به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اردیبهشت 94 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    توجه بیش از حد شوهرم به مادرش و حضور بیش از حد مادرش در زندگی ما..... :(

    سلام به همه عزیزان :
    من سارا 30 ساله هستم.همسرم 37 سالش هست.از نظر درامدی و تحصیلی هر دومون در حد بالایی هستیم.من خانواده امروزی ( از نظر مالی متوسط ولی با فرهنگ و خیلی تحصیل کرده و امروزی‌) دارم .از نظر ظاهری و امکانات از 99 درصد دخترهای فامیل سر بودم . دانشجو که بودم یک دوره ای رو منتقل شدم به یه محل جدید که همسرم اونجا دانشجو بود (در سطح بالاتر) .واقعیتش من خیلی ازش خوشم اومده بود.خیلی خوشتیپ و جذاب بود.یک هفته از رفتنم به انجا گذشته بود که شنیدم با یه خانومی عقد کرده (که اون خانوم از نظر تحصیلی خیلی پایین تر بود و همه تعجب کردند) .و از کارمند های اونجا بود.حتی شیرینی هم برای ما اوردند
    من خیلی ناراحت شدم ولی گذشت و من هم محل تحصیلم عوض شد و دیگه خبری نداشتم.تا 3 سال بعد.که اتفاقی دیدیم همو.یکم صحبت کردیم فهمیدم با اون خانوم ازدواج کرده و بعد از 1 سال جدا شدند.
    اینجوری بود که پیشنهاد اشنایی به من دادن و من هم که حس قدیمم دوباره زنده شد قبول کردم(با وجود مخالفت خانوادم). سادگی کردم و از علاقم براش تعریف میکردم.این هم که از همسرش ضربه خورده بود (با دوست پسر سابقش رابطه داشت) خیلی خوشحال میشد.ولی احساس میکنم اشتباه کردم.
    علاقم به اون باعث شد همش من فداکاری کردم .جامون برعکس شد.مهریه 28 سکه!!!!!!! طلا متوسط.
    هیچ وقت دوران عقدمون یه گل نگرفت برام بیاره.
    همسرم پدرش وقتی بچه بود فوت کرد.مادرش تنهاست.تمام دوران عقد من به حضور مادرش گذشت
    یه بار نشد بگه بیا دوتایی بریم دور بزنیم همیشه مامانش قبل ما حاضر بود ( مادر شوهر فکرت رو دیدید؟؟ عین همونه)
    از اینکه ذوق و شوق من رو نداشت ناراحت میشدم.خودش میگه اینطور نیست
    مادرش خیلی اویزون و بی ملاحظه هست.شوهرم هم بهش بی نهایت حساس هست و اجازه اینکه من بگم مامانت فلان کار رو نکنه نمیده.همین دیروز از منزل مامانم اینا داشتیم بر میگشتیم سر راه رفتیم ویلامون 3 ساعت به گل ها اب بدیم فوری زنگ زد به مامانش که ما اینجاییم تو هم میخوای بیای بیا.من حرص میخورم.حالا دو ساعت اومدیم اینجا نباشه چی میشه اخه؟!!!!
    ذهن مامانش اخر دهاتی و سو استفاده چیه.اگر بخوام بگم از کارهاش باید تا فردا صبح حرف بزنم.
    الان ناراحتیم از شوهرمه.که چرا هیچ کاری برای من نکرده تا حالا.تو دوست و فامیل همه خانوما یه افتخاری دارن.من هیچی.از نظر مالی نیازی ندارم به اون ولی اینکه بگم اگه من این همه فداکاری کردم اینم قدر میدونه مهمه برام.از طرفی هم همش قیافه خانوم قبلیش جلو چشممه و اذیتم میکنه.مادر شوهرم بعضی وقتا از روی شعور کمش یه چیزایی میگه که منو حساس کرده.مثلا میگه عروسی شما پول جمع نشد واسه اینکه اون یکی عروسی پول زیاد دادن!!! یا مثلا میگفت جاریت حسوده.سر او زنش میدید شوهرت اینقد بهش محبت میکنه و دستش رو میگیره و طلا میگیره براش حسودی میکرد ولی الان میگه من به این زنش حسودی نمیکنم!!!!
    دوستامون میلیاردی برای خانوماشون هزینه میکنند.اون.قت برادر شوهرم میخواست 10 میلیون بده به خانومش واسه ماشینش اینو مامانش حرص میخوردن که بابای دختره بده به پسر من چه ربطی داره‍‍!!!
    خیلی مامانش خصیص و کوته فکره.
    شوهرم اینقدر بهش محبت کردم که تا یه روز عادی میشم اخم و تخم میکنه که چرا محبت نمیکنی بهم!!!!! من شدم شوهر و اون زن.
    خیلی دپرسم.احساس میکنم واقعا لیاقت من بیشتر از اینا بود .که این چیزها رو این رفتار ها رو ببینم.
    الان هم که قراره شوهرم یه خونه دو طبقه بگیره مامان جونش بیاد طبقه پایین خونه ما.دیگه رسما شب و نصف شب و روز بی اجازه تو خونمونه حتما و واسه عصر خوابیدن هم باید استرس بکشم.
    اینقدر حرفام زیاده که احساس میکنم حتی حس نوشتن هم ندارم دیگه.
    من اصل مشکلم اینه که دلم میخاد توجه شوهرم بیشتر باشه بهم.خودش میگه از این بیشتر کسی کسی رو دوست نداره!!!! ولی من که نمیبینم.از گدایی محبت هم خسته شدم.از بس گفتم بهش.برای روز بعله برون اینقدر مامانش عقلش کمه که به جای انگشتر نشون برای من گوشواره حلقه ای نازک و ارزون اوردن.دو کیلو شیرینی هم نخریدن .شوهرم یه هفته قبلش یزد بود سوغات شیرینی اورده بود برام(هم نداد سوغات رو) همون رو اوردن به جای شیرینی!!!
    من از خجالت اب شدم جلو فامیل.مامانش متوجه نباشه.شوهرم اگر یکم ارزش قایل بود برای من اینکارا رو نمیکرد.حتی وقت نذاشت بره انگشتر نشون انتخاب کنه برام.
    غیر مستقیم یه بار گفتم بهش تعجب کرد.انگار به ذهنش هم نرسیده بوده اون موقع.میگفت الان بیا بریم انگشتر بخر(بعد از 3 سال)!!!
    احساس مسکنم عقده ای شدم.میبینم همه داماد ها اینقدر ذوق دارند حسودیم میشه.شوهر منو انگار به زور گفتم بیا منو بگیر!!!! اینطوری بود.
    در صورتی که تا یکم بی توجهی میکردم فوری استرس میگرفت که من چقدر دوست دارم و .... .
    نمیدونم الان من چیکار کنم.خسته ام.از اینکه مامانش همیشه هست.خودش.حرفش.فکرش...
    از اینکهمیبینم برای بقیه دختر های فامیلمون ( که همیشه حسرت منو میخوردن) اینقدر ارزش قایل میشن و من.....

    - - - Updated - - -

    البته بی انصافی نکنم شوهرم مرد خوبیه و من رو هم دوست داره واقعا ولی گذشت مالیش کمه ( خودش که ادعا میکنه خیلی دست و دل بازه). و مامانش یه چیزایی تو مخش کرده که جرات نکنه واسه زنش خرج کنه.(مثلا روز زن واسه من ساعت خرید واسه مامانش هم ساعت خرید از ترسش).دایم داره جلو مامانش پز میده سارا اینو واسه من خرید.سارا اون رو واسه من خرید.!!!!!! ( جامون عوض شده)
    مامانش اینقدر منت میذاره سرشون که من شوهر نکردم شما رو بزرگ کردم.من زندگیم رو واسه شما دادم . ......!!!!! دیگه خسته کرده منو.
    البته شوهرم (دور از چشم من با مامانش برخورد هم میکنه که چرا این حرف رو زدی و ...)ولی باز هم مامانش اینقدر طلبکار و پر رو هست که دیگه خسته میشن همه و میگن بذار هر کار میخواد بکنه دیگه.
    خونه خواهرم یه مسافرت میخوام برم هم تا میفهمه میگه اا؟ کی راه می افتیییم؟؟!!!! یعنی منم هستم.
    خیلی ازش بدم میاد.خیلییییییییی

  2. 2 کاربر از پست مفید سارای خسته تشکرکرده اند .

    مهتا 68 (شنبه 29 فروردین 94), بارن (شنبه 29 فروردین 94)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    سارا جان کاش میتونستی خودت یکبار دیگه به عنوان یه فرد دیگه نوشته هات رو بخونی . به نظر میرسه که شما یک دختر خوب تحصیلکرده هستی که با یک اقای خوب و تحصیلکرده هم ازدواج کردی . ولی با چیزهای خیلی الکی و پیش پا افتاده داری روزگار رو برای خودت تلخ میکنی .

    شما میگی وضعیت مالی خودت و همسرت خوبه . پس دیگه چه اهمیتی داره مادر شوهرت برات چی خریده . چی نخریده ؟

    سعی کن مهارتهای ارتباطی ات رو افزایش بدی . ذهنیتت رو در مورد مادر شوهرت کلا باید عوض کنی . مادر شوهرت دست تنها و احتمالا با مشکلات مالی بسیار تونسته بچه هاش رو بزرگ کنه و به مدارج عالی برسونه . این کار خیلی بزرگیه . همسر شما از اول یه مرد خوب و پولدار و تحصیلکرده نبوده . به قول شما این مامان جان خون دلها خورده تا ایشون به اینجا رسیده و تونسته با یه دختر با کمالات مثل شما ازدواج کنه .

    عزیزم مردی که برای مادرش ارزش و احترام قائله . معنیش اینه که درک و شعور و مسئولیت پذیریه بالایی داره . این یک نقطه قوته . نه یک نقطه ضعف . شما هم اگر به این نقطه قوت ارزش قائل بشید میتونید از اون سود ببرید .

    فرهنگ و نگرش مادر شوهر شما مال پنجاه شصت سال قبله . معلومه که با شما متفاوته . اگر نتونید این تفاوت رو مدیریت کنید به مشکل بر خواهید خورد . معلومه که ایشون خانم ساده ایه . و حرفی رو که نباید بگه میگه . یا کاری رو که نباید بکنه میکنه . به کارهای ایشون زیاد خرده نگیرید . اون هم ممکنه برای خودش دلایلی داشته باشه که شما نمیتون تصورش رو بکنی .
    اصلا سعی نکنید همسرتون رو صد در صد مال خودتون کنید . چون هر چقدر بیشتر سعی کنید . بیشتر از شما دور خواهد شد .

    در مورد زندگی کردن با مادر شوهرتون توصیه نمیکنم . چون نزدیکی بیش از حد مدیریت را مشکل تر میکنه . ولی قبل از اون رابطه تون باید با مادر شوهرتون خوب شده باشه . تا همسرتون فکر نکنه شما دارید مادرش رو طرد میکنید . میتونید بگید مادرت رو دوست دارم و میدونم خیلی برای شما زحمت کشیده و سختی کشیده ولی زندگی توی یک خونه حرمتها رو از بین میبره . نمیخوام خدای نکرده یه وقت ناخواسته دلش رو بشکنم .

    سارا جان منظورم تنها شما نیستید ولی وقتی میشنوم که خانمها به خاطر هدایای روزهای خاص گله میکنند خیلی حرص میخورم . اخه چه اهمیتی داره که همسرت روز زن برات چی میخره؟ مهم اینه که ایا بقیه روزها به خواسته های شما اهمیت میده ؟ اگر مثلا یک ماه قبل از روز زن شما به وسیله خاصی نیاز داشتی و اون میتونست برات تهیه میکرد ؟ یا براش بی اهمیت بود ؟

    همسرت کار خوبی کرده که برای مادرش هم ساعت گرفته . اینجوری دل مادرش رو به دست اورده .شما هم بهتر بود یه هدیه خوب براش میگرفتید . خوب اگر شما چیز دیگه ای هم دوست داری و همسرت توانش رو داره خوب یه هفته بعدش یه ماه بعدش با همسرت برو بخر . حتما لازم نیست اون روز خاص باشه . شما عشق همسرتی . پس هر روز روز توئه . ارزش خودتون رو محدود به یک روز خاص نکنید .

    ویرایش توسط واحد : شنبه 29 فروردین 94 در ساعت 13:12

  4. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    آنیتا123 (یکشنبه 30 فروردین 94), سارای خسته (شنبه 29 فروردین 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اردیبهشت 94 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام واحد جان.ممنونم از اینکه متنم رو خوندی و وقت گذاشتی .
    حق با شماست.میدونم که حساسم.البته منظورم رو بد رسوندم.من با مادر شوهرم روابطم خیلییی خوبه.تا حالا حتی یه کل کل کوچیک هم نداشتیم.حتی یک بار هم به شوهرم غر نزدم در مورد مادرش چون میدونم اونم گیر افتاده..ولی ازش بدم میاد و فقط به خاطر شوهرم و از روی اجبار همه چی رو قبول میکنم و تو خودم میریزم.شوهرم حتی از خیلی از این مشکلات من خبر نداره.ساعتی که برای اون خریدیم 1 تومان قیمتش بود ولی برای مامان خودم یه کادو خیلی ارزونتر خریدم ولی باز هی حساب رسی میکرد که واسه مامانت چی خریدی؟لابد بهتر خریدی؟‍‍‍‍...
    مادر شوهرم خیلی از حد میگذرونه.مثلا روز تولد پدرم بود.پدرم به خاطر مشکلی که داشت خیلی ناراحت بود من برای اینکه خوشحالش کنم کیک تولد خریدم براش سورپرایزش کردم.مادرشوهرم هم بود اینقدر تابلو حرصش گرفت که پا شد از خونمون رفت!!شبمون رو خراب کرد.
    یا اوایل من تازه ازدواج کرده بودم میرفت جلو مینشست تو ماشین تا یه تعارف میزدم!!!! من بهم بر میخورد.شوهرم هم باهام اخم و تخم میکرد که چرا بهت بر خورد.برای یه تازه عروس سخت بود این چیزها.من تازه عروسی نکردم.همش صرف بدبینی های شوهرم به زنها و رفع تنهایی های مادر شوهرم شد.
    مادر شوهرم 24 ساعت تو خیابونه.من خودم ساعات کاریم زیاده خیلی.باردار هم بودم میومدم خونهیا یه روز میفهمید مرخصیم زنگ میزد دنبال من منو ببر فلان جا!! انگار راننده اژانسشم.
    با اون شکم میرفتم خونش به جای اینکه بگه استراحت کن تمام ظرف ها رو میذاشت من بشورم.منم خجالتیم روم نمیشد بگم نه.
    شوهرم اوایل ازدواجمون مراسم چهلم دایی من نیومد فقط برای تلافی اینکه مامانش جلسه قران با 4 تا پیر زن تشکیل داد چرا تو نرفتی(بچم یک ماهه بود).اینقدر مخش رو خورده بود مادر شوهرم.
    من برادر شوهرم قبلا با مادر شوهرم تو یه اپارتمان با هم بودند.اینقدر دعواهای شدیدی شد که مادر شوهرم هر روز تو گوش پسرش میخوند اینو طلاق بده!!! دیگه اخر خونشون رو جدا کردند.
    من قبل از ازدواج به شوهرم قول دادم که قبول میکنم با مامانش تو یه اپارتمان بریم.الان زیر قولم نمیتونم بزنم.شوهرم هم پسر بزرگشه.اگر این کار رو نکنه احساس عذاب وجدان میکنه. و نمیتونیم خوشحال زندگی کنیم.از طرفی هم دلم نمیخواد شوهرم عذاب وجدان داشته باشه.
    البته الان دیگه خیلی از اون رفتار ها رو نمیکنه با من.اجازه نمیدم.ولی این بی توجهی های شوهرم تو دلم مونده.
    از دیروز زیاد قربون صدقش نرفتم امروز هی دور من میگرده که منو دوست نداری چرا و ..... دیشب خواب بد دیدم و ... .
    یعنی راه حلش اینه؟؟؟؟!!! من شوهرم رو دوست دارم.ولی بی تعارف میگم این عقده هایی که برام موند رو چطوری از بین ببرم؟؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید سارای خسته تشکرکرده است .

    بارن (شنبه 29 فروردین 94)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 16:27]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,565
    امتیاز
    44,711
    سطح
    100
    Points: 44,711, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,972

    تشکرشده 6,443 در 1,460 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام ساراجان
    اگه قول دادی باهاش زندگی کنی پس روی قولت بمون
    راه حل توسازگاری بامادرشوهرته...یعنی به دست آوردن دلش ودرنتیجه گرفتن اعتماد شوهرت نسبت به خودت....درسته تاحالا باشوهرت بحث نکردی اما مطمن باش اون ازرفتارت میفهمه...ازیهویی سردشدن یا دلگیرشدنت...واسه همینه که اخم میکنه

    ساراجان میدونم بعضی ازمادرها اخلاقهای خاصی دارن ومتاسفانه نمیدونن که باعث میشن زندگی پسرهاشون خراب بشه...مطمن باش توی دلش خوشبختی پسرش آرزوشه اکا متاسفانه روش درستی نداره...
    ازش نباید زیاد انتظارداشت
    شما جوونید وتحصیل کرده واهل مشاوره گرفتن پس ازشما انتظارمیره که رفتاربهتری رونشون بدید
    بهش محبت کنید مثله مثله مادرتون...قربون صدقه اش برید...احترام زیادی بهش بزارید...مثلا اول واسه اون غذابکش وبگومادرجون بفرمایید...یامثلا مدام بگید شمامادراین خونه ای برکت این خونه ای...یه جورایی زبون بریز واسش
    اینقدربهش محبت کن تا اونو باخودت همراه کنی...اینجوری بعد میبینی که تو میشه خانم اول زندگی همسرت

    پس اول دل اون رو به دست بیارتا بتونی شوهرت رومال خودت کنی
    مردها همشون همینجورن مادرهاشون روخیلی خیلی دوست دارن...فقط شوهرتونیست عزیزم!
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  8. 3 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    elahenaz (شنبه 29 فروردین 94), واحد (یکشنبه 30 فروردین 94), سارای خسته (شنبه 29 فروردین 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اردیبهشت 94 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پاییز عزیزم.ممنونم از راهنماییت و لطفت.
    به خدا نمیخوام همش ساز مخالف بزنم ها. ولی مادر شوهرم ادم بی جنبه ایه. اتفاقا یه مدت بهش زیادی احترام گذاشتم و قربون صدقش رفتم.یهو وهم برش داشت.شروع کرد به گریه و افسرده شدن که من چقدر واسه بچه هام زحمت کشیدماااا .رسما شدم راننده شخصیش.ببخشید ولی پرو شده بود.یه شام میرفتیم بیرون با من با حالت جواب خواهی یهو میگفت شام رفتین بیروووون؟؟؟؟ منو نبردییین؟؟؟ خونه مامانم میخواستم برم پا شد اومد با ما.برگشت به من گفت من تو اتاق شما پیش شما میخوابم شب!!! همین طور داشت دور بر میداشت.تو حموم بودم زنگ میزد پا شو بیا بیرون من تو خیابونم منو ببر فلان جا!!!! میگفتم مامان جان حمومم تاکسی بگیرین اگه اذیت نمیشین.باز حرف خودشو میزد.
    ولی من الان مشکلم اینا نیست( درسته اینقدر دلم پر هست ازش که به حرف که میام تمومی نداره) . من الان روابطم رو با مادر شوهرم خیلی تنظیم کردم. در حدی که ماشین ظرفشویی هم خرید
    من مشکلم خودمم. ادم یک بار عروس میشه. هیچ خاطره قشنگی از دوران عقد یا اوایل ازدواجم ندارم. همش حسرت این و اون رو میخورم.احساس میکنم بهم ظلم شده. شوهرم منو قربانی شکست قبلی خودش و تنهایی مادرش کرد. من واقعا توقع زیادی نداشتم اون موقع ها.همین که مثل همه ادمهای دیگه حداقل 40 روز اول عروسیم رو ناز کش داشته باشم برام کافی بود.(اولین روزی که بعد از عقد رفتم خونه مادر شوهرم.صبح همسرم رفت سر کار.مامانش اومد منو بیدار کرد الکی با سر وصدا کردن.بعد جارو برقی داد دست من که اتاق شوهرت رو خودت تمیز کن. بعد هم یه بته سبزی داد دستم که قرمه سبزی بپز ناهار.اینقدر هم پرو هست که میگفت مادر شوهرم قدیما میگفت از عروسش ادم باید کار بکشه تا عمر خودش زیاد شه!!! )
    من تو محل کارم وارد میشم همه جلوم خم میشن.این ادم اگر مادرشوهر من نبود در حد ابدارچی من هم نیست فهمش و کلاسش.خیلی برای من زور داشت!!!!! البته الان این کارا رو نمیکنه ها.من هم ادم با سیاستی هستم.بهم خیلی احترام میذاره الان.ولی این رفتار هاشو با جاریم میکنه هنوز بعد از 10 سال!!!
    اینم بگم که من با همه این تفاسیر پشت مادر شوهرم رو خالی نکردم هیچ وقت.هواش رو دارم.همیشه تماس میگیرم که شب تنها نخوابه خونه و خیلی شبها شام خونه ماست و خیلی هم پذیرایی میکنم ازش.نه به خاطر اینکه اون ادم خوبیه.چون به نظرم خیلی ادم بد و بی شعوریه.فقط به خاطر اینکه ادمه و دلم میسوزه براش.و اینکه مادر همسرمه و به خاطر همسرم.شوهرم هم خودش میگه که ممنونه ازم به خاطر اینکه اذیتش نکردم برای همسایه شدن با مامانش.
    ویرایش توسط سارای خسته : شنبه 29 فروردین 94 در ساعت 17:13

  10. 2 کاربر از پست مفید سارای خسته تشکرکرده اند .

    elahenaz (شنبه 29 فروردین 94), marta (یکشنبه 30 فروردین 94)

  11. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    سارای خسته لطفا به خودت استراحت بده تا خستگی ات در بیاد
    بعدش سعی کن مقاله ها ی جراتمندی و قاطعیت رو بخونی
    یه تاپیک هم هست به اسم منفعل نباشیم
    اون رو هم بخون
    بعد شروع به تمرین بکن
    نه اخمو شو و نه زیادی دلسوز
    یه حد نرمال و وسط رو در پیش بگیر

  12. 5 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (شنبه 29 فروردین 94), marta (یکشنبه 30 فروردین 94), فرشته مهربان (شنبه 29 فروردین 94), واحد (یکشنبه 30 فروردین 94), آویژه (شنبه 29 فروردین 94)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    سارا جان خیلی خوبه که شما دارید اوضاع رو مدیریت میکنید . عزیزم ذهن و افکار خودت رو هم هیچ کس نمیتونه مدیریت کنه الا خودت . از فکر کردن و افسوس خوردن به گذشته دست بردار و در حال زندگی کن . عزیزم گذشته ها گذشته . حال رو دریاب . خیلی از خانمها هستند که عروسی یا دوران نامزدی خیلی رمانتیکی داشتند ولی الان خوشبخت نیستند و مشکلات لاینحلی دارند . دوران نامزدی هر چه بوده گذشته . هر چند شاید دلیل برخی از تلخیها هم بی تجربگی خودتون بوده .و میتونستید جور دیگه ای رقم بزنید .

    مثلا جلو نشستن توی ماشین مگه چقدر مهمه که شما اونو برای خودتون بزرگ میکنید . خود من تنها با همین یه کار کوچک کلی توی فامیل همسرم عزیز شدم . چون هیچ وقت نمیگذارم خواهر و مادر و برادر و عمه و خاله همسرم که بزرگتر از خودمه عقب ماشین بشینه و با زورجلو می نشونم .


    برای هدیه روز مادر من بودم برای مادر خودم و مادر شوهرم جفتشون هدیه یکسان تهیه میکردم . یعنی مثلا همون ساعت

    در مورد کیک تولد هم اگه برای مادر شوهرتون هم همین کار رو بکنید ایشون دیگه عادت میکنه .

    - - - Updated - - -

    سارا جان خیلی خوبه که شما دارید اوضاع رو مدیریت میکنید . عزیزم ذهن و افکار خودت رو هم هیچ کس نمیتونه مدیریت کنه الا خودت . از فکر کردن و افسوس خوردن به گذشته دست بردار و در حال زندگی کن . عزیزم گذشته ها گذشته . حال رو دریاب . خیلی از خانمها هستند که عروسی یا دوران نامزدی خیلی رمانتیکی داشتند ولی الان خوشبخت نیستند و مشکلات لاینحلی دارند . دوران نامزدی هر چه بوده گذشته . هر چند شاید دلیل برخی از تلخیها هم بی تجربگی خودتون بوده .و میتونستید جور دیگه ای رقم بزنید .

    مثلا جلو نشستن توی ماشین مگه چقدر مهمه که شما اونو برای خودتون بزرگ میکنید . خود من تنها با همین یه کار کوچک کلی توی فامیل همسرم عزیز شدم . چون هیچ وقت نمیگذارم خواهر و مادر و برادر و عمه و خاله همسرم که بزرگتر از خودمه عقب ماشین بشینه و با زورجلو می نشونم .


    برای هدیه روز مادر من بودم برای مادر خودم و مادر شوهرم جفتشون هدیه یکسان تهیه میکردم . یعنی مثلا همون ساعت

    در مورد کیک تولد هم اگه برای مادر شوهرتون هم همین کار رو بکنید ایشون دیگه عادت میکنه .

  14. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    marta (یکشنبه 30 فروردین 94), سارای خسته (چهارشنبه 02 اردیبهشت 94)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سارا جان تمام چیزایی که باید گفته بشه رو دوستان گفتن فقط یه چیز من بگم شما میگی همسرت ادم خوبیه و دوست داره به نظر من همین خیلی خیلی عالیه تو همین تالار بگردی خیلی مشکلات بدتری میبینی.در مورد اینکه میگی شوهرت بهت توجه نمیکنه عزیزم اقایون با هم فرق دارن بعضی ها دوست داشتنشونو نشون نمیدن مثل همسر من ولی من میدونم که واقعا دوسم داره.من ۶ ساله ازدواج کردم ولی اگه بگم کلا یکی دو بار از همسرم هدیه گرفتم.و فقط سالگرد ازدواجمون یه شاخه گل میخره.من فقط دلم میخواد کنار همسرم ارامش داشته باشم تا حالا یه بارم سر اینکه هدیه نمیخری و اینا باهاش بحث نکردم.اینکه همسرت به مادرش میگه سارا برام اینو خرید و اونو خرید اقایون کلا دوست دارن مادر یا پدرشون در مورد خانومشون خیلی خوب فکر کنن.مثلا شوهر من وقتی یه کار کوچیک انجام میدم به مامانش میگه مامان ببین چه عروسی برات انتخاب کردم.من الان کنار مادر شوهرم زندگی میکنم البته حیاط و در و اینا جداست.ولی مادر شوهر من امروزی تره.تا حالا مشکلی نداشتیم ولی خودم همیشه دوست داشتم جدا زندگی کنیم.شما هم اگه یکم دور تر باشین بهتره .عزیزم فقط شاد باش و از زندگی در کنار همسرت لذت ببر به حرف کسی هم اهمیت نده که این فامیل چی گفت اون چی گفت.موفق باشی

  16. 4 کاربر از پست مفید anyy تشکرکرده اند .

    marta (یکشنبه 30 فروردین 94), واحد (یکشنبه 30 فروردین 94), بارن (یکشنبه 30 فروردین 94), سارای خسته (چهارشنبه 02 اردیبهشت 94)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام سارا جان

    به نظرم الفاظی که برای مادرت همسرت استفاده میکنی مناسب شان و شخصیت شما نیست.نه اینکه مشکلی باشه...نه ! ولی این الفاظ خشم رو در شما زیاد میکنه و همیشه در ذهنت حتی اگرم نخوای، یه مادر شوهر دهاتی و اویزون و خسیس و کوته فکر .....برای خودت تجسم میکنی و این جلوی جوش خوردن روابط عاطفی شما رو با ایشون میگیره....

    در هر صورت همون مادر دهاتی و اویزون همسر شما رو بزرگ و تربیت کرده.....

    اگر هم این خانم واقعا دهاتی و سو استفاده گر و ....باشه، چرا شما با علم به این موضوع بازهم برای حرفاش ارزش قائلی و با حرفاش بهم میریزی ؟!

    یک نکته:

    اصلا به روابط بین مادر همسرت و برادرش و همسرت و نظراتشون و تصمیم گیریهاشون کار نداشته باش !!

    چرا در رفتارت تعادل نداری؟؟

    باور کن بدجوری وارد بازی مادر همسرت شدی ....(الان اگر انی اینجا بود برات تاپیک بازیها رو میذاشت تا ببینید داری از مادر همسرت بازی میخوری)


    فرهنگ خانواده ها هم متفاوته سارا جان....یادمه یه خانواده ای بودن که به عنوان نشون برای عروسشون فقط دستبند میبردن و اصلا بد میدونستن که انگشتر ببرن....

    خیلی خوبه که همسرت مادرش رو دوست داره و براش کادو میخره...کسی که مادرش رو دوست نداشته باش صد سال سیاه هم نمیتونه زنش رو دوست داشته باشه.و این یعنی یک امتیاز خوب در همسرت....

    غافل نشو از اینکه این مادر دوران سختی رو گذرونده و برای بچه هاش هم پدر بوده و هم مادر....خب طبیعیه که وابستگی همسر شما بهش بیشتر باشه و اونم توقعاتش بیشتر باشه.....

    بهترین کار اینه که شما هم در محبت کردن به مادر همسرت باهاش همراه بشی....کنار همسرت باش نه جلوش.....پیش دستی کن و قبل از اینکه اون بخواد مثلا مادرشو دعوت کنه ویلا، شما زنگ بزن و دعوتش کن.


    به این کار میگن سیاست زنونه ، یعنی لوس کردن و خودت رو در دل همسرت جا کردن.....

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  18. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    واحد (یکشنبه 30 فروردین 94), سارای خسته (چهارشنبه 02 اردیبهشت 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27
  2. توجه توجه، سریعا صندوق پیامهای خصوصی خود را تخلیه فرمایید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 تیر 90, 16:22
  3. توجه توجه :نكات بسیار مهم در رویكرد جدید تالار همدردی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 88, 22:57
  4. تجربه نيست ولي نظريه است ( توجه ، توجه ، توجه )
    توسط honarmand در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 25 اسفند 86, 18:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.