سلام
حال و احوال من دربه داغون.....
یعنی اگر می دونستین در چه اوضاعی هستم...... بعد توی این اوضاع یه مسئولیت مهم دارم... و یه محدودیت زمانی مهم...... از طرفی هم ...........
تمام سیم های قلبم و تمام سیم های مغزم قاطی شده..........
احساس عذاب وجدان قاطی شده........
احساس دافعه .....................
دلم می خواد شکایت کنم............................................ .....................
احساس می کنم به من ظلم شده........ حالا من مهم نیستم....... اشکال نداره................
می دونید درد اصلیم چیه؟ درد اصلیم اینه که به واسطه ظلم به من به یکی دیگه هم داره ظلم میشه........... این ظلم به یکی دیگه داره تمام اعصاب منو به هم می ریزه............ من دوست نداشتم تو ظلم به کسی نقش داشته باشم.........
من ظرفیتم پایینه.... من بچه ام...... من روحیم لطیفه..... دلم تحمل دیدن دل شکستگی کسی را نداره.دل خودم که مهم نیست.......
بچه ها فردا و پس فردا روزهای بسیار بسیار مهمی برای من هستند............
تو را خدا فردا و پس فردا را برای من خیلی دعا کنید.... خدا که منو تحویل نمی گیره(آخه من تنها چیزی نیستم).......شماها برای من دعا کنید......
می دونید اصلا منو دعا نکنید..... به خدا راست می گم...... اصلا من لیاقت دعا شدن ندارم...... برای اون بنده خدا دعا کنید........ تو را خدا برای او دعا کنید............ فقط برای او.............. فقط و فقط برای او................ باور می کنید اگر خیالم از بایت او راحت باشه تمام ناراحتی من نصف و بلکه یک چهارم میشه؟ باور کنید راست می گم...
ممنون از همگی
- - - Updated - - -
این پستم را اصلا دوست نداشتم....... هیچ کس تو دنیای واقعی از این حال و هوام خبر نداره...... فقط به شما ها گفتم.....
چون می دونم دعاهای شما همیشه برام موثره......... ممنونم..........
علاقه مندی ها (Bookmarks)