مدت زیادی که با این تالار سر میزنم (روزی چند بار-گاهی فکر میکنم کعتاد این سایت شدم) و مطالب سایت رو میخونم و با بیشتر کاربرها و مدیرها اشنا هستم
اقای مدیر همدردی، فرشته مهربان، بالهای صداقت، خاله قزی، خانم شی و ... به کمکم بیایید که واقعا درمانده شدم
منم مثل خیلی از افرادی که به این سایت مراجعه میکنم با شوهرم مشکلات زیادی دارم، اما اون چیزی که الان به خاطرش تاپیک میزنم دروغگویی شوهرم است
من 27 و همسرم 36 سالشه.5/2 ساله عروسی کردیم و 1 سال هم عقد. بنده دانشجوی دکترا و ایشون هم ارشد. اشنایی هم از طریق محل کار بوده. البته الان دیگه با هم یکجا نیستیم
. ایشون کلا سعی میکنه همه چیز رو از من مخفی کنه به خصوص مسائل مالی، مثلا حقوقش رو نمیدونم چقدره، میره وام میگیره به من نمیگه، پول قرض میکنه نمیگه، پول قرض میده نمیگه، یه سری مراودات مالی با مادرش داره نمیگه. مثلا من حقوقشو نمیدونستم و مدام میگفت شرکت مت حکم حقوقی نمیده و ... تا اینکه چند روز پیش که داشتم کاغذهایی که رو میز ولو کرده بود رو جمع میکرم، دیدم بله حکمش هست و با چه حقوق بالایی این در حالی هست که من با کمال بدبختی هیچی ازش نمیخوام و به کمترین چیزهای زندگی قانعم، اینو گفتم که بدونید ادم ولخرجی که نیستم برعکس بسیار رعایت میکنم. این ها همه د رحالی هست که من کلی غصه قسطهایی که داریم رو میخورم (چون ماهی حدود 5/1 میلیون هست، و از حقوق خودم که پاره وقت میرم سرکار سعی میکنم خرج خودمو دربیارم و بقیش هم جمع کنم برای روزایی که به پول زیادی نیاز داریم (مثلا رهن خونه چون مستاجریم).
بارها شده که سر اینکه شوهرم دروغ میگه باهاش دعوا افتادم ولی هر بار حرف خودشو میزنه و میگه به تو ربطی نداره. نمونش دیشب بود که ایشون رفته ماشین جدید خریده در حالیکه 15 میلیون تومن پول کم داشته و به دروغ میگه وام گرفتم، پس انداز داشتم و مقداری هم از مادرم قرض کردم. اما وقتی من اس ام اس هاش رو دیدم فهمیدم که از دوستاش قرض کرده، وقتی ازش پرسیدم گفت به جون تو و نمازی که میخونی قرض نکردم و از این حرفها.بهش گفتم الان حالت خوب نیست فرداشب صحبت میکنیم که دعوا بالا گرفت و شروع کرد به زدن خودش که من تحت فشارم. منم گفتم اصلا برام اهمیتی نداره . وقتی اون میره پول قرض میگیره و به من هم نمیگه به نظرم حقشه که تحت فشار باشه. تا یادم نرفته ما یه پولی برای رهن خونه وام گرفته بودیم که اونم گذاشته رو پول ماشین و وقتی میگم حالا برای خونه چیکار کنیم میگه تو ته دل ادم رو خالی میکنی. خواهشا بگین در مورد مسائل مالی چیکار کنم اینقدر دروغ نگه
بارها شده جون من رو به دروغ قسم خورده. و به جز مسائل مادی هم دروغ گفته، دیگه از زندگی باهاش خسته شدم و بارها به طلاق فکر کردم اما وقتی به پدرمادرم گفتم دیدم طاقتشو ندارن، به خودکشی هم فکر کردم، دو بار هم انجام دادم اما قرصهایی که خوردم افاقه نکردن. به خاطر دروغهاش خودکشی نکرده به این خاطر که یه مدت با یکی از خانمهای همکلاسیش رابطه داشته نمیدونم در چه حد بوده، وقتی فهمیدم داغون شدم چون هنوز یک سال هم از عروسیمون نگذشته بود. با این کارهاش و دروغهاش باعث شده دیگه هیچ اعتمادی بهش ندارم. هیچ اعتمادی و اصلا اصلا نمیتونم حرفهایش رو باور کنم. اصلا اصلا
من تو خانواده ای بزرگ شدم که دروغ نداریم همه با هم رو راست هستن و لی ایشون با کارها و رفتاراش زندگیمو داغون کرده. از طرفی اصلا قبول نداره که اشتباه میکنه. من دوست دارم جدا بشم اما به خاطر خانوادم میخوام تحمل کنم. اما برام خیلی سخته چون خانوادم تو شهر دیگه ای هستن و من اینجا تنهام و هیچکسو ندارم. از صبح تا شب فقط چند جمله تلفنی با مادرم حرف میزنم.
بهم بگین الان که باهم قهریم چطور رفتار کنم که بفهمه اینقدر با دروغاش و رفتاراش منو ازار نده؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)