به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 69
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array

    دارم می میرم فرشته مهربان

    خیلی بد بدختم خیلی بد بختم به هیچ کی چیزی نگفتم مامانم اینا نمی دونن. شرایط بدی دارم دستی دستی بد بخت شدم خودم خودمو بد بدخت کردم سر ی اتفاق ساده .
    اصلا نمی دونم چی شد چرا خدا خواست من تو این دردسر بیفتم
    دارم سکته می کنم سرم انقدر درد می کنه داره می ترکه .
    من سهوا باعث شدم خودم باعث شدم
    حاضر نیست حرفای منو گوش بده
    هفته پیش یکی از دوستام خیلی هم باهم صمیمی نبودیم منو دعوت کرد ی گالری نقاشی از نقاشی های خودش و چندتا دوستاش.
    من خیلی دوست داشتم بریم قرار شد با امیر بریم ولی 1 شنبه نتونست مرخصی بگیره من اصرار کردم تنها رفتم
    رفتم اونجا داشتم برمی گشتم یهو دیدم استاد نقاشیم دمه دره.خیلی تعجب کردم هیچ حسی بهم دست نداد انگار دارم ی فرد غریبه رو می بینم .فقط سلام کردم و اومدم .
    ی دوست دیگم گفت با ماشین تا ی جایی می رسونتم.سوار ماشینش شدم قرار شد منو بزاره دمه خونه مامانم اینا ولی ورودی رو رد کرد .یکم جلوتر سر اتوبان همت ورودیش به چمران من پیاده شدم که پیاده بیام بالا .اونجا اصلا تاکسی نمی اومد منم فقط تاکسی یا ون سوار میشم .خیلی ترسیده بودم همش ماشین ها مزاحم می شدن .ی آقایی هم دمه اتوبان بود داشت می اومد سمت من به نظرم مزاحم بود واقعا ترسیده بودم
    یهو ی آشنا دیدم .دیدم استادمه.مغزم کار نمی کرد اون لحظه .هی بوق زد برم سوار شم.فکر کردم اون موقع روز که هوا رو به تاریکی اونجا بمونم خطرناکه.سوار شدم عقب نشستم .گفت چرا اینجا وایسادی آخه؟ فهمیدم دنباله ماشین دوستم می اومده.
    گفتم میخوام برم خونه مامانم منو رسوند در کل فقط 5 دقیقه هم تو ماشینش نبودم.


    بهم گفت مبارکه عروس شدی.
    گفت اذیتت نمی کنه ؟ دوستش داری؟
    من جواب ندادم .سر خیابون اصلی گفتم وایساد پیاده شدم .موقع پیاده شدن گفتش منم نامزدم کردم.با کسی که تو می شناسیش.
    گفتم مبارکه.
    گفت نمی خوای بدونی کی هست؟خوب می شناسیش.
    گفتم نمی تونم بیشتر از این باهات حرف بزنم.گفت یعنی چی؟فکر کن استاد دانشگاهت رو تو خیابون دیدی سوارت کرده.


    گفتش عکسشو برات ایمیل می کنم ایمیلتو چک کن. دختر خوبیه ولی من حسی بهش ندارم تو داغونم کردی هم منو بد بخت کردی هم خودتو.
    من پیاده شدم رفتم
    اون جریان گذشت کلا فراموش کردم که دیدمش تا اینکه دیشب حدود 12 شب بود امیر رفت بخوابه .من یکم کار داشتم ظرف می شستم .یهو به ذهنم رسید برم اون ایمیلم رو که با استادم باهاش در ارتباط بودم چک کنم ببینم نامزدش کیه.

    رفتم وارد ایمیلم شدم دیدم برام نوشته .
    دیشب تو ماشین خوابیدم تا صبح نرفتم خونه .بوی عطرت تو ماشین پیچیده بود دیوانم کردی.دیوانه شدم دیدمت .می فهمی؟دیوانههههه

    یهو دیدم صدای در اتاق اومد من فرصت نکردم ساین اوت کنم سریع لب تاپ خاموش کردم دوییدم تو آشپزخونه
    امیر اومد یکم رو مبل نشست گفت بیا باهم بخوابیم گفتم یکم کار دارم عزیزم.داشتم سکته می کردم .

    رفت سراغ لب تاپ.من ظرف می شستم اصلا روم رو بر نگردوندم فقط دعا می خوندم تو دلم
    انقدر نذر کردم که امیر نفهمه چیزی. داشتم از ترس بی هوش می شدم ....

    بعد چند دقیقه پا شد رفت تو اتاق گفت خوابش گرفت..کلی خدارو شکر کردم .سجده شکر کردم.دو رکعت نماز شکر خوندم که نفهمیده و اومدم خوابیدم کنارش.

    یکی دو ساعت بعد دیدم هی وول میخوره بدنش یخ یخ بود عرق سرد کرده بود.گفتم حالت خوب نیست گفت دلم درد میکنه
    بیدار شدم براش چایی نبات درست کردم حدود 4 صبح بود.
    رفتم چایی رو بدم بهش. گفت نزدیک من نشو.
    گفت به خدا می کشمت نزدیک من نشو. گفتش فردا برو خونه مامانت .بگو من سگ بودم .هار بودم.بگو معتاد بود بگو بی غیرت بود.هرچی خواستی بگو
    منم می گم خودت طلاق خواستی.
    نذاشت هیچی رو توضیح بدم .اصلا اجازه نداد حرف بزنم .هرچه قدر گریه کردم جوابمو نداد گفت خفه شو.....
    ساعت 6 وسایلشو جمع کرد رفت خونه مامانش اینا.گفتش اونجا می مونه .تا طلاق بگیریم.من دارم دیونه می شم.

    چیکار کنم بی کی بگم باهاش حرف بزنه؟خاک بر سر لعنتی سایه ننگینش رو از رو زندگی من برنمیداره.

    - - - Updated - - -

    الان چیکار کنم به مامانم بگم اصلا به خواهرش بگم واقعتیتو؟

    - - - Updated - - -

    چرا خدا اینکارو می کنه واقعا چرا خدا این کارو کرد؟

    - - - Updated - - -

    من جوابتو نو چک می کنم نمی تونم آنلاین بمونم تو رو خدا کمکم کنید .
    مرا دوست بدار
    اندکی،ولی طولانی

  2. 7 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 18 خرداد 92), Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), سنجاب بازیگوش (شنبه 18 خرداد 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array
    ای وای کاش پاک میکردی ایمیلو
    هر چند به نظرم باید همون شب به همسرت میگفتی که اون رسوندتت
    کاش همون موقع شب براش توضیح میدادی و نمیزاشتی بره
    اما نترس یکم صبور باش
    مطمئنم همسرت خیلی دوست داره و وقتی خوب و به موقع براش توضیح بدی درک میکنه
    بزار یکم آروم شه
    و بزار فرشه مهربون بیاد راهنمایی کنه
    من که مغزم هنگ کرد و چشمام سیاهی رفت پستتو خوندم
    [align=center]ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم[/align]

  4. 12 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), omid65 (شنبه 18 خرداد 92), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), فرهنگ 27 (شنبه 18 خرداد 92), فرشته مهربان (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), سنجاب بازیگوش (شنبه 18 خرداد 92), شیدا. (دوشنبه 20 خرداد 92), شوکا (یکشنبه 19 خرداد 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اردیبهشت 03 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,597
    سطح
    73
    Points: 12,597, Level: 73
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 253
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,016

    تشکرشده 2,383 در 431 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام نازنین جان
    قبل از هر اقدامی باید سعی کن به خودت مسلط بشی
    آروم باش دختر
    به نظر من فعلا اقدامی نکن و اول سعی کن آرامش خودتو به دست بیاری
    همسرت هم به اندازه ی تو الان استرس داره و ناراحته و عصبیه اینا یعنی گوش منطقش نمیشنوه و باید به اون هم فرصت بدی یه کم آروم بشه
    تو این اوضاع که هردوتون استرس دارید هر تلاشی برای متقاعد کردن ممکنه نتیجه ی عکس بده
    من فکر میکنم در اولویت باید سعی کنی آروم بشی

  6. 15 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 18 خرداد 92), faghat-KHODA (شنبه 18 خرداد 92), Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), فرهنگ 27 (شنبه 18 خرداد 92), فرشته مهربان (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), راحیل خانوم (پنجشنبه 23 خرداد 92), شیدا. (دوشنبه 20 خرداد 92), شوکا (یکشنبه 19 خرداد 92), شارلوت (یکشنبه 19 خرداد 92)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 شهریور 92 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-08
    نوشته ها
    390
    امتیاز
    3,339
    سطح
    35
    Points: 3,339, Level: 35
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,374

    تشکرشده 1,334 در 350 پست

    Rep Power
    53
    Array
    نازنین جون سلام

    منم که خوندم واقعا ناراحت شدم

    عزیزم آرامشت رو حفظ کن....امیدوارم زود زود فرشته مهربان بیاد و راهکار بدن بهت

    حق بده به همسرت ببین اگه تو جای اون بودی ناراحت میشدی ولی به شخصه فکر نمیکردم با این که لب تاب رو خاموش کردی باز بره روشنش کنه.....از قبل شک نکرده بود سر چیزی یا موضوعی؟

    فقط فرصت بده بهش تا هم اون و هم خودت آرامش پیدا کنین ولی واقعا درکت میکنم خیلی شرایط سختی داری...امیدوارم به زودی حل شه
    دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت


    دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
    [size=medium]
    [/size]

  8. 10 کاربر از پست مفید شوکا تشکرکرده اند .

    Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), فرهنگ 27 (یکشنبه 19 خرداد 92), فرشته مهربان (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), شیدا. (دوشنبه 20 خرداد 92)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array
    سلام نازینینم

    سلام عزیز دلم

    آروم باش!

    من اعتقاد دارم که توی این اتفاق یک خیری بوده.

    صبور باش عزیزم. زندگی مگه بچه بازیه که جمع کرده رفته خونه باباش و گفته طلاق؟؟؟؟

    مگه به تو اعتماد نداره!!!

    بذار از بحران کم بشه. بعد با آرامش براش توضیح بده.

    جزع و فزع تو باعث میشه اون فکر کنه حتما کاری کردی.

    پس آروم باش عزیزم :)

    توکلت به خدا باشه دختر. فعلا بذار آروم شه.

    راستی من فکر می کنم جدای از این بحث همسرت از چیز دیگه ای هم ناراحته!

    وگرنه هر آدم عاقلی اجازه توضیح رو به طرف مقابلش میده.

    فعلا اجازه بده چند روز بگذره و عصبانیتش فروکش کنه.

    بعد برای خودش یا خانوادش توضیح بده!

    انشالا که برات خیر پیش میاد.

    ما هم برات دعا می کنیم.


    روزی تو خواهی آمــــــــد از کوچه های باران

    تا از دلـــــــم بشويي غمهاي روزگـــــاران...





  10. 9 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), taraneh89 (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), آویژه (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), سنجاب بازیگوش (یکشنبه 19 خرداد 92)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 تیر 92 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    637
    سطح
    12
    Points: 637, Level: 12
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 181 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آخ آخ چه سو تفاهمی کاش میومد این حرفایی که اینجا زدینو میخوند...من اگه جای شما بودم وقتی دیدم داره میره سرغ لپ تابم یه ظرف میشکوندم تا بیاد تو آشپزخونه!!

    انشالا که حل میشه من یکی از ته دلم برات دعا میکنم عزیزم...

  12. 8 کاربر از پست مفید sahars تشکرکرده اند .

    Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), فرهنگ 27 (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), شوکا (یکشنبه 19 خرداد 92)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    نازنین جان
    فعلا فقط و فقط صبور باش و هیچی نگو.... آتشش که خوابید منطقی باهاش حرف خواهی زد و همه چی درست میشه....
    از اون جا که حق با توئه، می تونی حتا اگه لازم باشه به خاطر بر هم زدن آرامش زندگیت، راهکار قانونی رو هم در پیش بگیری و از همسرت بخوای همراهت باشه تا هر کدورتی هست برطرف بشه...
    عزیزم، خودت رو به خاطر گناهی که نکردی نباز!

    هر چند یه کوچولو باهات حرف دارم که باشه واسه بعد :-*
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  14. 8 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), شیدا. (دوشنبه 20 خرداد 92)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این دیگه واقعا آخر بدشانسی و بدبیاری و بداقبالی و .... بوده،خیلی ناراحت شدم برات!من هم مانند سایر دوستان معتقدم تا عصبانیه اصلا حرف حساب تو مخش فرو نمیره! خیلی هم واسه توضیح دادن خودتو مشتاق نشون نده! بلاخره ازت توضیح میخواد و اون موقع بهش همه چیز را صادقانه بگو! اگه الان هی اصرار کنی اونم فکر میکنه ی کاسه ای زیر نیم کاسه هست و میخوای توجیه کنی!
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  16. 5 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), راحیل خانوم (پنجشنبه 23 خرداد 92)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array
    ای وای به خدا از چیزی ناراحت نبود دنباله بهانه بود به چیزی شک نداشت بهار مامانش اینا نیستن ایران فکر کنم اونم بهک سی نگه
    واقعا این چه خدایی بود؟مگه از اون بالا همه چیزو نمی بینی؟مگه نمی بینی؟
    مرا دوست بدار
    اندکی،ولی طولانی

  18. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array



    نازنین

    آرام باش . و از خدا کمک بخواه



    آرام باش . به همسرت پیام بده و بگو حرفهام را بشنو و زود قضاوت نکن . اگر دیدی من کج رفته ام هر بلایی سرم بیاری حق داری و هر تصمیمی بگیری می پذیرم . بگو خدا شاهد

    و ناظر هست که من کج نرفته ام و نسبت به تعهد به همسرم هیچ خطایی مرتکب نشده ام و همه چیز را به همین خدا می سپارم و وجدانم از این بابت آرام است ، اما نارحتم از

    وضعیتی که پیش آمده و تصوراتی که برات پیش آمده . بگو اگر برای جرم ناکرده میخواهی مجازات کنی بکن . ولی بپرس این ایمیل چیه و جریان چیست و بشنو . با اعتماد به نفس

    و جرأتمند این حرفها را بزن و بعدش دیگه اقدامی نکن و سکوت پیشه کن و به دست و پا و ندانم کاری نیافتی و دست پاچه نشو که بیشتر ترا در مظان اتهام قرار میدهد . هرچه با

    اعتماد به نفس ولی متأسف از آنچه پیش آمده و قضاوتی که شده ، باشی مسئله راحت تر حل می شود واعتماد شوهرت بهت برمیگرده .


    اشتباه کرده ای اما در حدی که زندگیت از هم بپاشه نیست و خدا هم عادل هست بنا براین توکل عمیق کن و با دستپاچگی و ضعفی مثل یک فرد خیانت کرده برخورد نکن که

    بیشتر شک بر انگیزه و در موضع یک خائن خودت را قرار می دهی .

    با خونسردی و اعتماد به نفس اما ناراحت از تصوراتی که پیش آمده حرفهایت را بزن و تمام ماجرا را بی کم و کاست بگو و بگو در ماشینش وقتی حرف میزد. خیلی معذب بودی

    و دلت میخواسته زودتر پیاده شوی . و اجازه ندادی حرفهاش هم کامل بشه و زود پیاده شدی .

    بگو تنها اشتباه من همین سوار ماشین شدن بود که اونهم خدا شاهد هست از روی ناچاری بود در اون شرایط که یک مرد هم داشت به سویم می آمد و ترسیدم که قصدش

    مزاحمت باشه . سوار شدنم از روی
    ترس و استیصال بود و هیچ هم کلامی ای هم نداشتم و استاد از ازدواجش می گفت من سکوت کردم و فقط دلم میخواست زودتر برسم و

    پیاده شوم چون معذب بودم .



    نازنین اگر یادت بیاد که سر یک جمله که گفته بودی خوبه منم برم دست برادرت رو بگیرم و ... چه برخوردی کرد ؟؟ ،چطور غیرتی شد ؟ با این شناخت ، این همه بی احتیاطی !!!!


    اشتباهت را بپذیر و به درگاه خدا برو و عاجزانه بخواه مسئله رفع شود و در عوض عهد ببند تمام نکاتی که از قبل تا حالا بهت گوشزد شده را رعایت کنی و تمرین کنی تا ملکه ات

    شود . ماها همه وسیله ایم وسیله او برای کمک به همدیگر اگر پس بزنیم و توجه نکنیم ، گرفتار خودکرده ها می شویم .


    ضمنأ چیزی از کمی مغرور شدن به اینکه از همسرت سر تر هستی نگذشته .... مواظب باش دیگه در رابطه با هیچ کس دچار این نوع ارزیابی آنهم با نظر به اعتباریات مادی نشوی

    عزیزم که .... عواقب دارد . همه بنده خداییم و خود خدا گفته ، ان اکرمکم عندلله اتقیاکم . یعنی برترین شما نزد خدا با تقوی ترین شماست . اگر بروی داستان زلفا و جویبر را

    بخوانی عمق این آیه را درک می کنی و می فهمی کسی جز در تقوی که اونم فقط خود خدا می داند نمی تواند بر دیگری برتری داشته باشد ، بقیه تشخصها کشک است .


    دلم میخواد یک بار با دقت بری و تمام پستهایی که در تاپیکهات ارسال کرده ام رو بخوانی . اونوقت خواهی دید که نکته هایی که بهت گفته بودم اگر توجه

    عمیق می کردی چقدر مانع این پیشامد می شد .


    نازنین چند بار بهت در راهنماییها گفتم رودربایستی نداشته باش ؟! نگفتم ، جرأت مند باش . و به حریمها در کلام و ... دقت داشته باش . حالا همینجا اشتباهاتت را مرور می کنیم



    • هیچ ضرورتی نداشت بری و به استادت سلام بدهی وقتی می دانستی این استاد قبلاً انتقال احساس داشته . یعنی این یک اصل کلی هست . وقتی کسی

    سابقه دارد که به شما عاطفه نشون داده و شما اکنون متأهل هستی نباید به هیچ وجه نزدیکش بری .

    • در موقعیت نامناسبی از ماشین دوستت پیاده شدی . وقتی بدون همسرت رفتی و احتمال به شب خوردن را می دادی یک آزانس چاره کار بود .



    • حرفهای استادت و صمیمانه حرف زدنش و سکوت تو درست نبوده . همون موقع باید محکم می گفتید ببیخشید استاد از روی ناچاری سوار شدم و من یک زن متأهل


    هستم و مقیدم که با مرد نامحرم نه ادبیات خودمانی و مفرد بپذیرم و نه داشته باشم .


    • در مقابل اون حرفهای احساسی و بیان اینکه ایمیل می دهم باید محکم می گفتی لزومی به این کار نیست و خوش ندارم چنین کنید و هرگز هم ایمیل شما


    را باز نخواهم کرد .


    • سراغ ایمیل هم نباید می رفتی و اگر هم در کل یه وقتی ایمیلت را چک کردی باید ایمیلش را نخواندهدیلیت میکردی .




    • و عطر ..... یادت هست ؟


    در گذشته و محل کار و آن مدیر شرکت و .... که حتی مادرت هم تذکر داده بود که شیشه عطر را روی خودت خالی می کنی و .....

    یعنی عزیزم ما خودمون کاری می کنیم که اینگونه مسائل پیش بیاد و بعد چه کنم چه کنم سر می دهیم .


    • و مهمتر از همه .... چرا ایمیلی که استادت یا هر نامحرم دیگه آن را داشته حفظ کردی ؟. چرا آدرس ایمیل آنها را بلاک نکردی که ایمیلی از چنین کسانی

    احیاناً دریافت نکنی .

    اینها همه مواردی هست که وقتی یک پسر و دختر متأهل و متعهد می شوندباید توجه و رعایت کنند .


    اینها را گفتم تا تلنگر بخوری و بدانی که نباید بگی چرا خدا چنین پیش آورد . چرا خدا چنان . چون همین خدا به وسیله همین سایت و خارج از این سایت نکاتی را گوشزدت کرده .



    کارهایی که می توانستی انجام دهی :


    • استاد که شروع به این حرفها کرد ، موبایلت را در آورده و با همسرت تماس می گرفتی و پشت تلفن می گفتی که وضعیت اینجوری شده و حالا هم زحمت استادت

    شده و داره ترا می رساند و میخواهم بدهم با ایشان صحبت کنی و مراتب تشکر را بجا بیاری که واقعاً زحمت افتاده اند .

    با این حرکت و آن هم اینچنین رسمی و با فعل و ضمیر جمع ، هم به استاد حالی میکردی که چهارچوب داری . هم وارد کردن همسرت جو صمیمیت را از بین برده و فضا

    برای اون حرفها را از استادت می گرفت و خوب می فهمید چرا این حرکت را کردی ( تو دهنی محترمانه )



    • وقتی برگشتی . ابراز ناراحتی می کردی از اینکه خودت را در آن موقعیت قرار دادی و ترسهایی که دچار شدی و بگو مهمتر اینکه مجبور شدم سوار ماشین مردی

    غریبه بشم هرچند استادم بوده باشه . خیلی معذب بودم و به همین خاطر بهت زنگ زدم . بگو خیلی سخت گذشت تا به خونه مامان رسیدم و تا رسیدم زود پیاده شدم .

    کلاً این حرکت و ظرافت در این مواقع علاج واقعه پیش از وقوع می کند و مهمتر اینکه مرد و زن اینگونه نشان می دهند به زندگی و تعهداتشان پای بند هستند و هرچه که مربوط به

    این تعهدات هست پنهان نمی کنند . که همین فوق العاده اعتماد سازی می کند .




    نکته :

    این حرکت و اقداماتی را که گفتم به درد همه میخورد بخصوص اگر همسری زمینه بدبینی و یا تعصب زیاد دارد . این رفتارهای ظریف و با درایت ضریب اعتماد در او را بالا می برد و از

    تبعات پیش آمدهای احتمالی این چنین ، پیش گیری می کند .



    • اگر نازنین با همسرش تماس می گرفت استاد به احتمال زیاد غافلگیر شده فضای اون حرفها را پیدا نمی کرد ( بستر زدایی می شد ) و اگر باز هم اون حرفها را

    می گفت . وقتی نازنین به منزل می آمد با ابراز ناراحتی به همسرش می گفت که از استاد ناراحت هست و عصبی شده که چرا در این موقعیت قرار گرفته تا مجبور شود

    سوار ماشین او شود و ای کاش اصلاً نمی رفت تا اون حرفها را نمی شنید و می گفت اجازه ندادم حرفشو تمام کنه . ...

    می توانست بگوید : گفت عکس همسرم را برات ایمیل می کنم . بگو به من چه ربطی داره که همسرت کیه . چرا برای من ایمیل کنی و ..... خوبه من عمداً به تو زنگ زدم و

    خواستم حرف بزنی . آدم اینقدر پر رو !!!


    این حرفها باعث می شد وقتی چنین اتفاقی یعنی دیدن ایمیل پیش می آمد ، همسر نازنین نسبت به استاد عصبانی بشه نه همسرش و ...... . و مهمتر اینکه وقتی نازنین

    اشتباه کرد و سراغ ایمیل رفت و باز کرد و همسرش سر رسید . دستپاچه نمی شد و می گفت عجب رویی داره . ایمیل فرستاده و ... ابراز ناراحتی و عصبانیت میکرد و ....




    ویرایش توسط فرشته مهربان : یکشنبه 19 خرداد 92 در ساعت 05:32

  19. 22 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 19 خرداد 92), del (پنجشنبه 06 تیر 92), Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), roze sepid (یکشنبه 19 خرداد 92), tamanaye man (یکشنبه 19 خرداد 92), taraneh89 (یکشنبه 19 خرداد 92), toojih (یکشنبه 19 خرداد 92), فرهنگ 27 (یکشنبه 19 خرداد 92), کامران (یکشنبه 19 خرداد 92), پاییزان (یکشنبه 19 خرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 19 خرداد 92), نازنین آریایی (یکشنبه 19 خرداد 92), مدیرهمدردی (یکشنبه 19 خرداد 92), بالهای صداقت (یکشنبه 19 خرداد 92), باران بهاری11 (یکشنبه 19 خرداد 92), جوانه؟؟؟ (یکشنبه 19 خرداد 92), دلنشین (یکشنبه 19 خرداد 92), داود.ت (یکشنبه 19 خرداد 92), دختر مهربون (یکشنبه 19 خرداد 92), سارا تم (شنبه 22 شهریور 93), شیدا. (دوشنبه 20 خرداد 92), شوکا (یکشنبه 19 خرداد 92)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.