همسرمن ازون مردایی هست که فوق العاده ارومه ازونایی که همیشه از دعوا و بحث بدش میاد و وقتی چیزی پیش میاد تا مدتها اعصابش بهم میریزه

    هروقت خواهرم میاد اینجا همسرمم استرس میگیره و ناراحته و مدام میگه خواهرت مثل زلزله زندگیمونو بهم میریزه بعد میره

    به مادرمم گفتم که نذار زیاد بیاد اینجا اونم بنده خدا میگه من به بهانه های مختلف سرشو گرم میکنم و براش برنامه میریزم که نیاد شمارو اذیت کنه حتی چندبارم با عصبانیتم بهش گفته بود حق نداری بری مزاحم بقیه بشی اما اون گفته بود به شما چه من هر جا بخوام میرم

    حتی پدر مادرم اون مدتی که اینجا درس میخوند برای اینکه مدام نیاد مارو اذیت کنه از خوابگاه درش اوردن براش خونه گرفتن که سختی خوابگاهو بهانه نکنه بیاد پیش ما کلیم اجاره میدادن اما دریغ از یک شب که تو خونش بخوابه

    اصلا تو کارش موندم که چه اعصابی داره باهمه اینقدردعوا میکنه
    پدر بیچارم دیروز بهش زنگ زده که ببینه رفته دنبال تسویه حسابش همچین پشت تلفن بابامو قورت داد که شما چکار دارین به کار من به شما چه بعدم گوشیو قطع کرد
    پدرمم مدام میگه کوتاه بیاین در برابرش دختره لجبازه یه شب باهاتون دعوا میکنه میزنه میره بیرون یه اتفاقی براش میفته باید یه عمر زجر بکشیم

    خلاصه یه خونواده از دستش عاصین همه راهیم امتحان کردیم جواب نمیده
    واقعا دیگه نمیدونم

    بانوی مهر عزیز ممنونم بابت پیغامتون جوابو نوشتم براتون ارسال نشد نمیدونم چه مشکلی تو تنظیماتم بود
    از پیامتون ممنونم
    اونهمه رو مشکل دار میبینه جز خودش حالا بخواد بیاد پیش کسی واسه درمان؟
    امیدوارم همونجوری که شما گفتین بعد ازدواج خوب بشه چون بالاخره ماها خواهرشیم فراموش میکنیم من یکی از نگرانی هام زندگیه ایندشه میترسم بااین اخلاق تو زندگیشم شکست بخوره

    بازم یک دنیا ممنون که برام وقت گذاشتی

    از بقیه دوستانم خواهش میکنم اگه چیزی به ذهنشون میرسه کمکم کنن
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  11. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    بانوى مهر (سه شنبه 16 تیر 94)

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    امیدوارم همونجوری که شما گفتین بعد ازدواج خوب بشه
    ابدا چنین اتفاقی نمیافته. شما باید با هر ترفندی شده ایشونو باید ببرید پیش روانشناس بالینی. رفتارهاش اصلا متناسب با سنش نیست. شخصیتش آسیب دیده است.
    بدون اینکه حرفی از روانشناسی بهش بزنید اول خودتون برید پیش روانشناس و ازش در خصوص آوردن خواهرتون راهنمایی بگیرید چون مطمئنم آدمی نیست که به راحتی قانع بشه.
    یه مساله ای که هست اینه که همیشه اول ببینید فرد ازتون درخواست می کنه یا نه؟ بعد آیا کمک شما به صلاحش هست یا نه؟ اینکه شما بدون جواب دادن به این دو سوال کارت بانکیتونو بهش می دین، آسیب می زنه؛ در حالی که اگه برای رسیدن به نیازهای مادیش ناچار بشه بره سر کار این طوری متوقع بار نمیاد و نیازهاشو اولویت بندی میکنه، برنامه ریزی می کنه تا یکی یکی بهشون برسه؛ و با این سبک بعد بالغش رشد می کنه نسبت به الان که فقط یه کودک می بینیم. این طور که گفتین پدر و مادرتون که دیگه تسلیم کامل هستند. بعضی وقت هام اشتباه دیگه ایم رخ می ده؛ شکی ندارم که شما خواهرتونو دوست دارید وگرنه بیرون کردنش از خونتون کار سختی نیست، این وضعیت در مورد پدر و مادرتون هم صادقه؛ مشکل اینجاست پدر و مادرتون به هر دلیلی این دوست داشتن رو منوط کردند به تامین خواست ها و نیاز هاش به هر قیمتی، و این غلطه. و شما و خواهر بزرگترتونم از پدر و مادرتون الگو برداری کردین و عینا همین رفتار رو دارین. همیشه هم امید داشتین که درست میشه!
    بره مدرسه درست میشه
    میره راهنمایی تو سن رشدشه درست میشه
    میره دانشگاه درست میشه
    و الان: ازدواج می کنه درست میشه.
    با ازدواج هم هیچ اتفاقی نمیافته. نذارید بیافته تو جریان زندگی بدون اینکه شخصیتش اصلاح بشه.

    - - - Updated - - -

    این توضیحو اضافه کنم: تاپیک اولی که معرفی کردمو دیشب خوب چک نکردم، اون چیزی نبود که می خواستم اتفاقا خیلیم تنش زاست و اصلا به درد نمیخوره؛ ولی لینک دوم بهتره چون اونجا هم طرف مقابل پرخاشگره بویژه روش خلع صلاح. اگه تو مفاهیم تحلیل رفتار متقابل مشکل داشتین می تونید دو پست قبلیم رو هم در اون تاپیک بخونید
    بعدا می گردم ببینم اون تاپیکی که مد نظرمه رو می تونم پیدا کنم یا نه؛ با این حال ببخشین!
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  13. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    sahar67 (سه شنبه 16 تیر 94)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سحر عزیز پدر و مادر ها گاهی در مورد تربیت فرزندانشون اشتباه میکنن و از اول طوری اونارو بار میارن که فکر میکنن وظیفشون بوده و زمین و زمان باید هر چیزی که اونا بگن انجام بدن.الان پدر و مادر شما دیگه نمیتونن جلوی خواهرتونو بگیرن.یعنی سخته کسی که 25سال اونطوری بزرگ شده یکدفعه تغییر کنه.به نظرم یواش یواش روش کار کنید مثلا محبت هاتون قطع کنید زنگ بهش نزنید اگر زنگ زد جواب ندین.یکطوری از شما و خواهراش بایکوت شه.به نظرمم شما هم دیگه نمیتونید تحملش بکنید پس زودتر اقدام کنید.باید متوجه شه حق نداره نه به شما نه به پدر و مادرتون پرخاشگری بکنه.فکر میکنم هنوز فکر میکنه بچه هست.شاید یک مشکلی داره که این رفتاراش ناشی از اون هست؟تا حالا ازش خواستید مشاوره بره؟ممکنه واقعا مشکل اساسی داشته باشه.وگرنه آدم عادی دیگه تا این حدم به خانواده خودش بی احترامی نمیکنه.من فکر میکنم ممکنه مشکل داشته باشه.نگران نباشید آبروی شما جلوی همسرتون نمیره بالاخره هم شمارو میشناسه هم خواهرتونو.به نظرم الانم از پدر ومادرتون بخواین بیان پیشتون.شاید یکم به خودش اومد بره دنبال کاراش.
    یک چیز دیگهم باید خواهر شما درک کنه اینکه تا ابد پدر و مادر کنارش نخواهند موند.واگر به این رفتاراش ادامه بده ممکنه همیشه تنها بمونه.

  15. کاربر روبرو از پست مفید آترین65 تشکرکرده است .

    sahar67 (سه شنبه 16 تیر 94)

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    وای اقای رضا تک تک حرفاتون درسته پدرم از بچگی همیشه به ما میگفت اون از شما کوچیکتره عیب نداره تو بزرگی عاقلی تو نباید مثل اون باشی باید کوتاه بیای باید حواست بهش باشه در حالیکه من یکی دوسال ازش بزرگتر بودم همیشه میگفتن اون کوچیکه عیب نداره الانم هنوز پدرم همین حرفو میزنه حتی وقتی دانشجوام بود اونو میسپردن دست من انگار من صدسال ازش بزرگتر بودم

    بچه که بود قهر میکرد غذا نمیخورد مامانم دیگه نمیذاشت کسی براش غذا ببره بابام با مادرم دعوا میکردو برخلاف میل مادرم غذا میذاشت تو سینی میبرد براش با وجود مثلا کارهای اشتباهش
    پیش دانشگاهی بود برای اینکه لج پدرمو در بیاره یه هفته لای کتابو باز نمیکرد میومد جلوی بابام تا شب میخوابید چون میدونست بابام چه زجری میکشه وقتی میبینه کسی از ما درس نمیخونه در نتیجه بابام بازم پیش قدم میشد میرفت اشتیش میداد تا بره درس بخونه بابام همیشه میگه سه تا بچه ی دیگم دکتر مهندس شدن نفهمیدن چطور شدن این یکی پیرمون کرد

    و اما راجع به کارت بانکیم شما راست میگین پدرمم بارها بهم گفت که اینکارو نکن اما من فکر میکردم برای این میگه که مثلا ما بهش پول ندیم یا بخاطر تعارف ایناست با اینکه چندین بار بابام گفت اما من این اواخر بدون اینکه پدر مادرم بفهمن بهش پول میدادم اونم در حد خیلی زیاد اما حالا چون خودمونم خونه خریدیم و یه ذره تحت فشاریم دیگه اینکارو نمیکنم البته تا شما هم نگفتی فکر نمیکردم اشتباه میکنم اما دیگه هیچ وقت تکرارش نمیکنم

    اون متنهارو هم میخونم حتما امیدوارم کارساز بشه
    راجع به روانشناس محاله بیاد اون میگه من هر رفتاری میکنم بخاطر رفتار غلط شماست وگرنه منو دوستام همه دوست دارن من دیروز یک کلمه گفتم به فکر اصلاح رفتارهای زشتت باش وگرنه ....اصلا نذاشت بگم بقیشو نزدیک بود بیاد منو بخوره حالا میاد پیش روانشناس که رفتارش اصلاح بشه؟!!!!

    حالا یکی دیگه از استرس های منو شوهر بیچارم اینه امتحان فوق لیسانس داده انتخاب رشتم کرده میترسم بازم اینجا قبول شه اگر اینجا قبول شه

    شوهرم فکر کنم کوچ کنه بره از دستش

    بازم از راهنمایی های بسیار عالیتون سپاسگزارم من منتظر راهنمایی های بعدیتونم هستم

    - - - Updated - - -

    اترین عزیز تمام حرفهای شما درسته متاسفانه پدرم و مادرم خودشونم قبول دارن در مورد خواهرم اشتباه رفتار کردن اما پدرم میگه الان دیگه کاری از دستم برنمیاد
    فکر نمیکنم نمیدونم منظورتون از مشکل چیه؟
    حوشبختانه یا متاسفانه خواهرم بسیار زیبا و خوش قد و هیکل هستن جوریکه براحتی میتونم بگم عیبی نداره تو یکی از بهترین دانشگاهها درس خونده رشتشم که خوبه بخدا از سال اولم صدتا خاستگار داشته که همشونو قورت میداد یکی از پسر های همسایمون که سال بالایی خودشم بود بدجوری عاشق خواهرم میشه که خواهرم جواب منفی میده بهش پسره دست از سرش برنمیداره خواهرم زنگ زده بود به پدر اون پسر که همسایمونن و بسیار هم ادم محترم و با شخصیتی هستن برگشته بود گفته بود اقای فلانی من اگه پسری مثل پسر شما داشتم خودمو میکشتم!!!!! بگین دست از سرم برداره
    وقتی بابام فهمید میزد تو سر خودش که تو وقتی همچین مشکلی داشتی چرا به من یا برادرت نگفتی چرا خودت زنگ زدی چرت و پرت گفتی برمیگرده به بابام میگه به تو بگم که بری بگی ببخشید اقای فلانی میشه به پسرت بگی لطف کنه کاری به دخترم نداشته باشه
    الانم بابام اون اقارو میبینه ازش خجالت میکشه
    منظورم اینه که اخه کمبود یا ضعفی نداره که بخواد بخاطرش مشکل پیدا کرده باشه
    اصلا اهل دوست پسر اینام نیست هر کی میبینه میگه ایش این مثل میکی موسه اون یکی مثل تارزانه اون یکی مثل بابالنگ درازه
    دیگه چه مشکلی ممکنه داشته باشه؟نمیدونم اگه میشه و شما فکر میکنی کمکم کنید

    بارها بهش گفتم چطور دلت میاد با پدر اینطوری حرف بزنی اخه شما پدر منو نمیشناسید ازون پدرها بوده که تمام زندگیشو فدای بچه هاش کرده و هنوزم داره میکنه اصلا براش مهم نیست
    حتی بارها از خدا میترسونمش و میگم خدا حق لرزش دستا و صدای بابارو ازت میگیره یه هفته روش اثر داره باز روز از نو روزی از نو

    اترین جان اتفاقا پدر مادرم تا جایی که بتونن وقتی اون پیش ماست نمیان خونه ی ما مادرم میگه خواهرت بی ابروه جلو شوهرت به بابات بی احترامی میکنه ما دیگه رومون نمیشه تو چشم شوهرت نگاه کنیم

    یه بار جلوی شوهرم به مادرم بی احترامی کرد همون لحظه مادرم اشکاش سرازیر شد الان که اینو مینویسم خودمم اشکام درومد
    واقعا نمیدونم چطور میتونه دل پدر مادرمو بشکنه ماها به جهنم

    همه ی پدر مادرها خوبن و برای بچه هاشون زحمت کشیدن اما پدر مادر من یه چیز دیگن خودتون فکر کنید دوتا معلم چقدر باید دلسوز و زحمت کش بوده باشن که چهارتا بچه رو دکتر مهندس بکنن وقتی بهشون بی احترامی میکنه و پدرم با صدای لرزون حرف میزنه دلم میخواد بزنم تو دهن خواهرم
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : سه شنبه 16 تیر 94 در ساعت 17:23

  17. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    m.reza91 (سه شنبه 16 تیر 94)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    من دیروز یک کلمه گفتم به فکر اصلاح رفتارهای زشتت باش وگرنه
    هیچ وقت تو مکالمه با آدمای پرخاشگر حرفای محرک نزنید در واقع انتقاد های شدید نکنید چون نهایتا گفت و گو به تنش کشیده میشه و دیگه عصبانیت جایگزین منطق میشه. مسلما گفتگوی همراه با دعوا نتیجه ای جز اتلاف انرژی نداره و نمیشه به یک راه حل رسید.
    اون میگه من هر رفتاری میکنم بخاطر رفتار غلط شماست وگرنه منو دوستام همه دوست دارن
    خب این خیلی عالیه، خودش داره راه رو برامون باز میکنه؛ ببینید نباید بهش به عنوان یک بیمار نگاه کنید که اونه که باید بره دنبال درمان؛ البته واقعا هم بیمار نیست، میشه گفت در یه وضعیت روانی خاص هست که با روان درمانی میشه اونو حل کرد.وقتی این حرفو میزنه میتونید بهش بگید:
    " کاملا درسته من خودمم متوجه شدم به خاطر رفتار ما، تو داری آزار می بینی برای همین می خوام از روانشاس کمک بخوام تا ارتباطمو با تو خوب کنم تو خواهرمی دوست دارم باهات درد دل کنم بعضی وقتا حرف بزنم و ... نمی خوام همش باعث ناراحتیت بشم، ولی روانشناس بهم گفته هر ارتباطی دو طرفه است و لازمه که هر دو طرف بیاند تا بتونه راهنماییم کنه."
    ببینید هدف ما اینه که به خواهرتون کمک کنیم بره پیش روانشناس، با این شیوه بهش برچسب نمیزنیم بلکه خودمون رو بخشی از راه حل کردیم. خب یه خواسته داریم : ترغیب به کمک از روانشناس؛ ولی مطمئنا با همین جمله ی بالا قانع نمیشه اما همواره به این خواستمون باید تاکید کنیم ولی هر چقدر بهتون انتقاد کرد بپذیرید ازش و مقابله به مثل نکنید . مثلا فرض کنید در جواب این جمله بهتون بگه: " اگه تو دیوونه ای من سالممو مشکلی ندارم خودت تنها برو"
    شما می تونید بگید: " شاید تو مکالماتمون کاری کردم که تو فکر کردی من دیوونم ، من می خوام برم پیش روانشناس و ازت می خوام که به عنوان یه طرف ارتباط باهام بیای تا بهم کمک کنی و با همدیگه این دیواری که بینمونه رو خراب کنیم. فقط دوستات نیستند که حق دارند از خوبیای تو استفاده کنند منم حق دارم خوبیای خواهرم نصیبم بشه"

    به هر حال شما بیشتر میشناسیدش میتونید قبلا در مورد واکنش هاش خوب فکر کنید و جواب هایی رو با محوریت 1- تاکید روی خواستمون و 2- پذیرش انتقاد (طوری که شرمندش کنه نه اینکه عزت نفستونو لگدمال کنید) آماده کنید.

    اگه دیدید تنش داره زیاد میشه یا مثلا قهر کرد حتما جوری تاکید کنید که بعدا در خصوص این موضوع باهاش حرف میزنید؛ این طوری توی تنهاییش وادارش می کنید که خوب فکر کنه، خلاصه ذهنش درگیره.
    این اتفاق ممکنه بارها بیافته ولی شما همواره تاکید به خواستتون داشته باشید و از اون طرف پاسخ توهیناشو ندین ولی یه جوری اونا رو تایید کنید؛ این یه تکنیک برخورد با ادمای پرخاشگره که شما باید انتقادشون رو قبول کنید. سعی نکنید اثبات کنید حق با شماست. الان موضوع مورد بررسی خواهرتونه نه اینکه اون داره اشتباه میکنه و حق با شماست.
    یه با دیگه تاکید میکنم عزت نفس شما خیلی باید خوب باشه مراقب باشید عصبانی یا هیجانی نشید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود



    ویرایش توسط m.reza91 : سه شنبه 16 تیر 94 در ساعت 22:52

  19. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    sahar67 (چهارشنبه 17 تیر 94)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 اسفند 92, 10:36
  2. موفقیت از آن كسانی است كه ذهنیت موفق دارند
    توسط ani در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 آبان 88, 18:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.