سلام من 24 سالمه شوهرم25سالشه
من یه ازدواج ناموفق داشتم 1سال با کسی ازدواج کرده بودم که معتاد بود و دست بزن داشت خلاصه بگم روانی بود ازش جدا شم و باکسی ازدواج کردم که برای بار اول ازدواج کرد و از ازدواج قبلی من اطلاعات کامل داشت و گفت که با قضیه ازدواج قبلی من مشکلی نداره چون میدونه من مقصر نبودم و من رو دوست داره6ماهه که باهاش ازدواج کردم
دو روز پیش شوهر قبلیم که به شدت اصرار داشت دوباره باهاش ازدواج کنم رو تو خیابون دیدم یه سی ثانیه ای دنبالم اومد و باهام حرف میزد که اشتباه کردم جدا شدم و منو دوست داره منم اصلا جوابش رو ندادم شب که رفتم خونه ایمیلم رو چک کردم دیدم برام نوشته که امروز که باهم بودیم دوباره عاشقت شدم شوهرم در اتاقم رو یهو باز کرد من تنم لرزید و هل خوردم شوهرم متوجه شد که من هل خوردم من رفتم یه اتاق دیگه بعدش شوهرم رفت پای کامپیوتر و ایمیلم رو چک کرد
نوشته رو خوند من خبر نداشتم که خونده شب که خواستیم بخوابیم تا رفتم سمتش گفت دیگه اسم من رو نیار امشب پبشت میمونم که تنها نباشی از فردا من دیگه نیستم تو هم برو خونه پدرت بگو شوهرم بهم خیانت کرد طلاق میخوام منم به همه میگم که بهت خیانت کردم
تا صبح پیشش گریه کردم که منو ببخش سو تفاهم شده من هیچ حرفی باهش نزدم کلا سی ثانیه هم ندیدمش باور نکرد فکر کرد هنوز دلم باهاشه الان اون خونه رو ترک کرد منم خونه خودم هستم هیچ کس از این قضیه خبر نداره حتی خونه پدرومادرش هم نرفته رفته خونه دوستش چیکارکنم که برگرده هرچی زنگ میزنم اسمس میدم اصلا جوابم رو نمیده شب و روز کارم شده گریه
فقط1بار جوابم رو داد که دیگه بهش فکرنکنم و برم خونه پدرم و بگم که بهم خیانت کرده و طلاق میخوام
الان دارم دیوونه میشم من هیچ کاری نکردم اون لعنتی بهم ایمیل زد
من مدت ها بود که به ایمیلم سر نمیزدم نمیدونم چی شد اون شب رفتم سراغ ایمیلم
هرچی بلا تو دنیا هست برای من هست من عاشق شوهرم و زندگیم شده بودم بعد اون تجربه ناموفق چرا باید این اتفاق برام بیفته
به جان عزیزم من 1کلمه هم با شوهر قبلیم حرف نزدم
انگار من آفریده شدم برای سرگرمی خدا که هرچی بلا تو دنیا هست رو سرمن امتحان کنه و بهم بخنده
علاقه مندی ها (Bookmarks)